نسیم بنایی
در دنیای Word هر اشتباهی یک راهحل ساده دارد؛ کنترل زِد. برای ما که شغلمان نوشتن است و دائم واژهها و جملهها را جابهجا میکنیم تا بالاخره به دلمان بنشیند، این راهکارِ ساده، گاهی معجزه میکند. یک بار جملهها را به هم میریزیم و میبینیم اشتباه شده و به دلمان نمینشیند، کنترل و زد را میگیریم و همه چیز برمیگردد سر جای اولش. حالا گفتهاند قرار است معجزه کنترل زد وارد زندگیمان شود. اما نمیدانیم کنترل زد را باید از کجا بزنیم. حتی اگر این کنترل زد، محدودیتهای غول چراغ علاءالدین را نداشته و بیش از سه مورد را اجابت کند، باز هم پیدا کردن یک نقطه مناسب برای گرفتن کلید کنترل زد کار سادهای نیست. یعنی شما فرض کنید حتی اگر همین یک سال گذشته را هم بخواهیم به عقب برگردیم، دستکم سه یا چهار مورد خطای انسانی و اشتباه سهوی بوده که باید برایشان کنترل زد زد. اگر بخواهیم به سالهای دورتر برگردیم که اصلا قضیه بدجور داستان میشود. مثلا برگردیم به شبی که کلیددار بودیم و امیدوار. ای بابا! حالا چرا کلیدها را یکباره ریختیم در ماستها؟ امیدها چرا یهو قیمهای شد؟ این کنترل زدِ کیبورد من چرا کار نمیکند؟ شرمنده، گویا حالا که قرار است معجزه کنترل زد وارد زندگیمان شود، کلید کنترل زدِ لپتاپمان خراب شده و عمل نمیکند. چارهای نیست، فعلاً همین حرفهای بیسروته را کنترل زد نزده بخوانید، اینجا خبری از معجزه کنترل زد نیست، همه چیز کنترل سی، کنترل وی میشود.
«عقل» را در «تاريخ» به «تبعيد» فرستاديم
نامهاي به گئورگ ویلهلم فریدریش هگل
حامد وحيدي
مكتوبات برجايمانده از انتشار كتاب «عقل در تاريخ» گئورگ ویلهلم فریدریش هگل در اوايل قرن نوزدهم ميلادي و شش سال پس از مرگ او خبر ميدهند؛ درست در همان عصري كه آرمانگرايي در اوج مكاشفات فلسفي و سياسي خود سير ميكرد و همه به فرداها، اتوپياها و اَبَرايدهها اميد داشتند. از آن بلندپروازي و آمال كمتر از 200 سال سپري شده است و فلاسفه متاخر هر چند بر ميراث پدر معنويشان هگل تكيه زدهاند، اما طرفي به اميد او و انقلاب عقل نبستهاند و اگر از آنها پرسيده شود كه ميان رفتن و ماندن كدام را انتخاب خواهند كرد، چهبسا به جاي پروژه فكري او، بازگشت در تاريخ و دوبارهانديشي مجدد را بگزينند. در چنين اوضاعي شايد دست به قلم بردن و درددل با صاحبِ «عقل در تاريخ» به مثابه خبري باشد براي او از اميد به فرداهايي كه براي برخي از وارثان انديشهاش رنگ كوچ به گذشته گرفته است.
آقاي هگل سلام! صدايم را از مرز انحلال و انقياد ميشنويد؛ جايي در رجاي دكمههاي بازگشت به تاريخ. اجازه بدهيد متهورانه اعتراف كنم؛ عقلگرايي حاصلي جز منفعتطلبي و تدوين استراتژي براي تخدير ما نداشت. ما فرزندان همان «عقل در تاريخ» هستيم؛ مغموم، فسرده و ناكام. صداي ما مفهوم است؟ ما را به جا آورديد؟ اين ماييم، نسلي در اعماق اقيانوسِ تبعيدگاه عقل.
استاد معزز! شما در كتاب «عقل در تاريخ» تاريخ جهان را جولانگاه عقل و خرد معرفي كرديد و انسان را در مسير تحقق ماهيت ذاتي خويش. افسوس كه انسان مدنظر دستگاه فكري شما كه «مظهر خودآگاهي و عقل» توصيف شده بود، در اعصار بعد از شما نهتنها با سياستورزي و حيلت به عقلانيت نگاه كرد، بلكه تفسيرش از آزادي، مفهومي حداقلي و قشري بود و تاريخ جهان را بر اساس فتوحات، تضادها، لذات و مصرف بازنويسي كرد. چه بگويم كه دگرديسي «مردان تاريخ» شما به «مردان بهره و سرمايه» غش كرد.
گئورگ ويلهلم عزيز! سير حوادث دنيا و بشر برخلاف تفلسف شما در مجموعه سخرانيها و كتاب «عقل در تاريخ» دستكم در دو قرن بعد، مالامال از نتايج غمانگيز و فجايع بزرگي است كه گواهي غيرقابل انكار براي اثبات رهسپار شدن عقل به تبعيدگاه تاريخ است.
فردريش هگل نازنين! در قرون اخير فجايع فراواني در جهان روي داده و بشريت با سوءاستفاده از عقل، آخرين دستاوردهاي خود را نيز به مسلخ برده و يك به يك از دست داده و بر ابتذال جهان افزوده است. گويا به همان نسبت كه تكنولوژي با سرعت كمنظيرش غيرفرهنگي ميشود، سياست، اقتصاد و اساسا انسانيت نيز به فعاليتي غيرفرهنگي و جرياني صدارزشي مبدل شده است؛ بهطوريكه دفاع از ارزشهاي عالي انساني از هر زمان ديگر دشوارتر شده است.
استاد عزيز! تمدن جديد ديگر نميتواند براي برطرف كردن معايب خود قدمي بردارد و نظمي كه ناچار است با ضعفها، پليديها و بيماريهاي روزافزون خود زندگي كند، فقط فروپاشي گريزناپذير خود را تدارك ميبيند و هيچ ميلي نيز براي پاك كردن و جبران اشتباهات نشئتگرفته از تعطيلي تعقلش ندارد.
هگل جان! شايد عقل خوب، عقلي است كه عاقل نباشد! چه آنكه عقلها نيز در فترت همچون ساعتهاي كهنسال مستعمل ميشوند و شما نيك ميدانيد كه دستيابي به «ايده مطالق» بدون قوه عاقله جزو محالات است.
فيلسوف تاثيرگذار هزاره دوم! اين روزها ويروسي مرگبار به نام كرونا درصدد خاموشسازي ابنای بشر است. اگرچه در صورت نبودش نيز با دستان خويش در حال نابود كردن خويشتن بودند. روياي خيالي ماشين زمان اگر حقيقت داشت، دلمان ميخواست به كمكش اينبار برخلاف تمام داستانها نه به جلو، كه به عقب برگرديم. اگر زندگيمان دكمه بازگشت به عقب حتي براي اندك باقيمانده دوران زيستمان در جهان را داشت، يقين بدان ترديدي براي فشردنش نداشتيم و اصلا روي «عقلورزي تاريخ» يا «اعجاز تاريخ» حساب نميكرديم.
پدرِ ايدهآليسمِ آلماني! با تمام اين غرغرها و يأسها همچنان جاي نگراني نيست؛ اين انسداد و تلخيِ حقيقت، اگرچه به آينده، سرنوشت و اثرگذاري «عقل» در تاريخ بدبينمان كرده و ما را به جستوجوي اختراع دكمهctrl+z در تاريخ واداشته، اما باعث نشده يونسوار در كام نهنگ دل به رستگاري نبنديم.
- در نگارش اين يادداشت از كتاب «عقل در تبعيد؛ انسان در كشاكش آرمان و ابتذال» نوشته دكتر فريدون شايان و جواد فولادي و منتشرشده از سوی نشر خاورزمين، تاثير گرفته شده است.
کلبه احزان شود روزی پر از ctrl+z غم مخور
سهیلا عابدینی
در یکی از داستانهای مجموعه «نوشتههای پراکنده» صادق هدایت حکایتی است که پیرزنی هر روز عروسش را به دست پسرش میسپرد که یک دل سیر او را با علت و بدون علت به باد کتک بگیرد. بعد هم دل خود پیرزن به رحم میآید و وساطت میکند. تا اینکه یک روز که پیرزن تا کمر در تنور خم شده بود و نان به دیواره تنور میچسباند، عروس تمام رفتارهای ظالمانه او را به یاد آورد و پیرزن را به درون تنور هل داد. نویسنده در پایان این داستانِ یکصفحهای میگوید از این حکایت نتیجه میگیریم که مادرشوهر و عروس را نباید سر تنور تنها گذاشت. خواننده و شنونده این داستان بسیار کوتاه، از آن تکجمله نتیجهگیریِ نویسنده، به معانی پنهان و آشکار و معنای معناها پی میبرد. پیرزن هر روز موقع پیچوتاب خوردن عروس زیر مشتولگد به فکر وساطت میافتاد، ولی باز فردا، روز دیگری بود و کارش را تکرار میکرد.
قصه این حکایت شبیه روزمرگیهای تلخ و گزنده زندگی ماست. در این خانه هر روز عده زیادی زیر مشتولگد فیلترینگ تلگرام کسبوکار اینترنتیشان را از دست میدهند، عده زیادی در کانالهای آموزشی و هنری تلگرامی از جابهجایی فایلهای سنگین با برنامهها و نرمافزارهای جایگزین عاجز شدند و مظلومانه روز دیگری را آرزو میکنند. در تمام این ایام هم برنامههای زیادی از مزایای مندرآوردی و بیشمار فیلترینگ و ضرر و زیانهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی این نوع راه بستن، گفتند و حلاجی کردند. همه ما هم با همان روزمرگیهای تلخ و گزندهمان با دهان باز نگاه کردیم که خب، نتیجه چه شد!
نتیجه واقعی قصه این است که حالا دیگر در همه جای دنیا و حتی تا همسایگی خود ما هم به کاربرد اعتراف به اشتباه و رفع سوءتفاهمها پی بردهاند و راه گفتوگو را نمیبندند. شاید روزی تاریخ ثابت کند که نباید مردم را در یک سالن شیشهای حبس کرد تا ناظر همه چیزشان بود و اگر مردم خوبی بودند، اجازه ورود بعضی فضاها را به آنها داد. حالا دیگر کشورهای دوست و همسایه هم به شرح وظایف دکمه «کنترلضد» آَشنا هستند و استفاده میکنند. چه کنترلضدهایی که میتواند حالمان را خوب کند. چه کنترلضدهایی که میتواند اشتباهات مهلک را جبران کند و آبروی ازدسترفته آقای مسئول فیلتر را برگرداند.
پینوشت: از این یادداشت نتیجه میگیریم که «مسئول» مربوطه را نباید با دکمه «فیلتر» تنها گذاشت، مبادا که مردم را هُل بدهد داخل تنور داغ تنگناها و خاکستر زندگیشان را بریزد داخل شیشههایی که ناظر همیشگیشان باشد.