تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۵ - ۰۶:۲۳ | کد خبر : 3760

جعفربن موسی vs پرفسور موریارتی

داستان سه جور کارآگاه که در داستان‌های جنایی به آن‌ها برمی‌خوریم فرزین سوری از همان ابتدای قصه‌گویی، توانایی حل معما صفتی برتر بوده برای شخصیت اول. این‌که بشود پیدا کرد قاتل کیست. دزد که بوده. کدام‌یک از زوجین به دیگری خیانت کرده. مادر این بچه کیست. این چیزها نمودی از بزرگی و هوشمندی و برتری […]

داستان سه جور کارآگاه که در داستان‌های جنایی به آن‌ها برمی‌خوریم

فرزین سوری

از همان ابتدای قصه‌گویی، توانایی حل معما صفتی برتر بوده برای شخصیت اول. این‌که بشود پیدا کرد قاتل کیست. دزد که بوده. کدام‌یک از زوجین به دیگری خیانت کرده. مادر این بچه کیست. این چیزها نمودی از بزرگی و هوشمندی و برتری شخصیت اول داستان است. ولی با پیشرفت شخصیت‌ها، تبدیل شدنشان از سنخ به شخصیت، اهمیت‌ یافتن داستان پس‌زمینه در ماجراهایشان، جلوه‌گر شدن فم‌فتال‌ها و رئیس‌های مافیا و شرکت‌های کورپوریشن چندملیتی و درنهایت تبلور جهان سایبری، داستان معمایی و کارآگاهی هم دچار تغییر می‌شود.
اما می‌شود با در نظر نگرفتن جزئیات، داستان‌های کارآگاهی و کارآگاهشان را به سه گروه تقسیم کرد. کارآگاه‌های حکیم، کارآگاه‌های دانشمند و کارآگاه‌های تکنوکرات.

کارآگاه به مثابه حکیم
زنی از قبیله یهود به نام شوشنا از سوی بزرگان قوم به بی‌عفتی محکوم می‌شود و محکوم به اعدام. اما پیش از این‌که زن را اعدام کنند، مردی به نام دانیال از مدعیان می‌خواهد که به او اجازه دهند شاهدان را مورد بازجویی قرار دهد و از صحت ماجرا مطمئن شود.
دو شاهد که به بی‌عفتی زن معترف هستند، به صورت جداگانه مورد بازجویی دانیال قرار می‌گیرند. دانیال ازشان می‌خواهد که درختی را که در زیرش شوشنا را دیده‌اند، توصیف کنند. اما برای این‌که دو مرد را تحت فشار قرار دهد، با حالتی آهنگین (که در یونانی ممکن است و بنده سعی می‌کنم در فارسی هم سیمولیتش کنم) ازشان سوال می‌پرسد و آن هم با تهدید این‌که اگر دروغ بگویی، یک فرشته از وسط نصفت خواهد کرد. از اولی می‌پرسد: «خب حالا لوتی این درخته چی بود؟» شاهد می‌گوید: «بلوط بود داداش بلوط بود!» از آن یکی می‌پرسد (مثلا): «ابوی این درخته چند جیر بود؟» و شاهد هم پاسخ می‌دهد که: «اخوی قطعا انجیر بود.» (من خیلی سعی کردم لحن آهنگین قضیه را دربیاورم. ولی خلاصه شما بدانید که یونانی‌اش بهتر است و جناس و ایهام دارد.)
و همه می‌دانند که انجیر و بلوط خیلی از نظر اندازه با هم فرق دارند. یکی قائم است و دیگری خموده. یکی سیخ است و آن یکی پژمرده. القصه تحت فشار فرشتگان اره به دست و ریتم آهنگین سوال‌های دانیال، شاهدان دروغشان را لو می‌دهند و پاک‌دامنی شوشنا بر همگان مبرهن می‌شود و دو دروغ‌گوی اخاذ به سزای عملشان می‌رسند.
این حکایت را که شرحش رفت، در حکایات دانیال نبی می‌توانید پیدا کنید. هم‌ترازش داستان‌های بسیاری در شرق دور و خاورمیانه می‌شود یافت. مثل حکایت‌های جعفر بن یحیی، وزیر هارون‌الرشید عباسی، که خودش خیلی هم مایل به حل معما نبود، ولی به زور و ارعاب هارون‌الرشید (که جعفر اگر فلان کارو نکنی، ظرف سه روز اعدامت می‌کنم) هر بار سعی می‌کرد معمایی را حل کند.
یا مثلا حکایت‌های قاضی دی مربوط به قرن هجدهم چین که مترجم هلندی روبرت فن خولیک به غرب معرفی‌اش می‌کند و به سنت مترجمان آن دوران، حکایاتی مصنوع می‌کند براساس ماجراهای این کارآگاه چینی دوران مینگ.
یک تفاوت بارز میان این کارآگاهان شرقی و کارآگاهان بعدی وجود دارد. کنه هر دو سری داستان حل معمای غامض است. خیلی وقت‌ها حکایت غامض مورد بحث تنها متوجه حل کردن یک پازل است. از آن دست پازل‌هایی که مثلا در رزیدنت اویل هم می‌بینید. اما توی این داستان‌ها بیشتر تمرکز متوجه حکیمی است که حکمت خود را به نمایش می‌گذارد و گاه از قضای روزگار از امداد غیبی هم برخوردار است. برخورد با معما و راه‌حل، بیشتر از منظر رندی است. یعنی شخصیت اصلی داستان بیشتر از این‌که باهوش باشد، یا لزوما روند حل معما را به ما نشان بدهد، با رندی و حکمت معما را حلاجی می‌کند. روند حل معما مورد نظر نیست. موضوع برقراری عدل الهی به واسطه آدم خوب و عادل است. بازگشت نظم به جهان آشفته از طریق مقهور کردن رندی منفی به واسطه رندی مثبت.
اما چنان‌چه خواهید دید، در عنفوان ادبیات گوتیک و در کشاکش درگیری میان جهان مدرن و تتمه جهان ماوراءالطبیعه و اضطراب استقرار علم و علوم تجربی بر جهان، نوع دیگری از کارآگاه سر برمی‌آورد.

کارآگاه به مثابه دانشمند
اواخر دوره ویکتوریا در اروپا و وسترن در آمریکا، حالتی است که فقط می‌شود به واسطه کلاسوس توصیفش کرد. هیولایی عظیم را تصور کنید که یک پایش در جهان سنت و باور ماوراءالطبیعه است و این‌که ته باغ یک پری هست که چنین می‌کند و چنان. پای دیگر این کلاسوس بر سر قاره‌ای تازه مکشوف است به نام علم تجربی و تجریدی. علمی که بر پایه مشاهده مستقیم و آزمایش استوار است و بازآفرینی نتایج را برای واقعی بودن چیزها لازم می‌داند. این قضیه به داستان‌های این دوره نیز کشیده شده. چنان‌که در داستان‌های آدم‌هایی مثل ادگار آلن پو و مری شلی و اچ پی لاوکرفت و این مدل نویسنده‌ها هم می‌شود ردپایش را دید.
قهرمان داستان‌های گوتیک، گاه کارآگاه پلیس، گاه تنها شاهدی دهشت‌زده، حالا در جهانی بینابینی به دنبال کشف معماست. گاهی این معما یک سرش سوپرنچرال است. مثل داستان‌های لاوکرفت. که کارآگاه می‌رود رمز قتل‌های فرقه‌ای را کشف کند و یکهو به یک اهریمن سومری باستانی برمی‌خورد که از خواب ۱۰‌هزار ساله برمی‌خیزد و جهان را مسخر می‌کند. یا هیولایی از گور برخاسته را بر جای قاتل باید زندانی کند.
جلوه ماورایی داستان به کنار، یک چیز مهمی هست که کارآگاه‌های ادگار آلن پویی را از کارآگاه‌های هزارویک‌ شبی جدا می‌کند. و آن تبیین روش کشف جنایت است. حالا دیگر کارآگاه‌ها روند کشف جرم را که منوط به مشاهده است، به شما نشان می‌دهند. مثلا آگاتا کریستی یک کتاب تمام را به وصف شخصیت‌ها می‌پردازد و پوآرو را نشان می‌دهد که چطور با آن قد کوتاه و کفش‌های چرمی دورنگ و سبیل قلابی‌اش توی زندگانی مردم فضولی می‌کند و تهش، همه را جمع می‌کند و ظریفانه روند جنایت را شرح می‌دهد. خیلی وقت‌ها بلوف می‌زند. خیلی وقت‌ها خودش هم نمی‌داند دقیقا چه کسی این کار را انجام داده. ولی همان بلوف زدن را هم روش‌مند انجام می‌دهد. شرلوک هولمز درواقع یک دانشمند است که از طریق علم مشاهده و همراه کردنش با حدس و گمان حاصل تحقیق، در حین حماسه شهری جذاب و دزدِ دریایی‌طوری‌اش، حل معما می‌کند.
همه این تمایل به علم برای حل معما هم برمی‌گردد به تغییر عمده‌ای که در نقاط لذت خواننده شکل گرفته است. اگر یک زمانی شنونده داستان معمایی از رندی شخصیت اصلی لذت می‌برد و در پی این بود که شخصیت اصلی با حقه‌بازی و شیطنت خاطیان را رسوا کند، حالا با چرخش دوران، آزمایش‌های شیمی و فیزیک فارادی‌طوری لذت‌بخش است. مردم جمع می‌شوند سخنرانی‌ها و آزمایش‌های علمی کریسمس فارادی را در موسسه سلطنتی علوم ببینند. مردم برای شرکت در نمایشگاه بین‌الملل پاریس دست و پایشان را حاضرند بدهند. جهان در تصرف عصر روشن‌گری است و همه لذایذ و اضطراب و جذابیتی که علم و پوزیتیویسم در اثنای ورود به قرن بعدی دارد عرضه می‌کند.
داستان هنوز درون‌مایه‌ای نزدیک به ماوراء‌الطبیعه دارد، مثلا در داستان‌های بلک‌وودی که پو و هم‌دوره‌ای‌هایش می‌نویسند. اما مثلا در آرتور کانن دویل و داستان «آخرین دراکولا»، از همان هم هجرتی تمام صورت می‌گیرد. سگ‌های باکسترویلی در کار نیستند. دراکولایی نیست. هیچ روحی در کار نیست که مرد‌های خائن را به سزای اعمالشان برساند. همه چیز تئاتر چینی‌هاست. شعبده است. امر غریب است. اما امر شگرف نیست.
این وسط از همان داستان‌های حماسه‌ شهری کانن دویلی، داستان‌های نوآر هم پیدا می‌شوند. داستان‌هایی که تویشان حل معمایی رخ نمی‌دهد. بیشتر در مورد محاق شخصیت‌ها و استحاله و مسخ شدن‌هاست و در مورد داستان‌های شهری و وحشت‌های پساجنگِ جهانی. کارآگاه‌های این دوره که معمولا ساخته دست دشیل همت‌ها و ریموند چندلرها هستند، مرد خیابان‌اند. آدم‌های کف بازارند. توی بیابان مار خورده‌اند. توی جنگ لااقل ۱۲ تا فریتز کشته‌اند. این‌ها بابابزرگ تغییر بعدی کارآگاه‌ها هستند. کارآگاه به مثابه تکنوکرات بدبخت.

کارآگاه به مثابه تکنوکرات بدبخت

با تغییر اساسی‌ای که در داستا‌ن‌های ژانری ایجاد می‌شود (به‌خصوص با کنار رفتن بحث ادبیات فاخر و ادبیات زرد در نقد ادبی و روی کار آمدن روش‌های نقد منطقی‌تر)، داستان‌های جنایی هم سمت کارآگاه‌های پیچیده‌تر می‌روند. کارآگاه‌های ناخرسندی که یک جورهایی ترجیح می‌دهند اصلا جنایت به سرانجامی نرسد. قاتل پیدا نشود. اگر بشود هم از دانستن ماجرا به رهایی نخواهند رسید.
مثل وقتی که آن بی‌خانمان یکی از داستان‌های چندلر متوجه می‌شود که رستورانی هست که گوشت بی‌خانمان‌ها را سرو می‌کند و درضمن شب جمعه هم همان گوشت را خیرات می‌کند برای خود بی‌خانمان‌ها. همه این‌ها را هم خود رئیس رستوران برایش آشکار می‌کند و بهش می‌گوید: «حالا برو به هر کسی می‌خواهی بگو. کی باور می‌کند حرف بی‌سروپایی مثل تو را؟» درنهایت هم دانستن راز جنایت در داستان نوآر، باعث رهایی نمی‌شود. شعفی در بر ندارد. مثل بقیه داستان‌های جنایی خواننده را دچار کاتارسیس (از این واژه انتلکتی‌ها) نمی‌کند.
این مدل داستان‌ها ظهور شکل تازه‌ای از کارآگاه خصوصی است. تا قبل از این برای حل جنایت ارزش قائل بودند. حالا در خرتناق شهر کبره‌بسته که شمشیر را برای کارآگاه قصه از رو بسته، کسی برای حل جنایت ارزش قائل نیست. قضیه این است که فقط سالم به انتهای ماجرا برسید. جانی و جنایت‌کار هم اگر دررفت، چه باک. موضوع این نیست که در دنیایی که هیچ عدالتی توش نیست، عدالتی که از تو کرم خورده، محقق شود. مهم نیست جنایت به مکافات ختم نشود. مکاشفه مهم است. سفر شهری مهم است. توییست شخصیت مهم است.
شخصیت لگدخورده کارآگاه را حالا اگر بردارید و بیاورید در جهان جدید، در جهان سایبری، در جهان تکنوکرات‌ها، تبدیل می‌شود به ادبیات سایبرپانک. ادبیاتی که کارآگاه خصوصی‌های فیلیپ‌ مارلوطوری جذاب بسیاری را به ما عرضه کرده. شخصیت‌هایی مثل کُروُو و بتمن و آدام جنسن.
آن‌چه برای این شخصیت‌ها مهم است، حالا ترکیبی است از سفر شهری و رندی تکنولوژیک (مثلا هکر بودن) و دیگر کسی هم برایش مهم نیست که سوسیس را چطوری می‌سازند.

شماره ۷۱۶

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟