تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۸ - ۰۶:۲۳ | کد خبر : 2677

ما که فراموش نکرده‌ایم آقا

در ستایش این کارنامه بلندبالا فرید عطار ۱ «شکر خدا ما یکی خاکشیر مزاج دراومدیم از آب! والا سردی گرمی حالی‌مون نیست!» از همان سر کارنامه شما که بگیریم و بیاییم جلو، از تئاترها که شروع کنیم و تله‌تئاترها (ادگار «بازی استریندبرگ» در خاطرم زنده است، در بهترین اجرای تنظیم دورنمات از متن استریندبرگ، در […]

در ستایش این کارنامه بلندبالا

فرید عطار

۱

«شکر خدا ما یکی خاکشیر مزاج دراومدیم از آب! والا سردی گرمی حالی‌مون نیست!»
از همان سر کارنامه شما که بگیریم و بیاییم جلو، از تئاترها که شروع کنیم و تله‌تئاترها (ادگار «بازی استریندبرگ» در خاطرم زنده است، در بهترین اجرای تنظیم دورنمات از متن استریندبرگ، در یکی از بهترین کارگردانی‌های حمید سمندریان در برابر یکی از بهترین بازی‌های هما روستا که حالا دیگر همه خاطره‌اند فقط)، از «قیصر»ی که به فرمان شدن در آن رضا ندادید تا مبادا به حرمت تئاتری‌تان بربخورد تا «شب قوزی» فرخ غفاری، که بالاخره شما را به سینما کشاند. از «خشت و آینه» گلستان با صیقلی که به نقش‌ها داده بود تا مدیر اتوکشیده کاسب‌مآب «رگبار»، از دایی‌جان سرهنگ دایی‌جان ناپلئون که جای پایی بود به خانه مردم تا همان روزی که زل زدید در چشم‌های آنتونی کویین «کاروان‌ها»، از شعبان استخوانی که لابد روی اعلان وفاتش درست نوشته بودند استادخانی تا «پدرسالار» و «کهنه‌سوار» این دیالوگ محمدابراهیم «مادر» از همه بیشتر شماست. از همه بیشتر به مردی می‌ماند که برای نقش‌های عجیب ساخته شده. از همه بیشتر در دهان هنرمندی می‌نشیند که هم ردای اتابکی دربار مظفری بر تنش می‌نشیند و هم موی آشفته شعبان‌خان بر سرش. از همه بیشتر شبیه هنرمندی است که هم می‌تواند به شق‌ورقی یک سرهنگ نظمیه بایستد و هم روی بالش بلمد تا پاهایش را بمالند. از همه بیشتر مال کسی است که هم بلد است چاپلوسی برادر بزرگ‌تر ناپلئون‌خلقش را بکند هم در هر کلمه طعنه‌ای سوار خواهر و برادرهای به بدرقه‌ مادرآمده‌اش. ما این چیزها را فراموش نکرده‌ایم قربان. مطمئن باشید!

۲
نمی‌دانم اصلا این‌طور وقت‌ها درست است بی‌طرف بودن یا نه؟ دوست دارم وانمود کنم بی‌طرفم. دوست دارم وانمود کنم «کاروان‌ها» را فقط به‌خاطر شما و بهروز وثوقی تا آخر ندیده‌ام. (به سبک همه فیلم‌های اشتراکی هالیوود با جهان سوم این یکی هم چنگی به دل نمی‌زند؛ لابد خودتان هم قبول دارید.) دوست دارم بگویم بی‌طرفانه به تماشای بازی شما و ستاره‌های فیلم نشسته‌ام. دوست دارم بگویم این داوری عادلانه است و بی‌طرفانه که بار آن گفت‌وگوی دونفره شما و آنتونی کویین را شما به دوش کشیده‌اید. بیابان‌های ایران برای آنتونی کویین بزرگ آن‌قدر غریبه هست که چشم‌هایش بوی غریبگی بدهد، نه آشنایی و در عوض چشمان شما… شما زاده کویرید مثل شکور و آنتونی کویین نمی‌داند کویر چیست برخلاف ذوالفقار. دوست دارم باور کنید بهترین بازی آن فیلم سهم شماست (بهروز وثوقی آن فیلم، برخلاف همه تصاویر دیگرش، نمی‌درخشد؛ انگار که زرق‌وبرق مردان هالیوود او را با خود برده باشد.) شما نمی‌دانید اما بارها در خیالم آن فیلم را از نو ساخته‌ام و ذوالفقارش را، شاه‌نقشش را از آنتونی کویین گرفته‌ام و به شما داده‌ام و دیده‌ام چه فیلم بهتری از آّب درمی‌آید. شما نمی‌دانید، اما شما را جای خیلی‌های دیگر گذاشته‌ام. شما نمی‌دانید در خیال من جای کدام ستاره کدام فیلم نشسته‌اید. نمی‌دانید در «شیر در زمستان» درون من بازی کرده‌اید، خبر ندارید چطور در «فالستاف» ذهن من درخشیده‌اید. شما حتی این چیزها را نمی‌دانید که بخواهید از یاد ببرید. اما ما این چیزها را فراموش نکرده‌ایم قربان.

۳
لابد این روزها، این روزهای طولانی کم‌کاری، این روزها که دیگر خبری از فیلمنامه‌‌ای که چنگی به دل بزند نیست، زیاد مرور کرده‌اید این سال‌ها را. لابد شما هم مثل ما هوس کرده‌اید بعضی فیلم‌ها را دور بریزید. هوس کرده‌اید بعضی آدم‌ها را کنار بگذارید. بعضی نقش‌ها را کم و زیاد کنید. لابد خودتان هم حسرت نقش‌هایی را خورده‌اید؛ نقش‌هایی که مال شما بودند، اما سهم دیگران شدند. لابد شما هم کارنامه تازه‌ای در ذهنتان ساخته‌اید. لابد این روزها، در آستانه ۸۷ سالگی، دست و دل شما هم سر کارنامه‌تان می‌لرزد. لابد شما هم دلتان می‌خواست پالوده‌تر از این بود. این‌ها را رها کنید ولی. بگذارید همه چیز همان‌جایی که هست بماند. ما درست همان چیزهایی را که باید، به خاطر سپرده‌ایم. ما شما را با همان صلابت «هزاردستان» در خاطر داریم و با همان طنازی «مادر». شما در جای درست نشسته‌اید. این سینماست که گاه لرزیده است. که گاه به اندازه شما نبوده است. ما عظمت یک کارنامه ۶۰ ساله را خیلی خوب می‌فهمیم. ما درست می‌فهمیم که وقتی همه، حتی پیرمرد تک‌افتاده گوشه آن شهرستان دور شما را به نام «پدرسالار» صدا می‌زند، چیزی در درست‌ترین صورت ممکنش رخ داده است. ما درست می‌دانیم که وقتی کسی هم می‌تواند وزیر «سلطان و شبان» باشد و هم بدل عباس کیارستمی در «زیر درختان زیتون»، دیگر سردی و گرمی نمی‌شناسد. این روزها را فقط به شکوه فکر کنید آقای کشاورز. این بهار را و همه بهارهای پیش رو را به این کار بگذرانید. مطمئن باشید ما چیزی را از یاد نبرده‌ایم آقا. ما نمی‌توانیم چیزی را از یاد برده باشیم.

شماره ۷۰۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟