ردپای خیابان ما در هنر
میشود حدس زد که اگر زمانی کسی به اندازه کافی جسارت به خرج دهد و بخواهد تاریخ مدونی برای هنر مدرن فارسی بنویسد، راه گریزی از گشتن حول و حوش لالهزار نخواهد ماند. اولین اجراهای قمرالملوک وزیری، اجراهای عارف قزوینی، اولین اجرای ترانه درخاطرماندنی «مرغ سحر»، نمایش فیلم «دختر لر»، تئاترهای مدرن به سبک اروپایی و البته این اواخر که تئاتر سنتی ایرانی آنقدر در لالهزار رونق گرفته بود که اسم مستعارش شده بود تئاتر لالهزاری.
این درست است که عالم هنر به اندازه با لالهزار مهربان نبوده و آن اندازه که لالهزار با آغوش باز از هنر پذیرایی کرده، در روزهای سختی و محنت او را گرامی نداشته، اما بههرحال کم نیستند هنرمندانی که یاد لالهزار را در آثارشان زنده نگه داشتهاند. با هم نگاهی بیندازیم به شماری از مهمترین آثاری که خیابان شهیر پایتخت در آنها خط پررنگی کشیده است.
تو هرگز در لالهزار نبودی…
علی حاتمی را تا آنجا که شناختهایم، با نگاهش به تاریخ شناختهایم و تاریخ مورد علاقه او درست همان تاریخی است که در روزگار شکوه لالهزار، حوالی آن رخ داده است. علاقه حاتمی به بازگویی تاریخ سالهای پایانی سلطنت قاجار و سالهای برآمدن دودمان پهلوی باعث شد تا او تصمیم بگیرد خیابان لالهزار را در شهرک سینمایی بازسازی کند و یکی از مهمترین آثارش «هزاردستان» را در بستر آن روان کند. تقریبا تمامی اتفاقات مهم سریال «هزاردستان» در راسته لالهزار رخ میدهد؛ از ترور صنیعالدوله تا قتل مفتش شش انگشتی و رضا خوشنویس. لالهزار حاتمی شاید شباهت عین به عینی به لالهزار واقعی نداشت، اما لالهزارترین لالهزار ممکن بود.
یخزده
«دلش زخمی حرف مردم شده…»، مردمی که از شکوه لالهزار چیزی به یاد ندارند. از ایستادن سر کوچه ملی. از بلیتهای بازندگی درون جیب. از زخمهای کهنهای که در هر بار عبور از این خیابان سر باز میکنند و به خون میافتند. ترانههای «کوچه ملی» و «لالهزار» یغما گلرویی که هر دوی آنها را با صدای رضا یزدانی در خاطر داریم، راویان غمزده نوستالژی یخزده خیابانی هستند که در آن دیگر هیچ چیز رنگی هم از گذشته ندارد. حقیقت این است که پاساژها و انبارها چنان شکوه سابق لالهزار را از آن دزدیدهاند که کسی نمیتواند لحن حسرتبار این دو ترانه را سرزنش کند. تصویر مرد پالتوی کهنه عهد بوق برتن سر کوچه ملی که به عابرانی که از کوچههای شلوغ میگذرند، نگاه میکند، کاندیدای همیشگی غمزدهترین تصویر موسیقی ماست.
سینماها نمیمیرند
وقتی پای عشق به سینما وسط باشد، حتی سرسختترین مخالفان مسعود کیمیایی هم نمیتوانند اسمش را قلم بگیرند. و برای یک شیفته سینما جایی طبیعیتر از لالهزار هم وجود دارد؟ کمتر کسی است که فیلم «متروپل» مسعود کیمیایی را ستایش کند، اما کمتر کسی هم هست که بتواند انکار کند که سکانسهای درونی سینما متروپل در فیلم مهمترین دفاعیه تاریخ سینمای ایران از سینماهای فراموششده خیابان لالهزارند. سینما متروپل، در فیلم کیمیایی، برای یک شب دوباره از یک انبار موتورسیکلت به سینما بدل میشود. به پناهگاهی برای راندهشدگان شهر. سینما متروپل در فیلم کیمیایی یک شب دیگر زندگی میکند. رستاخیز یک سینما در روزگاری که در مرگ غلتیده است.
مومنت! مومنت!
این یکی را با پارتیبازی توی این سیاهه جا دادهایم. در سریال «داییجان ناپلئون» ناصر تقوایی خبری از لالهزار نیست. اگر هم هست، نقش مهمی ندارد، اما این برای بیرون گذاشتنش کفایت نمیکند. خانه اتحادیه، خانهای که سریال «داییجان ناپلئون» در آن ساخته شده است، یکی از معدود بناهای بازمانده از لالهزار قدیم (پیش از خیابان شدن باغ لالهزار) است. خانهای که همان مومنت مومنت گفتنهای اسدالله میرزا هم حفظ کردنش را واجب میکند، چه برسد به قدمت تاریخیاش. خوشبختانه بعد از یکی دو یورش به قصد تخریب این روزها اوضاع خانه اتحادیه خوب است و خطری تهدیدش نمیکند. خدا را چه دیدید؟ شاید بهزودی بشود برویم ببینیم اثری از نسترنهای داییجان باقی مانده است یا نه.
غرق شدن در لالهزار
بعید است که رابطی، مگر به قوت ذهن خلاق جعفر مدرس صادقی، میتوانست پیوندی میان گاوخونی و زایندهرود اصفهان با خیابان لالهزار تهران برقرار کند. بههرحال او خیلی خوب از پس این کار محال برآمده است و در داستان بلند «گاوخونی» قهرمان اصفهانیاش را که تماما درگیر جنگیدن با پدر مرحومش است، سرانجام در خیابان لالهزار غرق میکند. در جایی از داستان، پدر مرحوم از این میگوید که گاوخونی همه چیز اصفهان را در خودش دارد. البته او این را در تمجید باتلاق نمیگوید، اما برای ما این تشبیه نمیتواند در لالهزار هم مصداق پیدا کند؟
انقلاب سرخ چین
از همه اینها که بگذریم، لالهزار به خودی خودش، بی اضافات فرهنگی و تاریخیاش باید جای دلبری بوده باشد. یک لحظه چشمهایتان را ببندید و به جای پاساژها و انبارها این شعر دکتر باستانی پاریزی را تجسم کنید. حیف نیست؟
دوش سوی لاله زارم برد عزم سیر و گشت/خسته از بیکاری و پیشانی از غم چین زده
ماهرویان دیدهها برروی ویترین دوخته/مرد و زن نه، بل بت فَرخاری آذین زده
نقشهای سرخ گل بر چین دامنهای زرد/ انقلاب سرخ را ماند به ملک چین زده
لالهزار نو مگو کاینجا بهشت دیگر است/وندر آن خوبان ارمن نقش حورالعین زده