تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۲۴ - ۰۶:۳۸ | کد خبر : 3961

فیلسوف خوش‌موقع خوش‌سبیل خوش‌قصار

تصویری از دگردیسی عمیق نیچه در بازار ایران شکیب شیخی «چنین گفت زرتشت» تا کنون در ایران به تیراژی رسیده است که تا پیش از این فقط از داستان‌های عامه‌پسند، آن هم خیلی خیلی عامه‌پسند، دیده بودیم. بسیاری نیچه را اندیشمندی «نابهنگام» می‌دانند، اما اگر از ناشران کتب او در ایران بپرسیم، شاید نیچه را […]

تصویری از دگردیسی عمیق نیچه در بازار ایران

شکیب شیخی

«چنین گفت زرتشت» تا کنون در ایران به تیراژی رسیده است که تا پیش از این فقط از داستان‌های عامه‌پسند، آن هم خیلی خیلی عامه‌پسند، دیده بودیم. بسیاری نیچه را اندیشمندی «نابهنگام» می‌دانند، اما اگر از ناشران کتب او در ایران بپرسیم، شاید نیچه را «بهنگام‌ترین» اندیشمندی معرفی کنند که تا کنون وارد بازار نشر و ترجمه ایران شده است. نقل قول‌های کارت پستالی که از نیچه در شبکه‌های مجازی و روابط شخصی جابه‌جا می‌شوند، به‌هیچ‌وجه از لحاظ بسامد، قابل مقایسه با اندیشمندانی نظیر افلاطون، ارسطو، دکارت، کانت، هگل، ویتگنشتاین و حتی هیدگر و راسل نیز نیست. از سویی می‌توان فرض کرد که جایگاه ممتاز نیچه در ایران ناشی از جایگاه خاص او در تاریخ فلسفه و متافیزیک است، که البته بنده این پیوست را مردود دانسته و وارد آن نخواهم شد. از سویی دیگر نیز می‌توان فرض کرد که نیچه‌ای که «نابهنگام» بوده و می‌بایست نابهنگام درک شود، به ترتیبی در ایران مورد خوانش و برداشت قرار می‌گیرد که گویی به شخصی دیگر بدل می‌گردد که اتفاقا بسیار دم‌دستی بوده و خوش‌موقع سروکله‌اش در زندگی ما پیدا شده است. در این نوشته سعی خواهم کرد شما را با این «نیچه ایرانی» بیشتر آشنا کنم و خیالتان راحت باشد که اصلا به این موضوع نخواهم پرداخت که «باور بفرمایید چنین گفت زرتشت، جلد دوم اَوستا نیست و اساسا نیچه مخالف نگاه ارزش‌گذار و نیک و بد است». ابتدا سعی می‌کنم تصویری که از جامعه ایران به کارم می‌آید، به دست دهم. سپس در دل همین تصویر، «نیچه ایرانی» را بازشناسی خواهم کرد.

دست در دست در غروب دل‌انگیز خورشید
افسردگی به زبان ساده یعنی شکلی از ناراحتی که از دید خود شخص افسرده نه قابل شناسایی باشد و نه درنتیجه قابل رفع. مرور کوتاهی در فضای مجازی ما را با اَشکال گوناگون بروز این پدیده روبه‌رو می‌سازد و در مقیاس بزرگ‌تر هم می‌توان این پدیده را از گرم بودن بازار کتاب‌های «امیدبخش»، «انرژی‌بخش» و «موفقیت‌بخش» و کلاس‌ها و دوره‌ها و سمینارهای «آرامش» و «شادزیستی» و به‌طور خلاصه در حرارت بازار اقلام و فقره‌های «محوّل حال» رصد کرد. اساسا اگر لودگی و شوخی‌های جنسی و جنسیتی را کنار بگذاریم، دو محتوا در فضای مجازی بازار خوبی دارند؛ «بسیار غمگین»، «بسیار شاد»: از نوشته‌های شدیداللحنی مبنی «بی‌لیاقتی معشوق» گرفته تا عکس‌هایی از «دست در دست کتاب‌خوانی در غروب دل‌انگیز خورشید». البته می‌دانیم که این دو محتوای ظاهرا بسیار متضاد در فرم خود اساسا یک چیز بوده یا به عبارت بهتر دو روی یک سکه هستند. اتفاقا افسردگی در مقیاسی اجتماعی خود را در قالب تهی شدن هر پوسته‌ای از محتوا نیز نشان می‌دهد. وجه دیگر افسردگی اجتماعی نهفته در شکلی از لختی است که این هم خود را در قالب خالی شدن فضای واقعی خیابان و پر شدنِ فضای مجازی از انواع و اقسام مواضع و گزاره‌ها و کمپین‌ها نشان می‌دهد.
همان‌طور که بالاتر اشاره شد، افسردگی اجتماعی در اصل یک «پوکی» است، اما این پوکی نباید و نمی‌تواند به خود واقف شود، پس مجبور است انواع تظاهر و ادا و اطوار پرزرق‌وبرق را ایجاد کند و از خلال آن حداقل حیاتی «دروغین» برای خود ایجاد کرده و در آن زیست کند. دستاویزهای این «دروغ» ویژگی‌هایی باید داشته باشند که همه آن‌ها پیوندی نزدیک با کیفیات ظاهری آثار نیچه دارد، اما برای جلوگیری از شلوغ شدن بحث، این ویژگی‌ها را در دو نام «سادگی» و «کنتراست بالا» خلاصه می‌کنم.
«سادگی» در آثار نیچه یعنی همان ساختار گزین‌گویه‌ای نوشته‌های او. گزین‌گویه‌ها به گونه‌ای تمهید و طراحی شده‌اند که بین هر یک از آن‌ها گسستی وجود دارد و باعث می‌شود از هر جا به هر جای کتاب شروع و ختم کنیم، به «نتیجه‌» برسیم. چه چیز از این بهتر؟ دیگر نه نیازی به خواندن متون طولانی و غالبا خسته‌کننده و سردرگم‌‌کننده فلسفی است و نه حتی نیازی به خواندن کتاب خود نیچه به صورت کامل. این سادگی می‌تواند شکلی از رنگارنگی را برای ما ایجاد کند –که البته کیفیت ادبیات خود نیچه هم به این امر کمک می‌کند- که بیشتر مشابه یک ویترین است که با آن خودمان را عرضه می‌کنیم، یعنی همان پوسته‌ای است که دور خود می‌کشیم تا پوک بودنِ درونی‌مان رخ نشان ندهد، و البته مانند هر ویترینی هرچقدر جنسش جورتر و متنوع‌تر باشد، بهتر است.

اقتدار کاغذی
حال همان افراد ضعیف و درخودفرورفته و خُردشده را تصور کنید که کتابی به دستشان رسیده سرشار از جملاتی که از «شوکت» و «اقتدار شخصی» و «برده نبودن» لبریز هستند. توجه داشته باشید! فرض کنید این شخصیت که از درون تهی شده است، مانند یک ورق سفید است، و آن جملات حکم یک نوار مشکی را برایش دارند که می‌توانند با ایجاد کنتراستی بسیار بالا در این تصویر آن را دل‌رباتر و مشتری‌پسند‌تر هم بکنند. منظورم این است که گرچه باید ویترینی ساخت و خود را در آن عرضه کرد، اما این ویترین هرچه وجه زیباشناختی جذاب‌تری داشته باشد، موفق‌تر نیز هست. به‌هرحال هم من می‌دانم هم شما و هم مخاطبان نیچه، که تفاوت هست میان یخچال و ویترین کوچک یک بقالی، و ویترین فلان فروشگاه در فلان برج فلان جای بالاشهر، که در یک پس‌زمینه سپید یک شال تیره‌رنگ و یک ساعت مچی را در محیط بسیار فراخ زیر نورپردازی می‌برد. نیچه کنتراست لازم را برای پیراستن شکلی از جبن و تحقیر اجتماعی که امروزه بسیاری افراد از سر می‌گذرانند، تهیه می‌کند. نمی‌گویم نیچه تنها چسب زخم پرمصرف ایران است، اما قطعا جایگاه ویژه‌ای دارد.
حال باید پرسید سرنوشت این نیچه عزیز چه می‌شود؟ ادیب نکته‌سنجی که شجاعانه نصیحت‌های «گل‌درشت» می‌کند و به جای شفقت و نوع‌دوستی ناشی از سرنوشت مشترکی که در انتظار همه ماست، دلمان را از کینه و سرکشی نسبت به یکدیگر پُر می‌کند، و احکامش را به جای «تو دهنی» به یکدیگر استفاده می‌کنیم. به قول یکی از دوستان عزیزم «خدا نیچه رو بیامرزه! کاش بود و این روزها رو می‌دید که کتاب‌هاش شدن کادوی ولنتاین!»

شماره ۷۱۹

برچسب ها: ,
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟