تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۱۱:۱۷ | کد خبر : 4540

راز راش‌های گمشده

گزارشی کوتاه از دیدار با رضا عطاران در طول این سال‌ها شمار هنرمندانی که یا به مجله آمدند یا ما به دیدارشان رفتیم، بسیار زیاد بوده است. اما کم هستند هنرمندانی که با حضورشان تشریفاتی همراه نمی‌آورند. رضا عطاران بی‌گمان از بهترین نمونه‌های آن‌هاست. طبق هماهنگی انجام‌شده، بدون بدقولی، بدون تاخیر آمد و در کمال […]

گزارشی کوتاه از دیدار با رضا عطاران

در طول این سال‌ها شمار هنرمندانی که یا به مجله آمدند یا ما به دیدارشان رفتیم، بسیار زیاد بوده است. اما کم هستند هنرمندانی که با حضورشان تشریفاتی همراه نمی‌آورند. رضا عطاران بی‌گمان از بهترین نمونه‌های آن‌هاست. طبق هماهنگی انجام‌شده، بدون بدقولی، بدون تاخیر آمد و در کمال صداقت از حال‌وهوای این روزها و خاطرات آن روزها گفت. روزهای تولید «ساعت خوش» که او و دوستانش هنوز هیجان دیده شدن داشتند. روزهایی که همراه رضا شفیعی‌جم و نصرالله رادش و چند نفر دیگر، پیاده مسیری را طی می‌کردند و از مردم می‌پرسیدند که کدام‌یک را بیشتر دوست دارند و آن‌طور که خودش می‌گوید، رادش همیشه برنده می‌شده. برایمان از ماجراهای پشت پرده سریال‌های تلویزیونی که ساخته گفت و از پیشنهادهای اغواکننده برای ساختن سریال‌های تازه، اما از آن‌جا که دل ما گنجه اسرار است و هر چیزی را نمی‌توانیم بنویسیم، در این فرصت، فقط به بخش‌هایی از صحبت‌ها و اتفاقات آن دیدار بسنده می‌کنیم تا شما هم مثل ما از معاشرت با آقا رضای خوش‌مشرب، کیفور شوید.

پیش‌تولید: بستنی روی آبگوشت
همیشه پذیرایی مناسب از مهمان و مهمان‌نوازی از ویژگی‌های بارز چلچراغی‌ها بوده و بنا به یک رسم قدیمی و نوشته‌نشده ما معمولا وقت مهمان‌داری در مجله آبگوشت آقای‌اسماعیلی‌پز داریم. اما از آن‌جا که ساعت آبگوشت‌خوری مجله گذشته بود و آقا رضا به ناهار نمی‌رسید، به ابتکار آقای اسماعیلی، برای دسر، بستنی سه‌رنگ روی آبگوشت سرو شد، تا بستنی‌خوری هم به منوی پذیرایی چلچراغی ما اضافه شود.

راز راش‌های گم‌شده
رضا عطاران در این دیدار برای ما جوان‌های فرصت‌طلب و بلندپرواز چلچراغی یک نقشه گنج به همراه داشت. البته شاید خودش هم نمی‌دانست که چه چیزی را در برابر چه کسانی بیان می‌کند، ولی ما فهمیدیم که مجموعه «ساعت خوش» فقط آن قسمت‌هایی نبوده که ما دیدیم. بلکه به اندازه حدود یک فصل برنامه‌های ضبط‌شده‌ای وجود دارد که هیچ‌وقت از تلویزیون پخش نشده و هیچ‌کس نمی‌داند که آن راش‌های ضبط‌شده الان کجاست. دقیقا به این بخش از صحبت‌ها که رسید، ناگهان تعدادی از بچه‌ها که مشغول خوردن بستنی بودند، شروع به سرفه کردند و برای چند ثانیه هیچ کسی صحبت نکرد. کات.
امروز اگر پشت یکی از کامپیوتر‌های دفتر بنشینید و در گوگل حرف «ت» را بزنید، اولین گزینه «تهیه‌کنندگان ساعت خوش»، دومی «تیلور سوییفت» و سومی «توزیع و پخش سریال‌های زیر خاکی» است. که البته مورد اول و سوم را می‌توانستیم از همان سکوت و نگاه حدس بزنیم، اما باورش کمی سخت است که کسی در چلچراغ طرفدار مورد دوم باشد، البته فقط برای گوش کردن.

IMG_7044

پیشنهادهای اغواکننده
می‌گوید ۹ سال است که دیگر با تلویزیون کار نکرده، یعنی درست بعد از «بزنگاه». پیشنهادهای خوب و اغواکننده‌ای هم داشته، اما هیچ‌کدام را نپذیرفته. یکی از دلایلی که دلش نمی‌خواسته «بزنگاه» را کار کند، این بوده که در زمان ساخت سریال «کوچه اقاقیا» از طولانی بودن زمان تولید خسته ‌شده و به قول خودش مغزش دیگر یاری نمی‌کرده. خودش اعتقاد دارد فقط ساخت ۵۰ قسمت برای «کوچه اقاقیا» کافی بود. هنوز هم پیشنهادهای زیادی برای ساخت مجموعه‌های تلویزیونی به او می‌شود، ولی در این‌باره تصمیم جدی ندارد و باز هم به قول خودش برای ساخت سریال در شبکه خانگی هم به اندازه کافی تحریک نشده. البته ما امیدواریم به زودی این اتفاق بیفتد.

ماجرای عجیب
شب خواستگاری و نماز جماعت
رضا عطاران معتقد است با وجود فضاهای مجازی، مردم هنوز هم تلویزیون می‌بینند، اما نه تلویزیون ما، بلکه ماهواره و شبکه‌های خارجی را دنبال می‌کنند و از این بابت متاسف است. او تعریف می‌کند: «یک بار یک نفر به من گفت حتی شب خواستگاری‌اش مراسم را نگه داشتند و از میزبان خواهش کردند تلویزیون را روشن کند تا «متهم گریخت» را نگاه کنند. بعد از تمام شدن سریال به ادامه بحث خواستگاری پرداختند و گفتند خب مهریه چقدر بود؟ گویا در زمان پخش سریال «بزنگاه» در یکی از روستاها مردم با مسجد هماهنگ کرده بودند که نماز جماعت بعد از اتمام سریال اقامه شود که نمازگزاران با خیال راحت به مسجد برسند. واقعا یک زمانی تلویزیون دیدن مردم این‌طور بود. دنیای مجازی خیلی شرایط را عوض کرده و آدم‌ها دیگر حوصله دنبال کردن چیزهای طولانی را ندارند و در یک بازه زمانی کوتاه یک چیز را می‌بینند و اندازه یک سریال می‌خندند.»

فضای مجازی
اصراری به بودن یا نبودن در این فضای مجازی ندارد. کامنت‌ها را هم اصولا نمی‌خواند. می‌گوید: «همه چیز تازه‌اش جذاب است، مثل معروف شدن. در شروع خیلی دوست داشتم. با رادش و سعید آقاخانی از ونک تا تجریش راه می‌افتادیم یا تا پارک ساعی و بعد از مردم می‌پرسیدیم چه کسی را بیشتر دوست دارید و معمولا هم رادش برنده می‌شد. اوایل که صفحه مجازی باز کردم، کامنت‌ها را می‌خواندم کیف می‌کردم. ۱۰، ۲۰ تا کامنت که می‌خواندیم، یک‌باره یکی فحش داده بود. خیلی بی‌ربط. من واقعا تعجب می‌کردم! اصلا فکر می‌کردم طرف چه حسی داشته که این حرف را زده؟! یکی از چیزهایی که فکر می‌کنم هنر و شهرت جذابیتش کم شده، همین است که در وضعیت فعلی یک نفر با گذاشتن یک کامنت هم می‌تواند جلب توجه کند؛ خیلی کوتاه و ساده. حالا جلب توجه مثبتی نیست، ولی به‌هرحال همان حال‌وهوای مورد توجه قرار گرفتن را دارد.»

IMG_7136

تئاتر با رفیق قدیمی
تئاتر همیشه برایش یک بحث احساسی بوده و هست. تا سال ۷۰ هم تئاتر کارکرده با شخصی به اسم حسن حامد که از دوستان و رفقای قدیمی‌اش است و سریال «بزنگاه» را هم به او تقدیم کرده است. «وقتی او فوت شد، واقعا برایم کارکردن در تئاتر دیگر جالب نبود. یکی از کسانی که در کار برایم انگیزه ایجاد کرد، حسن حامد بود. او در ۲۹سالگی به دلیل مشکلات قلب و ریه فوت کرد.»

تولید
بعد از گپ و گفت و بستنی‌خوری، به اتفاق آقا رضا از ساختمان مجله خارج شدیم تا فضای مناسبی برای عکاسی پیدا کنیم. اما به محض این‌که وارد کوچه شدیم، آقا رضا پیش پیرمرد همسایه روبه‌رویی ساختمان که مشغول جمع‌آوری وسایل از روی موتورش بود رفت و با او گرم گفت‌وگو شد. پیرمرد که رضا عطاران را می‌شناخت، شروع به تعریف کردن از کار و زندگی شخصی‌اش کرد و با هم همان‌جا روی جدول، کنار موتور نشستند. تا آن‌جا که ما از گفته‌های پیرمرد متوجه شدیم، کارش جمع‌آوری عتیقه و وسایل دورریز و تفکیک و فروش آن‌هاست. در انتهای صحبت همسر پیرمرد هم به جمع آن‌ها اضافه شد و ما با قاب عکسی که در بین وسایل پیرمرد پیدا کردیم، قاب‌های دیگری هم از رضا عطاران و دوستان تازه‌اش بستیم.
از زمان خارج شدن از دفتر تا ورود مجدد که نهایتا ۲۰ دقیقه طول کشید، حداقل ۳۰ نفر با آقا رضا عکس و سلفی گرفتند، یعنی در هر دقیقه بیش از یک نفر. خودش می‌گوید اگر همین‌طوری بدون برنامه وارد خیابان شود، وضعیتش چنین است. حضور علاقه‌مندان برای گرفتن عکس و رضا عطارانی که دلش نمی‌آید نه بگوید.

پست پروداکشن
سوغات آقا رضا در بازگشت به دفتر برای ما ظرف‌های آشی بود که کبابی سر کوچه به‌زور به او داده بودند و او باز هم دلش نیامده بود نه بگوید. یک ظرف آش را برد و بقیه را برای ما گذاشت.
برخلاف بسیاری از دیدارها، آن‌چه از رضا عطاران می‌بینیم، واقعیت خودش است. بدون ادا و اطوار و تا حد زیادی صادقانه. می‌گوید که سعی می‌کند خودش باشد و از خودش دور نشود و این در روزگار ما و بین اهالی هنر، کمیاب است.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟