تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۱۵ - ۱۳:۲۰ | کد خبر : 4418

عاقلان را یک اشارت بس بود

از «پسر شائول» با هول و هراس عباس ناصری فریتس لانگ در مصاحبه‌ای با پیتر باگدانوویچ و درخصوص جنایت قاتل بچه‌ها در فیلم «M» می‌گوید: «اگر می‌خواستم چیزی را که برای من هولناک‌ترین چیز است، نشان دهم، ممکن بود برای دیگری هولناک نباشد. هریک از تماشاگران، حتی آن کسی که جرئت نمی‌کند به خود اجازه […]

از «پسر شائول» با هول و هراس

عباس ناصری

فریتس لانگ در مصاحبه‌ای با پیتر باگدانوویچ و درخصوص جنایت قاتل بچه‌ها در فیلم «M» می‌گوید:
«اگر می‌خواستم چیزی را که برای من هولناک‌ترین چیز است، نشان دهم، ممکن بود برای دیگری هولناک نباشد. هریک از تماشاگران، حتی آن کسی که جرئت نمی‌کند به خود اجازه دهد بلایی را که واقعا بر سر آن کودک بیچاره آمد، فرض کند، احساس هولناکی دارد که پشت او را می‌لرزاند. اما هرکس هولناک‌ترین بلایی را که می‌توانست بر سر دخترک آمده باشد، در نظر مجسم می‌کند. و این چیزی است که نمی‌توانستم با نشان دادن فقط یک امکان، مثلا این‌که شکم بچه را پاره می‌کند، دل و رودهاش را بیرون می‌ریزد، به آن دست یافته باشم. ولی به این طریق، تماشاگران را مجبور می‌کنم با من همکاری کنند. من با اشاره کردن به یک چیز و نشان ندادن آن، به تاثیری شدیدتر و یک درگیری بیشتر دست می‌یابم.»
درخصوص هولوکاست و اردوگاه‌های کار اجباری آلمان در جنگ جهانی دوم، فیلم‌های بسیاری ساخته شده است. اما بخش عمده‌ای از آن‌ها در دام «نشان دادن» افتاده‌اند و به همین دلیل، خشونت آزاردهنده و هولناک آن را، به احساسات‌‌گرایی نمایشی تقلیل داده‌اند. نمونه مشهور آن، شاید فیلم اسپیلبرگ، «فهرست شیندلر» باشد. اسپیلبرگ همه چیز را نشان می‌دهد، موسیقی جان ویلیامز و بازی لیام نیسون را هم به خدمت می‌گیرد تا اشک تماشاگر را دربیاورد. همان واکنش احساسی‌ای که احتمالا در یک ماجرای عاشقانه و غم‌انگیز رقم می‌‌خورد، در مورد خشونتی کم‌‌سابقه در تاریخ بشر نیز رخ می‌‌دهد.
لاسلو نمش، در اولین فیلم داستانی بلندش، «پسر شائول»، مسیر عکس اسپیلبرگ را رفته است و با رویکردی شبیه فریتس لانگ یا در شکل مدرنش، میشاییل هانکه، به خشونت پرداخته و از قضا به نتیجه‌ای درخور دست یافته است. نمش، برخلاف اسپیلبرگ، خشونت را نشان نمی‌دهد، بلکه به طرق مختلف به آن اشاره می‌کند و بدین ترتیب، امکان تصور بدترین شکل آن را برای ما فراهم می‌آورد و به همین خاطر آزاردهنده است، همان‌گونه که خشونتی این‌چنینی باید باشد. او با نشان دادن لباس‌های تلنبارشده راهیان حمام گاز، خون‌های ماسیده بر کف زمین و خاکستری که به دریا میریزد، به جنایتی اشاره می‌کند که تصورش به عهده ذهن مخاطب گذاشته میشود. باند صوتی پر از جیغ و فریاد و ناله فیلم نیز در ساخت ذهنی تصویر یاری‌مان می‌کند.
ویکتور پرکینز در کتاب درخشان خود، «فیلم به‌عنوان فیلم» (ترجمه عبدالله تربیت، انتشارات خجسته)، به نکته‌ای اشاره می‌کند که در توضیح سبک بصری و صوتی فیلم نمش راه‌گشا خواهد بود:
«ما می‌توانیم با شخصیت‌های پرده هم‌احساس شویم، در امیدها، ترس‌ها، امیال و انتظارات آنان شریک شویم. اما تنها اعمالی که می‌توانیم واقعا به‌طور یکسان با قهرمانان خود انجام دهیم، اعمال چشم و گوش هستند. بنابراین، مشاهده کردن و گوش دادن، به‌عنوان وسیله ایجاد یا تشدید همانند شدن، اهمیت فراوانی دارد.»
مثال پرکینز از فیلم «مارنی» هیچکاک، آن‌جایی که مارنی در توالت پنهان شده و به رفت‌وآمدهای بیرون گوش می‌دهد، شباهت بسیاری به لحظه‌ای از فیلم «پسر شائول» دارد که شخصیت اصلی گوشه‌ای می‌ایستد و صدای هردم بلندتر شونده قربانیان حمام گاز را می‌شنود. وضعیت او در آن لحظه، حداقل از نظر اعمالی که انجام می‌دهد، با آن‌چه ما انجام می‌دهیم، یکی می‌شود. ما هم مانند شائول، تنها می‌توانیم بنشینیم و صدای هولناک کوبیده شدن در و ناله و فریاد قربانیان را بشنویم. بدین ترتیب، نمش سعی در همانند کردن وضعیت مخاطب و شخصیت اصلی دارد تا تجربه آزاردهنده مشترکی را برای هر دو رقم بزند. تا پیش از این لحظه، شائول با وجود آن‌که به لحاظ ذهنی، دیگر خشونت دائما تکرارشونده اطراف خود را نمی‌بیند، یا به‌عبارت بهتر نمی‌خواهد که ببیند و معادل بصری آن نیز، تصاویر خارج از فوکوس(فلو) اطراف اوست، اما هم‌چنان، برخلاف تماشاگران فیلم، امکان دیدن دقیق آن را دارد (هرچند از این امکان استفاده نکند) و تنها نقطه مشترک، باند صوتی تاکیدشده فیلم است که شنوایی مخاطب را حساس‌تر می‌کند. بنابراین او در موقعیتی برتر نسبت به تماشاگر قرار دارد. اهمیت این لحظه در آن است که ما را در جایگاه شائول قرار می‌دهد. دیگر او نیز تنها می‌تواند بایستد و گوش دهد، چون اتفاق پشت درهای بسته رخ می‌دهد.
این لحظه در همان پلان‌سکانس دوم فیلم رخ می‌دهد و نه‌تنها سبک بصری- صوتی فیلم را موکد می‌کند، بلکه بیننده را برای صحنه بعد و دیدن مرگ پسر آماده می‌کند. به جز باند صوتی و کلوزآپ شائول، هیچ‌چیز در فوکوس قرار نمی‌گیرد تا زمانی که او شاهد کشته شدن پسر نجات‌یافته از حمام گاز می‌شود. گویی اولین بار است که نه‌تنها نگاه می‌کند، بلکه می‌بیند. به همین خاطر، برای نخستین بار، چیزی غیر از صدا و چهره شائول، در فوکوس قرار می‌گیرد و برای او اهمیت پیدا می‌کند. ما نیز که در صحنه قبل، از طریق همانند شدن با شخصیت اصلی (از نظر اعمالی که انجام می‌دهیم)، تا حد زیادی به او نزدیک شده‌ایم و هم‌دست شنیدن‌ها و ندیدن‌های او شدهایم، با مشاهده (از زاویه دید شائول) خفه شدن پسر توسط دکتر آلمانی، اهمیت این دیدن واضح را درک می‌کنیم و تا پایان، در تلاشش برای خاک کردن پسر به شیوه یهودی، همراه می‌شویم.
بنابراین، لاسلو نمش، با اشاره کردن و نشان ندادن و البته انتخاب فرم مناسب، فیلمی آزاردهنده درخصوص حادثهای آزاردهنده ساخته است. فیلمی که پس از سال‌ها دیدن روایت‌های گوناگون از هولوکاست، تازه و تاثیرگذار به نظر می‌رسد.

چلچراغ ۷۲۵

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟