تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۲ - ۰۷:۳۴ | کد خبر : 2541

فاز سی مرغ!

سی‌مرغ، سی طنزنویس (بخش دوم) نزدیک سال مرغ، پرنده‌ها جوگیر شدند که بروند با جناب سیمرغ صحبت کنند، بلکه دوباره به عرصه برگردد و حتی نامزد انتخابات شود. یکی از پرندگان گفت: بی‌خیال ای پرندگان! این کار تکراری است. قبلا در منطق‌الطیر عطار نیشابوری رفتند و سیمرغ ضایعشان کرد. مرغان زیر بال نرفتند و فکر […]

سی‌مرغ، سی طنزنویس (بخش دوم)

نزدیک سال مرغ، پرنده‌ها جوگیر شدند که بروند با جناب سیمرغ صحبت کنند، بلکه دوباره به عرصه برگردد و حتی نامزد انتخابات شود.
یکی از پرندگان گفت: بی‌خیال ای پرندگان! این کار تکراری است. قبلا در منطق‌الطیر عطار نیشابوری رفتند و سیمرغ ضایعشان کرد.
مرغان زیر بال نرفتند و فکر کردند حتما باید یک گزینه در انتخابات داشته باشند. هر کدام نوک پر حرفی داشتند. یکی یکی در مقابل سیمرغ نوک گشودند و شرح حال گفتند.

محمدعلی مومنی

عقاب
تزیین عقاب با اکلیل
مونا زارع
پرهایم را روغن زده‌ام و توی یکی از این صحراهای خارج شهر لم داده‌ام. دو دقیقه رفتم بالا سر شهر آن‌قدر شلوغ بود که تا ارتفاعم را کم کردم، یک مشت فلش دوربین خورد توی چشمم! عقاب‌ندیده‌ها حداقل فلش دوربینشان را خاموش نمی‌کنند، آدم کور نشود. عقاب‌های دیگر صحرا می‌گفتند سالشان قرار است نو شود و دارند تلاش می‌کنند تغییر کنند. گفتم یعنی هر سال خودشان را تغییر می‌دهند؟ و یکی‌شان گفت: «در حد لباس دیگه!» پارسال این صحرا دریاچه بود، امسال دیگر خشک خشک داریم برگزارش می‌کنیم. سال دیگر هم لابد کلا منقرض شده‌ایم و به حالت فسیلی دورهم جمع شده‌ایم. حیف سخت می‌توانم حرف بزنم. نوکم فرو رفته توی یکی از این تنگ ماهی‌هایشان و بیرون نمی‌آید. حرف که می‌زنم، صدا توی این حباب می‌چرخد و دوباره برمی‌گردد به خودم.
شنیده‌ام کمپین دارند که ماهی گلی نخرند. ولی شب عیدشان ماهی می‌خورند. شانس آوردیم عقاب توی مراسمشان نقشی ندارد. وگرنه الان احتمالا توی خانه یکی‌شان داشتم با اکلیل تزیین می‌شدم.
به‌هرحال من امیدی به این‌ها ندارم. سال جدیدشان هم حتما قرار است به یک اپلیکیشن جدید معتاد شوند و کمپین‌های مبارزه با انقراض من و رفقایم را لایک کنند. هر چند من نمی‌دانم اپلیکیشن و لایک چیست. اما دلیل نمی‌شود مواضعم را نسبت به سال نو اعلام نکنم. اصلا بروید از همان مرغ‌حنایی جانتان بپرسید سال جدید چه می‌شود که به اسمش است!

هما – مرغ استخوان‌خوار
ما رو با طیاره مقایسه نکن!
شهرام شهیدی

هی بخشکی شانس که سایه‌مون بالا سر همه بود، جز خودم و اهل و عیال!
هر کی سایه ما افتاد رو سرش، خوشبخت شد، الا خود بخت‌برگشته ما. تنها دل‌خوشی این سال‌هامون این بود که لااقل تو بلندپروازی و بالا پریدن رقیب نداریم که اونم با رفع شدن تحریم‌ها دود شد و رفت آسمون.
می‌گن اسم کچلا رو می‌ذارن زلفعلی درسته وا. آخه ننه بابای ما چرا باس اسم ما رو بذارن هما که حالا اسم این طیاره‌های ایرباس میرباس را هم بذارن هما – درست گفتم اسمشون رو؟- یکی نیست بگه این هما اگه شانس داشت که الان رو به انقراض نبود. اما خب چند وقت پیشا بود از یه عقابی شنیدم می‌گفت: «در ناامیدی بسی امید است.» حالا که این آقاهه که قیافه‌اش به قناری می‌زنه، تو آمریکا شده پرزیدنت مرزیدنت، به‌زودی دنیا را مرگ‌ومیر ورمی‌داره و مرغ استخوان‌خوار از خدا چی می‌خواد؟ کلی استخوان مفت!
حالا البته اگه تا اون موقع هشتپلکوش نکرده باشن. چی؟ من چرا طرفدارشم؟ زکی. بده بیاد هی آدم‌ها رو بکشه واسه ما خورد و خوراک جور کنه؟ تازه این‌جوری خیلی هم زیست‌محیطانه‌اس! مرد حسابی تعجب داره؟ خب هر چی آدم بکشه تو جهان تعداد کسایی که می‌تونن به محیط زیست آسیب بزنن، کمتر می‌شه دیگه. نمی‌شه؟ می‌شه.

شترمرغ
آشتی بین شتر و مرغ درون
حسن غلامعلی‌فرد

ما شترمرغ‌ها اهل فلسفه‌ایم. ما به قدری در عجایب دنیا و فلسفه‌ پیچیده‌اش غوطه‌وریم که اگر فردا پس‌فردا محققان اعلام کنند ما شترمرغ‌ها پستان ‌داریم، زود قبول می‌کنیم و اسباب پستان‌داری همه آماده کنیم! ما شترمرغ‌ها همگی پیرو مکتب دوالیسم (دو پنداری) بوده و به دلیل دوگانه بودنمان همیشه در حال مذاکره با خود هستیم.
ما خودمان هم هنوز نمی‌‌دانیم بیشتر شتریم با بیشتر مرغ؟ در دوران قدیم همین دو پنداری چنان پیشینیان ما را به تفکر وامی‌داشت که شتر و مرغ درونشان به جان هم می‌افتادند. اما ما با بهره‌وری از فرمول گفت‌وگوی تمدن‌ها موفق شدیم بین شتر و مرغ درونمان آشتی برقرار کنیم. هر چند خیلی هم محکم نیست! به همین دلیل گاهی مرغ درونمان آسیمه‌ می‌شود و رگ فمینیستی‌اش ورم می‌کند و فریاد می‌زند: «مگه خانم‌ها مقدم نیستن؟ پس چرا اسممون رو نمی‌ذارن مرغ‌شتر؟»
ما شترمرغ‌ها مشکلات زیادی داریم. مثلا گاهی برخی شترمرغ‌های نر به هویت خودشان شک می‌کنند و می‌پرسند: «مگه ما نر نیستیم؟ پس چرا مرغیم؟ چرا شترخروس نیستیم؟» گاهی سوال‌های فلسفی و بنیادین چنان مغز ما را درگیر می‌کند که جز فرو کردن سر در زمین راه دیگری پیش پایمان پیدا نمی‌شود. به‌هرحال «ندیدن» بهتر از «دانستن» است!

کلاغ
زشتم که شکار نمی‌شم؟!
مهدیسا صفری‌خواه
کاش تو این سال نو ما کلاغ‌ها رو هم قاطی پرنده‌ها حساب کنین.
کاش بتونیم تکنیک‌های قارقارمون رو به‌روز کنیم و یه آلبوم دو صدایی با قناری‌ها بدیم.
کاش پول وام صندق پرندگان جور بشه و بتونیم از شر این منقار تابلو راحت بشیم، یه منقار کوچیک و جمع‌وجور و ورژن ۹۶ واسه خودمون جور کنیم.
کاش کسی هوس نکنه این سال نویی رنگمون کنه، دیگه این مشکی پرکلاغی از پر بال مگس بدتر نیست که رنگ ‌سال نشه. کلاغ‌ بودن سخته، کاش برامون سخت‌ترش نکنین.
کاش این سال نویی حسرت هیچ لونه‌ دوبلکسی رو دل هیچ کلاغی نمونه.
کاش به‌ جای عکس سیمرغ، عکس‌های ما هم توی اینستاگرام و تلگرام دست‌به‌دست بشه. البته نه هر عکسی؛ اونایی که فیلترشون به‌جاست و لایک‌خورشون بالاست.
کاش هیچ روباهی چشمش به قالب پنیرمون نباشه. دل‌نگرانی‌های ما کلاغ‌ها اون‌قدری هست که نیاز به صنف و اتحادیه داشته ‌باشیم.
کاش صدامون قاطی چهچه پرنده‌ها گم نشه. هرچند که تو این آلودگی هوا تارهای صوتی‌مون هم نابود شدن و بی‌صدا قارقار می‌کنیم. اما هیچ بیمه‌ای خرج عملمون رو نمی‌ده. می‌گن عمل زیبایی حساب می‌شه و تحت پوشش بیمه نیست. حتما باید صدای فیل زخمی بدیم که دلتون بسوزه؟!
هرچند که آخر همه این دل‌نگرونی‌ها همین‌که کلاغی و شکارچی‌ها زنده زنده شکارت نمی‌کنن، یعنی خوش‌شانسی!

مرغ زرین
پرنده‌ بی‌فرهنگ هم دردسره
محمد حاتمی
فقط یک جامعه پرندگی حسود و زیبایی‌نشناس می‌تونه به یه پرنده که اند زیباییه، بگه «مگس‌مرغ»
اسمم مرغ زرینه. ولی پرنده‌های محل از حسودی اسمم رو گذاشتن مگس‌مرغ!
یکی‌اش همین طاووس، یکی از اونا بود که اسمم رو گذاشت «مگس‌مرغ» درحالی‌که من نسخه‌ زیباتر و جمع‌وجورتری از همون طاووسم.
این همه تشکیلات عریض و طویل و خرامیدن و ناز کردن برای باز کردن گاه به گاه زیبایی؟
اتفاقا درددل خفاش و جغد رو که شنیدم، می‌خواستم بگم، مرغ به این زیبایی، با قدرت بال زدن بالا، با این همه زیبایی رو روش اسم می‌گذارن، شما که جای خود دارین!
بعد دیدم همین حرفم انگار تحقیرآمیزه، نگفتم.
خب ما پرنده‌ها خودمون هوای هم رو نداریم، که چرنده و خزنده هم زبون درمیارن دیگه. همین مگس که ربطش دادین به من. اگه چند وقت دیگه مدعی نشد که پرنده است و نسبت فامیلی هم با من داره؟!
اتفاقا با یه مگس هم‌صحبت شده بودم، پرسید: داستان جوجه اردک زشت کریستین اندرسن رو خوندی؟!
گفتم: خب منظور؟ مگه تو اندرسن هم می‌شناسی؟!
گفت:‌ تو هم اول مگس بودی. وقتی بزرگ شدی، زیبا شدی و به شکل امروزت در اومدی. پس به دیگران به دیده تحقیر ننگر!
از اون روز به بعد ریخته‌ام به هم. خواهش می‌کنم روزی صد بار به من بگین مرغ زرین. مرغ زرین. مرغ زرین…

دراج
کبابی‌مون درنمیاد
زهرا فرنیا
گفته‌ بودم تعطیلات امسال آقا قراره دستمون رو بگیره، بریم قبرس؟ آره دیگه، برنامه ریختیم یه تور هماهنگ کنیم دوهزار شب و ۱۹۹۹ روز- هوایی، جنگل‌های رویایی گیرنه.
مسیجش برای آقا اومده ‌بود. گفتن همه ‌چی پای توره، فقط شما تا قبرس پرواز کنین.
اینم گفته بودم که داریم توی ایران منقرض می‌شیم؟ همه ‌چی رو به شما باید گفت؟ خب یه سرچ کنید توی اینترنت که دراج چیه! قبل از انقراض یه‌ بار با زیبایی‌هامون آشنا بشین.
چرا ترک وطن؟ بعد اون قضیه‌ کشتار تاریخی دراج توی خوزستان، اومدن یه النگو به پامون زدن، انگار ما چشممون دنبال این چیزاست. اومدیم عید النگوها رو پیش فامیل و کفتر مفترا بریزیم بیرون، دیدیم همه‌شون یکی یه جفت دارن؛ حیثیتمون رفت! یعنی هیچ امیدی برای موندن نمونده.
حالا چرا قبرس؟ بیشتر فک و فامیلمون اون‌جان. بعدشم ترکیه کنسرته که خب ما نمی‌ریم. کلا گفتم.
خلاصه اگه توی عید یهو اصرار اصرار که مهمونا بمونن خونه‌تون و توی شامشون موندید، زحمت بکشین بپرین سر کوچه دو کیلو از حیوانات دیگه منقرض‌نشو لحاظ کنید. کم هم نیست. مرغ، گاو، گوسفند، یا همین گربه. قشنگ کیلو کیلو سوسیس کالباس رو هندل می‌کنه. مناسب برای انواع مهمانی. ما هم به‌ از شما نباشه، خیلی گوشت‌تلخیم! نه پخته و نه سرخ‌شده و نه کبابی‌مون جلوی مهمون مجلسی درنمیاد.
از ما که گذشت، یعنی دیگه دستتون نمی‌رسه، ولی بگردین ممکنه به‌زور چار تا دونه‌مون رو پیدا کنید، که به شام شب عیدی نمی‌رسه!

طوطی
پس ما باید کجا بریم؟!
همایون حسینیان

سال نوی شما خجسته. من در ابتدای سال به همه هم‌نوعانم چند توصیه کردم که حتما رعایت کنند.
یکی این‌که سمت خوزستان و اصولا استان‌هایی که ریزگرد دارند، نروند. چون مشکل تنفسی پیدا می‌کنند. دوم این‌که ایام تعطیل در مناطق شمال کشور نروند، چون به علت ازدیاد خودرو هوا آلوده است. هم‌چنین توصیه اکید کردم که به سیستان و بلوچستان نروند که اگر اتفاقی مثل سیل و… برای آن‌ها بیفتد، هیچ کسی کمکی به آن‌ها نمی‌کند. علاوه بر این‌ها از آن‌ها خواستم فکر مهاجرت را به آمریکا از سرشان بیرون بکنند که آن‌جا ترامپ مشغول دیوارکشی است.
از آن‌ها عاجزانه خواستم اگر خودشان و خانواده‌شان را دوست دارند، به کشورهای اروپایی و ترکیه سفر نکنند که خطر حملات تروریستی وجود دارد. ضمنا مناطق غرب خاورمیانه به علت حضور داعش منطقه پرواز ممنوع برای طوطی‌ها محسوب می‌شود. منطقه جنوب آسیا هم در شرایط جنگی قرار دارند و برای زندگی مناسب نیستند.
بخش شرق آسیا هم نباید بروند، چون به علت تولید بی‌شمار طوطی‌های چینی کسی آن‌ها را تحویل نخواهد گرفت. در صورت مهاجرت به استرالیا هم آن‌ها را به جزایر حاشیه تبعید خواهند کرد. به امید سالی سرشار از عشق و حال برای طوطیان شکرشکن!

قرقاول

زندگی در زندگی تلف می‌شود!
مهرداد نعیمی
بنده به‌عنوان یک قرقاول که قرن‌هاست توسط حاکمان و پادشاهانِ کشورها خورده می‌شویم و آن‌ها گوشتمان را خیلی دوست دارند، نگاهِ خوش‌بینانه‌ خاصی به سال جدید دارم.
از نگاه من «سیاستمداران» مثل کولرهایی می‌مانند که زیاد خِرخِر می‌کنند. اما خبری از خنک شدن هوا نیست!
«سیاست» علم یافتن مشکلات و بحران‌ها، تشخیص درست و ارائه راه‌حل غلط است. «تغییر» متداول‌ترین گل‌واژه‌ مسئولان برای رأی آوردن است. به این ‌صورت که با رویاپردازی کار خودشان را آغاز و با کابوس‌سازی به کارشان پایان می‌دهند. «گل‌واژه» همان جملاتی است که سیاسیون هنگام نشان دادن نمودارهای آماری ایراد می‌کنند که بسیار شبیه است به بهانه‌های پسرها برای خانواده وقتی شب‌ها خیلی دیر به خانه می‌آیند و دستاورد یعنی پایان تلاش و آغاز لاف‌زنی و خوشبختی توهمی است که در اثر دیدن بدبختی‌های دیگران پدید می‌آید و پیشرفت همه‌ آن چیزی است که از مشروح اخبار صدا و سیما دریافت می‌شود و چون وضعیت تولید ملی بسیار ایده‌آل است، گاهی استقراض خارجی می‌کنند تا یارانه‌ ما را بدهند، تا ما خوشبخت شویم.
استقراض خارجی یعنی انتقال پول از مردم فقیر کشورهای ثروتمند به مردم ثروتمند کشورهای فقیر! پس علی‌ایحال ما قرقاول‌ها هم نیاز به شغل داریم تا نمیریم. که شغل همانا چیزی است که تا نداری، خوش‌بخت نیستی. و وقتی داری، دیگر وقتی برای خوش‌بختی نداری و اما چه می‌شود کرد. زندگی همین است دیگر… زندگی در زندگی است که تلف می‌شود. پس بیایید با هم خوشحال به استقبال سال جدید برویم.

نگاهی چکاوک‌وار
مصطفی حسن‌زاده

دوستان! باز هم بهار شده
نوبت عیش روزگار شده

دست غنچه به گردن شاخه
برف از آن دوروبر فرار شده

می‌پرم تا ببینم از بالا
با نگاهی «پرنده‌وار» شده –

که چگونه است حال و روز وطن؟
دور و نزدیک‌ها چه‌کار شده؟

با مجوز کتاب شادی چاپ
بیشتر از هزار بار شده

از دهان‌ها دروغ، دررفته
مهربانی طلایه‌دار شده

همه از بانگ عشق در هیجان
هر کجا تنبک است، تار شده!

کاروبار تماممان سکه است
عیدی مردمان دلار شده!

عاقبت بر گرانیِ سرکش
دولت محترم سوار شده

خود شخص شخیص «بی‌کاری»
در سه جا مشتغل(!) به کار شده

بس که از وام ازدواج پر است
ازدحام نگار و یار شده!

روح برجام مثل سربازی است
که دو سال است استوار شده!

همه مشتاق بُرد یار رقیب
انتخابات، خنده‌دار شده

دیدم اصلا رئیس خوزستان
خانم دکتر ابتکار شده!

همه قهرهای پیش از این
به بغل ختم شد، کنار شده

بس که با مشت بر سرش خورده
به فرورفتگی دچار شده!

دور دنیا به کام ما گشته
تا زمستانمان بهار شده

بلبل
اگه می‌تونی خرکی بخون
علی‌اکبر گلپایگانی
ما رو باش! فکر می‌کردم با خر نمی‌شه کنار اومد! فکر می‌کردم گاو هیچی حالیش نیست! پا شدم از روستا مهاجرت صوتی کردم به شهر. فکر می‌کردم این‌جا خر نیست. گاو وجود نداره. می‌شه خوند و اون‌ها هم از صدام لذت ببرن.
توی ده هر وقت می‌خواستم بخونم، یه خر پیدا می‌شد که هم‌زمان شروع می‌کرد به خوندن. صدای خر هم که این‌جوری نیست. هر گونه صدای دیگه رو کور می‌کنه. بعد هم می‌گفت: «این‌جا جای این قرتی‌بازی‌ها نیست. می‌تونی خرکی بخون. نمی‌تونی هم هری!»
هر وقت هم خسته می‌شد، به گاو می‌سپرد که پوشش بده!
توی ساعت‌هایی خرتوخری می‌شه که حرف هم نمی‌شه زد؛ چه برسه به خواندن.
از آلودگی هوا هم که هر چی بگم، کم گفته‌ام. واسه خوندن اکسیژن لازمه. وعده‌اش هست. ولی با یه وعده اکسیژن مگه چقدر می‌شه خوند؟!
توی شهر میل شنیدن هست، امکانش نیست. توی روستا امکانش هست، میلش نیست.
می‌خوام دوباره مهاجرت صوتی کنم. برگردم به روستایی، آن‌جا که دارد، آب‌وهوایی!

کبک
از دل‌تنگی‌های یک کبک خوش‌خرام
عبدالله مقدمی

آدم اگر خیلی بدشانس بشود، مثل من می‌شود کبک. ما کبک‌ها از نظر زنجیره غذایی حتی از پنگوئن‌جماعت هم پایین‌تریم. پنگوئنی که اصلا معلوم نیست چه جور جانوری است. پرنده است؟ خزنده است؟ ماهی است؟
به‌هرحال درست است که خشتک ما اندازه آن‌ها پایین نیست و می‌توانیم راحت‌تر بدویم و حتی بال و پر درست و حسابی‌ای داریم که صرفا جنبه تزیینی ندارد و با آن یک پروازکی هم می‌شود کرد، ولی از آن طرف هم یادمان نمی‌رود که ۹۹ درصد شکارچی‌های دنیا را اگر با چوب هم بزنی، سمت قطب جنوب پیدایشان نمی‌شود. ولی ما چی؟ ما هیچی!
ابتدایی‌ترین و راحت‌ترین مرحله شکارچی شدن، زدن ماست! آماتورهایشان ما را می‌زنند تا کار یاد بگیرند، حرفه‌ای‌هایشان هم ما را می‌زنند تا طعمه شکارهای بزرگشان شویم!
از همه دار دنیا هم یک استتار بلدیم که خیلی وقت است حقه‌مان لو رفته. البته قایم‌ شدنمان هم بیشتر به درد عمه‌مان می‌خورد تا خودمان. (بالاخره ما هم عمه داریم دیگر!) سرمان را می‌کنیم توی برف (که همان هم دیگر نمی‌بارد!) و فکر می‌کنیم هیچ‌کس نمی‌بیندمان! تازه خیلی خوش پروپاچه هستیم، لب خزینه هم می‌نشینیم. همین‌طوری برای خودمان می‌خرامیم و صفا می‌کنیم؛ غافل از این‌که شاهین قضا، آن پشت مشت‌ها برای خودش دنبال غذا می‌گردد و چه غذایی بهتر از یک کبک خوش‌خرام چاق و چله؟!

مرغابی
مهاجرت نکنیم، چه کنیم؟!
س. صحت‌زاده
سیمرغ جان، سلام!
من مرغابی‌ام! همیشه مهاجری که از این سرزمین به آن سرزمین کوچ می‌کند. زمانه به کام ما نمی‌رود. این آدمیزادگان دو پا هر روز بیشتر از روز قبل کارهایی می‌کنند که عقل عاجز می‌ماند از این‌که این‌ها آیا اندازه پسرعمو شترمرغ هم مغز دارند یا نه؟!
همین چند وقت پیش آدمی که موهایش شبیه عمو کاکل‌زری‌مان است و عقلش پاره‌سنگ برمی‌دارد، شد رئیس‌ جمهور! خدابیامرز عمه هدهد می‌گفت: «کاکل‌زری‌ها کلا مشنگ می‌زنند! چه برسد رئیس ‌جمهور هم بشوند.» حالا حکم صادر کرده که هیچ مهاجری را به کشورش راه ندهند و کلی آدم را دربه‌در کرده. حالا آدم‌ها باید حال ما را بفهمند، وقتی تالاب‌ها را نابود می‌کنند و ما را آواره می‌کنند، یعنی چه؟
از تو چه پنهان، ما مرغابی‌ها چشممان از این آدمیزاد جماعت آب نمی‌خورد. پارسال ۱۰۰ تا از این جوان مرغابی‌های دسته‌گلمان از باقی‌مانده پلاستیک‌ها خوردند و مردند. خودم سر همین استرس‌ها ۳۰، ۴۰ تا تخم مرغابی عین پنجه آفتابم را سقط کردم.
این هم گفت که یک نفر اون‌جا بوده که داشته با یک افق زوایه مناسب تو جلسه عکس می‌انداخته. با این حرفش گمون نکنم از آن جلسه آبی گرم بشه و اوضاع ما مرغابی‌ها بهتر بشه.
ما مرغابی‌های مهاجر خسته شدیم بس که هر جا رفتیم، خوردیم به خشکی و به شکارچی. آخدا این عقل شترمرغی آدمیزاد، درست بشه؛ بلکه روزگارمون بهتر بشه.

دم‌جنبانک
نجنبون اون وامونده رو
آرش مومنی

بلبل اومده بود دیدنم. می‌گفت اجرای چهچه داره. اومده بود محترمانه بهم بگه، توی اجراش نپلکم.
هر چی پرسیدم چرا؟‍ بروز نمی‌داد. خیلی هم خجالت می‌کشید. شر و شر عرق از سروکله‌اش می‌ریخت. هی زرد می‌شد، نارنجی می‌شد، قرمز می‌شد.
آخر گفت: اگر دوست داری بیای، نگو اسمت دم‌جنبانکه.
گفتم: آخه تابلوئه که من دم‌جنبانکم. ببین دمم هی می‌جنبه!
گفت: خب دلیل لغو اجرای من همینه دیگه.
گفتم: دم من؟!
گفت: آره به پر و بالت!
گفتم:‌ عجب دلیل دمبی. آخه دست خودم نیست، آخه دل تو دلم نیست!
گفت: پرنده‌ها و چرنده‌ها و خزنده‌ها و آدمیزاد، باید صم بکم، دست به سینه، بدون هیچ حرکتی بشینن، فقط گوش کنن.
می‌خوام برم سیمرغ رو پیدا کنم، بگم یکی از اون پراش رو بده به من که آتیش بزنم. هر پرنده و چرنده و خزنده و آدمیزادی بتونه همون باشه که هست.
هر چی می‌گم ما یه عمری هی دم جنبانکی کردیم، می‌گن: «خب اشتباه بوده. الان یه دوره جدیده. می‌خوایم طرحی نو در اندازیم!»
بلکه توی سال نو بلبل بخونه، دم‌جنبانک بجنبونه!

غاز
شاعری که غاز شده!
نسیم عرب‌امیری

می‌شود سال نو چنین آغاز:
که شدم بنده توی نشریه غاز!

این خودش یک نشانه و ایماست
سال نیکو از اولش پیداست

پس چه گویم برایتان بنده
سال خوبی‌ست سال آینده!

حواصیل
ما رو چه به خاطرات سوییس؟!
شکوفه موسوی

من یه پرنده‌ام، آرزو دارم…
که توی سال جدید واسه یه روزم که شده، هیچ درختی قطع نشه. راستش من از جوجگی عاشق فوتبال شدم. ما پرنده‌ها هم که نمی‌تونیم فوتبال بازی کنیم، چون منقار داریم و داورمون نمی‌تونه موقع خطاهامون سوت بزنه. ولی با این همه، عشق من به ورزش باعث شد که با خانواده‌م از درخت‌های اتوبان مدرس شمال به جنوب، مهاجرت کنیم به درخت‌های استادیوم آزادی! البته مامانم رو به استادیوم راه ندادن و ایشون با خواهرم و دایی‌هام هنوز همون مدرس شمال به جنوب زندگی می‌کنن. اما نگم براتون از زندگی روی درخت‌های استادیوم! چشمتون روز بد نبینه که خونه همسایه‌هامون رو پارسال بریدن و آرزو دارم خونه‌م رو امسال نبُرن. چون می‌خوام وقتی پرسپولیس توی ورزشگاه آزادی جشن قهرمانی می‌گیره، بشینم توی لونه‌م و پاهامو روی پاهام بندازم و تخمه بشکنم و به شکل لایو جشن قهرمانی رو نگاه کنم. آخه ما پرنده‌ها نه لایو اینستاگرام داریم، نه تلویزیون. فقط می‌تونیم از چشم‌هامون استفاده کنیم.
من یه پرنده‌ام، آرزو دارم…
آرزو دارم که پسرخاله‌م که روی درخت‌های جنگل‌های جنوب سوییس زندگی می‌کنه، بزنه به سرش و بیاد تهران و بعد از ده‌ها سال ببینمش!
اما نه، پشیمون شدم. آخه این خارجی‌ها وقتی میان اون‌قدر از آسایش و آرامششون می‌گن که آدم منقاردرد می‌گیره! اون سری یکی از همسایه‌ها از سوییس اومده بود، یه چیزهایی تعریف کرد، بالم تا یه هفته توی گچ بود. من که زاده آلودگی هوا و درخت‌های بی‌برگم رو چه به خاطرات سوییس!
من یه پرنده‌ام، آرزو دارم…
آرزو دارم که توی سال جدید یه روزی بیاد که هیچ آرزویی نداشته باشم!

مگس
ما هم ناسلامتی پرنده‌ایم!
شادی فرحبخش

اگر اجازه بدین، ما هم چند جمله‌ای ویز ویز کنیم.
البته شما با نگاه انحصارطلبانه ما را در جمع پرندگی خودتان نمی‌پذیرید. درحالی‌که من هم مثل شما بال دارم و پرواز می‌کنم.
خواستم در آستانه سال نو بار دیگر درخواست خود را برای پیوستن به اتحادیه پرندگان ویز کنم.
البته ما برورویی نداریم. صدای درست و درمانی هم نداریم. ولی هر چه باشد، از خفاش بهتریم که پرنده است، اما چیزهایی دارد که مایه شرم پرندگان است و ما آن را هم نداریم.
اما خدمات زیادی ارائه کرده‌ایم. خدمات ما انسانی است. حالا اگر انسانی برای شما کلمه خیلی وحشتناکی است، برای خود انسان‌ها خیلی روشن‌فکری است! این خدمات دوجانبه بوده. هم سودش برای آدمیزاد بوده، هم برای پرندگان.
یکی از خدمات ما این است که سطح انسانیت انسان‌ها را ارتقا می‌دهیم. به انسان‌ها پیله می‌کنیم و مگسی‌شان می‌کنیم. در همین لحظه می‌فهمند که چه موجود ضعیفی هستند که از پس یک مگس ویز ویزو هم برنمی‌آیند. و این‌چنین یک پند انسانی می‌گیرند و کمی آدم می‌شوند. وقتی کمی آدم می‌شوند، با آرپی‌جی به چلچله شلیک نمی‌کنند.
ما اگر نبودیم، به جنگ جهانی ششم هم رسیده بودیم. ولی ما پیله می‌کردیم به یارو، یک پند می‌گرفت و بی‌خیال جنگ می‌شد. از سازمان ملل مفیدتریم! ما در پرکردن اوقات فراغت انسان‌ها هم نقش پررنگی داریم. یکی از تفریحات سالم آن‌ها له کردن ماست. این‌جوری هم وقتشان پر می‌شود، هم حرص دلشان خالی می‌شود و دیگر سراغ پرنده‌ها نمی‌آیند. اگر قرار به کشتن باشد، مگسی کفایت می‌کند. اگر ما جزو اتحادیه پرنده‌ها باشیم، ما هی کشته می‌شویم که شما بروید کمی به درد انقراضتان برسید.
نخند. ببند نوکت را!

کبوتر
من رو نپرون، خودم می‌رم!
نجمه سخایی
از قدیم ندیم‌ها دو تا کار مستقیم واسه آدما می‌کردم، یه کار غیرمستقیم.
از مستقیم‌ها یکیش رو دوست داشتم، یکیش رو نه. اون غیرمستقیمه هم نظری درباره‌اش نداشتم. داشتم! ممتنع بود!
یکی از اون کارای مستقیم «نامه‌بری» بود که دوستش داشتم. اون که دوستش نداشتم، بازیچه دست آدمای علاف شدن بود؛ که هی ما رو می‌پروندن.
اون کار که دوست داشتم، تعطیل شد. اون کار که دوست نداشتم، هنوز ادامه داره.
کار ممتنع کمک به صنعت کودسازی بود که هنوز ادامه داره. خیلی وقتم رو نمی‌گیره. اتوماتیک انجام می‌شه. بدون دخالت دست!
با این سرعت اینترنت و ناامنی‌اش چقدر خوب می‌شد سال جدید همون کار نامه‌رسونی رو بسپرن به من و بخونن «کفتر کاکل به سر ‌های‌های، این خبر از من ببر ‌های‌های» به ‌جاش دست از کفترپرونی بردارن! و هی نخونن «بالای بومی، کفتر پرونی/ شستت بنازم لیلی جان، خوب می‌پرونی».
طرف ای‌میل می‌فرسته، اما کفترپرونی هم می‌کنه.
اون آهنگ مازیار هم ممنوع بشه که هی می‌خونه: «خوش به حالت کبوتر هر جا بخوای پر می‌کشی/ توی هوای پاک ده نفس تو راحت می‌کشی» چون یه جور تشویش اذهان کفتری است!
کدوم ده؟ ده هم مثل تهران شده. نه که پیشرفت کرده باشه. پر ماشین و دم و دود شده.
سیمرغ رو ببینم، بگم دستم به پر و بالت! فکر نکنی ما کبوترا زیادیم، کاری برامون نکنی. دایناسور هم زیاد بود، اما منقرض شد!

لک‌لک
دنیا دو روز نیست‌ها! رعایت کنید!
امیرحسین میراسماعیلی

آقا خداوکیلی اگر کینه‌ای، غرضی، مشکلی چیزی با ما دارید، بی‌تعارف بگویید تا ما هم تکلیفمان را بدانیم و به سبک نهنگ‌ها به خودکشی دسته‌جمعی رو بیاوریم! وگرنه این‌که نشد زندگی. ما لک‌لک‌ها خب برنامه زندگی‌مان این‌طور است که شش ماه باید این‌ور باشیم و شش ماه سمت روسیه موسیه، ولی الان شش سال است که در کشور شما زمین‌گیر شده‌ایم. با این آلودگی هوا که درست کردید، تا دو متر آن‌طرف‌تر را نمی‌بینیم، چه برسد به پیدا کردن راه مسکو. گوگل‌مپ هم که نداریم. به آسمان که می‌رویم، این ریزگردها و شن و ماسه به آخرین نقاط خالی بدنمان نیز تجاوز می‌کند، تازه اگر شانس بیاوریم، پدافندهایتان ما را آبکش نکنند. آبتان که پر از املاح اسیدی و نیترات است، جنگل‌هایتان که هر روز برج می‌شود، کوه‌هایتان را به اتوبان تبدیل کردید، دریاچه‌ای هم که نمانده…

خروس

خروس
ابد و چند روز!
صادق رضازاده

من همیشه به این فکر می‌کنم که اگر جای مرغان باشم و این ظلم‌هایی که به آن‌ها روا می‌دارم، قرار باشد بلا شوند و دامن خودم را بگیرند، چه‌ کنم؟ اما گرفت آقا. یعنی مرغان دیگر نمی‌دانند که سالِ جدید را با ترامپ شروع کردن چه حس‌وحالی دارد. تاج را از سر من و دیگر خروسان دنیا برداشتن یعنی چه. هوا را بگیر اما تاج را نه! اگر ترامپ بخواهد جنگ بر پا کند، من که خروسِ پیر و فرتوتی بیش نیستم، چگونه نوک بزنم و صدای گرفته‌ قوقولی من چگونه در رأس اخبار دنیا قرار بگیرد؟
اگر برفرض ترامپ هم صدایش از من کمتر باشد، دیگر این خاک، هوا، آب و دیگران که آلوده هم هستند، جای زندگی می‌شوند برای من؟ از دیو و دد هم که ملول گشته‌ام. این چه زندگیِ خروسی است که من دارم؟ جواب صاحبانم را چه بدهم که این مرغان را به من سپرده‌اند؟ پس‌فردا بخواهم جوجه‌ها را در مدارس غیرانتفاعی و دانشگاهِ آزاد ثبت‌نام کنم، چه کسی خرج و مخارج این‌ها را تامین می‌کند؟ تازه باید برای زمستان هم از الان به فکر باشم. وگرنه به این جوجه موجه‌ها باشد که تا مرداد هم دوام نمی‌آوریم. تو بدان اما که مشکل من و مرغان و جوجه‌ها خستگی است، نه توحش. خسته‌ایم آقا، خسته. تا ابد و چند روز!

طاووس
دمبم تیر می‌کشد!
ابراهیم قربانپور
این‌که شما هنوز من را جزو پرنده‌ها حساب می‌کنید، خودش به‌تنهایی خیلی زیاد است. با این حساب به شترمرغ هم لابد گفته‌اید پرنده و او هم یک خروار نوشته‌! غافل از این‌که بداند نوشتن اسم در سیاهه سیمرغ همان است و اجبار به بالا رفتن از کوه و رسیدن به یک جایی همان. خیلی هم فرقی ندارد آن «یک جا» کجا باشد.
تا جایی که به من مربوط است، علی‌الحساب بهترین جای هر کس همان‌جایی است که الان هست. چون دیگر برای رسیدن به آن لازم نیست تلاش خاصی بکند. برای من مادامی که دست مزور داروین کاری نکند که من لازم باشد برای ادامه حیات کاری بکنم، بهترین آرزو برای سال بعد این است که اوضاع به همین منوال باشد. غذا ریخته باشد روی زمین و برای پیدا کردنش لازم نباشد سر بالا کنیم. بال‌ها را سال تا سال جز برای کبره نبستن لایش باز نکنیم و برای جفت پیدا کردن همین باز کردن دمبمان کفایت کند. (وقتی به حال جانورهای دیگر از قبیل آدمیزاد فکر می‌کنم که نرش برای پیدا کردن ماده باید چه کارها بکند، دمبم تیر می‌کشد!) شما هم اگر احیانا ۳۰ تا شدید و خواستید بروید جایی، در را پشت سرتان ببندید. یا حق.

مرغ
حالا همه واسه ما شدن مرغ!
محمدتقی فراهانی

این هم شد وضع؟ رسما سالی که به نام منه، مصادره کردن زدن به نام یک جماعت. می‌گن اینا همه مرغن. کدوم مرغ؟ می‌گن دوره تک‌پری و تک‌خوری تموم شده. الان دوره تکثر ایناست. چه قدقدا!
چطور وقت تخم گذاشتن که می‌شه، همه فیس و افاده دارن و یه فشار به خودشون نمیارن؟! اون موقع من می‌شم مرغ تخمی! اونا می‌شن مرغ خوش‌خوان و مرغ زیرک و مرغ دل و مرغ شب! اصلا این همه مرغ بی‌تخم می‌خوایم چه کار؟
هر چی می‌گم شما هم کمک کنین، تخم بذارین. این داخلی‌ترین محصول ماست که مشابه خارجی هم نداره!
طاووسه می‌گه: من که دممو وا می‌کنم برات، خودنمایی اینا می‌کنم برات، تخم کنم برات؟ واقعا زشت نیست؟ اصلا با اصول زیبایی‌شناسی در تضاد نیست؟ که من با این همه زیبایی مرغ تخمی باشم؟
بلبله می‌گه: من چهچه می‌زنم برات، صدای قشنگ می‌زنم برات، تخم کنم برات؟
حتی جغد هم واسه ما قاطی باقالی‌ها می‌شه و می‌گه: من که تولید نماد می‌کنم برات، صدای خفن می‌کنم برات، تخم کنم برات؟ اصلا من هیچی، صادق هدایت ناراحت نمی‌شه، یهو جمله کوتاه در این زمینه بگه؟!
خلاصه هر کس یه جور در می‌ره. حالا که سال مرغ شده، همه شدن مرغ؟ با کلی قدقد کردن تونستم روی فرهنگ آقا خروسه کار کنم که مدعی اسم سال نباشه که اینا سروکله‌شون پیدا شد. هر چی گفتم امسال سال مرغی خانومه،‌ گفتن: از این حرفای فمینیستی نزن، زشته.
بااین‌حال کاش بشه سیمرغ رو ببینیم، بفهمم من دقیقا کجای اون سیمرغم!

فاخته
پلاسکو از منظر خیام!
مهدی استاد احمد

من یه پرنده‌ا‌م، آرزو دارم…
تو سال جدید ساختمان‌هایتان را مقاوم‌سازی کنید. طبق آخرین آمارهای ارائه‌شده، فقط ۱۲۰ ساختمان امن و ایمن در پایتخت وجود دارد. ما فاخته‌ها و به‌طور کلی ما پرنده‌ها به پشت‌بام ساختمان‌های شما دل بسته‌ایم. اما شما طوری ساختمان می‌سازید و طوری از ساختمان‌هایتان مراقبت می‌کنید که اگر مثل آن‌چه در فیلم «اجاره‌نشین‌ها» رخ داد، یک پرنده روی آن بنشیند، فرو می‌ریزد. دیگر چه برسد که پرنده تخم هم بگذارد.
در پایان، به‌عنوان حسن ختام، یک رباعی از آقای خیام را تقدیمتان می‌کنم که ایشان پس از فروریختن ساختمان پلاسکو سروده‌اند. شایان ذکر است که ساختمان پلاسکو قبل از فروریختن، از ایستگاه خیام قابل مشاهده بود.
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی گفت که کو کو کو کو

***

سیمرغ نگاهی به مرغ‌ها کرد و گفت: سیمرغ خودتانید و پیشینیانتان!
مرغ‌ها تعارف کردند که: اختیار دارید. سیمرغی از خودتان است. ما مرغی بیش نیستیم.
سیمرغ گفت:‌ بابا! نشانه‌شناسی و پند عرفانی سرتان نمی‌شود، ریاضی که بلدید؟!
پرنده‌ها جملگی سر تکان دادند. سیمرغ پرسید:‌ من چند مرغم؟
گفتند:‌ سی‌مرغ!
پرسید: پس شما چند مرغید؟
گفتند: ما یک مرغیم!
سیمرغ شاکی شد و گفت: خاک بر سرتان با این ریاضیاتتان. من یک مرغم و شما سیمرغ.
یکی از مرغ‌ها گفت:‌ قبول. حالا چند تا از پرهایت را به ما بده، که کارمان راه بیفتد!
سیمرغ لخت شد و کار سی‌مرغ راه بینداخت. پس با هم گرد سفره هفت‌سین نشستند. پری آتش زدند. سال مرغی شد!

شماره ۷۰۰

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟