تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۰۶:۳۵ | کد خبر : 2606

من دیگه بزرگ شدم عضو شورا شدم

عباس جدیدی: پدرم هنوز برایم کمربند می‌کشد محمدعلی مومنی اعترافات با پشت‌های بادخورده! از اتاق فرمان به شکل خیلی تهدیدآمیزی اشاره می‌کنند که «حرف بزن!» حتی در اتاق‌های بازجویی هم این‌جوری به آدم فشار نمی‌آورند که حرف بزن. آن هم بعد از ۱۳ روز تعطیلات نوروزی. حتی در گشتاپو (پلیس مخفی آلمان نازی) هم رعایت […]

عباس جدیدی: پدرم هنوز برایم کمربند می‌کشد

محمدعلی مومنی

اعترافات با پشت‌های بادخورده!
از اتاق فرمان به شکل خیلی تهدیدآمیزی اشاره می‌کنند که «حرف بزن!»
حتی در اتاق‌های بازجویی هم این‌جوری به آدم فشار نمی‌آورند که حرف بزن. آن هم بعد از ۱۳ روز تعطیلات نوروزی.
حتی در گشتاپو (پلیس مخفی آلمان نازی) هم رعایت حال می‌کردند؛ در نوروز که تعطیلی رسمی بود، از کسی بازجویی نمی‌کردند. بعد از تعطیلات هم وقتی جاسوس را می‌بردند زیر آن چراغ‌ها، می‌گفت: «والا ما ۱۳ روز تعطیل بودیم، پشتمان باد خورده. اگر می‌شود یک فرصتی بدهید، فردا در خدمت شما خواهم بود!»
هیتلر هم درک می‌کرده و می‌گفته: «ببریدش این کثافت را.»
حالا شما گیر ندهید که هیتلر اگر درک می‌کرده، چرا فحش می‌داده؟! بالاخره طرف هیتلر بوده دیگر. اگر همین فحش را هم نمی‌داد که دیگر کسی حساب نمی‌برد!
توی مهمانی‌های نوروز هم دقیقا یک چنین وضعیت بغرنجی حاکم است و الا و بلا شما باید عین وروره‌جادو حرف بزنید که هم معلوم بشود که ارتباط اجتماعی‌تان خوب است، و هم معلوماتتان بالاست.
مثلا اگر در مهمانی‌ها سوال کنند و شما مثل فیلسوف‌ها بگویید: «نمی‌دانم.» هزار تا حرف پشت سرتان درمی‌آید. اول که همه توی دلشان می‌گویند: «خاک بر سرت که با این قد دراز نمی‌دانی!» حالا قد دراز چه ربطی به دانستن دارد، بماند. ولی برای حفظ آبرو می‌گویند: «چطور نمی‌دانید؟! شکسته نفسی می‌فرمایید!»
همان‌جا شما می‌خوانید: «تا به آن‌جا همی رسید دانش من/ که بدانم همی که نادانم.»
از این‌جا به بعد حتی اگر مدرک دانشگاه استنفورد را هم برایشان بیاورید، برای اقوام ورق‌پاره‌ای بیش نیست.
معمولا مادرها در طول تاریخ یک وظیفه آرنجی هم به عهده دارند که در چنین برهه‌های نادخی به پهلوی عضو ساکت خانواده بزند و او را به وراجی کردن دعوت کند.

ارتقای علوم به صرف آجیل و شیرینی!
هر سال در بروبیاهای عید نوروز چند تا علم خیلی مورد توجه اهالی فامیل قرار می‌گیرد.
علم تاریخ مخصوصا سه مقطع حال حاضر، زمان شاه و زمان هخامنشیان خیلی مورد شخم‌زدگی قرار می‌گیرد. معمولا بقیه تاریخ در حدی نیست که مورد توجه باشد. اصلا ربطی هم به ما ندارد که مثلا در دوره زندیه، صفویه، سلجوقیان یا بقیه چه اتفاق‌هایی افتاده. همین سه تا دوره با ذکر چند خاطره که عموما خودشان با چشم خودشان دیده‌اند، بررسی می‌شود.
علم سیاست هم مورد توجه است. در این علم مشخص می‌شود که کلا هر کس که نیست، او را کشته‌اند.
و همه هم با نچ‌نچ‌های قاطعانه‌ای این فرضیه را یک جوری تایید می‌کنند که اگر کسی جرئت دارد، به آن شک کند!
در همین علم سیاست معمولا ۹۹ درصد فک و فامیل با قاطعیت اعلام می‌کنند که امسال در انتخابات شرکت نمی‌کنند. اما معمولا ۱۱۲ درصدشان می‌روند خیلی باشکوه رأی می‌دهند. آن چند درصد اضافه هم شرکت نیابتی اموات و درگذشتگان در انتخابات است.
یکی دیگر از علوم اقتصاد است. در علم اقتصاد معمولا فهرستی از اقلام و اجناس یک قرانی و دو زاری ارائه می‌شود که زمانی پیران فامیل می‌خریدند. در این محاسبات بروبچه‌های فامیل نتیجه‌گیری می‌کنند که اگر الان می‌شد یک تبلت را خرید سه تومان و پنج زار، چه خوب می‌شد. در همین لحظه با نیشگون مادر همه رویاهای بچه می‌ترکد و زمان ماضی و حال انطباق بیشتری با هم پیدا می‌کنند.
علم بعدی آمار است. معمولا در دید و بازدیدهای نوروزی آمار دقیقی از زادوولد و مرگ‌ومیر و ازدواج و طلاق و خرید و فروش و فک و فامیل و در و همسایه تا هفت پشت غریب‌تر جمع‌آوری می‌شود که عمرا در سرشماری نفوس و مسکن هم چنین آماری استخراج بشود.
این آمار کاملا برای مصارف شخصی مبادله می‌شود!
معمولا علم هواشناسی برای پر کردن دقایق سکوت خیلی خوب است. چون حیف است چند دقیقه سکوت در مهمانی برقرار باشد. در همین لحظه یک نفر می‌گوید: «هوا چقدر گرم شده!» یا «هوا چقدر سرد شده.»
از این لحظه به بعد گزارش کاملی از وضعیت هوای کشور و جهان طی هفته آینده به اطلاع همه می‌رسد و دلیل تغییرات جوی هم بررسی می‌شود.
حالا اگر خودتان را در مهمانی‌ها تافته جدابافته حساب می‌کنید و لام تا کام حرف نمی‌زنید، می‌توانید از سال آینده در یکی از این حوزه‌ها حرف بزنید که حمل بر یخ‌بودگی‌تان نشود.

کمربند پدرت را قورت بده!
ما از روی بعضی از اتفاق‌ها می‌فهمیدیم که کم‌کم داریم بزرگ می‌شویم. مثلا تا پنج سالگی وقتی شب‌ها همه چای می‌نوشیدند، ما حق نداشتیم بخوریم! البته تماشای چای نوشیدن دیگران بلامانع بود. یعنی مقداری آزادی بود!
از وقتی مامان یک استکان کوچک چای هم برای ما آورد، فهمیدیم که وارد شش سالگی شده‌ایم.
البته ما نفهمیدیم که کی ۱۸ سالمان شد. در خارج وقتی یک فیلم‌هایی را نمی‌توانید ببینید و بعد همان فیلم را می‌توانید ببینید، می‌فهمید که وارد ۱۸ سالگی شده‌اید. ولی ما این‌جا چون کلا فیلم‌های آموزنده می‌بینیم، نمی‌توانیم بفهمیم که از کی ۱۸ سالمان شده است. معمولا وقتی می‌توانیم برویم در انتخابات شرکت باشکوه کنیم و می‌توانیم گواهی‌نامه بگیریم، می‌فهمیم ۱۸ سالمان شده است.
گاهی توی جمع حرف‌هایی زده می‌شد که پدر می‌گفت: «بچه این‌جا نشین. پاشو برو پی بازیت.»
ما می‌فهمیدیم که هنوز بچه‌ایم. هر چند که آن حرف‌ها را فوت آب باشیم.
یک بار وقتی از این‌جور حرف‌ها زده می‌شد، پدر جان هیچ‌چیز نگفت و من خیال کردم که بزرگ شده‌ام. ولی بعد معلوم شد که پدرجان آن‌قدر در مباحث فرو رفته که یادش رفته من را تشر بزند.
نتیجه این می‌شد که من از آن چیزی که بودم هم کوچک‌تر می‌شدم.
درباره تنبیه هم یک همچین چیزی بود.
تا یک سنی معمولا گوشمان را می‌کشیدند، یا پس‌گردنی می‌زدند.
از یک جا به بعد پای کمربند به میان آمد. من کلی ذوق کردم و فکر کردم بزرگ شده‌ام که دیگر پس‌گردنی و گوش‌کشی جواب نمی‌دهد و باید از کمربند استفاده کرد.
اما پدر یادآوردی کرد: «درسته که بچه نیستی. اما بزرگ هم نشدی.» در این دوره‌ای که معلوم نبود اسمش چه کوفتی است، ما با تکنولوژی کمربند به انسانی فرهیخته تبدیل شدیم.
کم‌کم که کمربند به کنار رفت، پدر اعلام کرد که دیگر بزرگ شده‌ای!
این‌ها را گفتم که یادی از عباس جدیدی کرده باشم. عباس گفته: «بابام هنوز برام کمربند می‌کشه.»
ماجرا از این قرار است که عباس در دوران طفولیت هر وقت می‌گفت: «من دیگه بزرگ شده‌ام.» پدرش می‌گفت: «فکر نکن هیکلت درشت شده، یعنی بزرگ شدی‌ها!»
البته ما هم این گزینه را تایید می‌کنیم، ولی واقعا عباس چقدر دیگر باید درشت بشود که پدرش باور کند بزرگ شده و برایش کمربند نکشد؟
حتی عباس در مسابقات مدال هم گرفت و عضو شورای شهر هم شد، کتاب هم نوشت، ولی پدر عباس هم‌چنان کمربند کشید.
بنابراین ما از عباس می‌خواهیم اگر این کارها را برای این می‌کند که به بابایش ثابت کند بزرگ شده که کمربند نکشد، دیگر نکند. گویا معیارهای آقای جدیدی بزرگ چیز دیگر است.
به عباس پیشنهاد می‌کنیم به جای ثابت کردن بزرگ شدنش با نامزد شورای شهر شدن و کتاب دادن، برود آن کمربند را از دم دست پدر جان بردارد و یک جای مناسب گم و گور کند.

لایک‌گیری به قصد کشت!
کپی برابر اصل خیلی هم چیز خوبی نیست. گاهی جان آدم سر همین کپی برابر اصل می‌رود.
مخصوصا در مورد تکنولوژی که بعضی‌ها با آن خودکشی هم می‌کنند. خودکشی ها! نه به معنی استفاده بیش از حد و در آوردن گند قضیه.
مثلا ما رانندگی را یاد می‌گیریم. بعد می‌بینیم یکی در خیابون لایی می‌کشد. فکر می‌کنیم لایی کشیدن یکی از کارهایی است که انجامش در رانندگی الزامی است. این کپی برابر اصل به درد نیاکانمان می‌خورد.
بعد از این‌که جو تلفن‌های هوشمند در جهان همه را درنوردید و سلفی گرفتن از اسکار به بعد خیلی مد شد و چوب و بند و بساط سلفی هم آمد، در دنیا تلفات کم نداشتیم. جوان مردم برای چهار تا دانه لایک و سلفی گرفتن جانش را از دست می‌داد.
بالاخره موج کشته شدن وقت سلفی گرفتن بالاخره به ما هم رسید.
در شهرستان ایوان دختری کنار رودخانه کنگیر و آبشارش عکس می‌گرفته که پاش سر خورده و داخل رودخانه افتاده و غرق شده.
خواستم از #رادیوچل اعلام کنم که لازم نیست هر چیزی که می‌بینید، عینا کپی کنید. در حد همون سلفی‌های شهری و بی‌خطر هم که عکس بگیرین، لایک شما پیش فالوئرهای شما محفوظ است.
به قول آن آقا معلم: من می‌گم انف، تو نگو انف، تو بگو انف!
و به قول هم‌کلاسی‌های بی‌ادب من در دوره ابتدایی «تقلید کار میمونه!»

درمان پا لخت دویدن در افاضات
تلگرام اعلام کرده که امکان برقراری مکالمه تلفنی هم‌زمان را فراهم کرده. من با این کار مخالفم. برای ما که این جواب نمی‌دهد. اتفاقا همین گفت‌وگوی با تاخیر برای ما خیلی بیشتر جواب می‌دهد.
معمولا ما وقتی مکالمه هم‌زمان می‌کنیم، هر دو طرف هم‌زمان کلی با هم احوال‌پرسی می‌کنند. هیچ‌کدام هم نمی‌فهمند که طرف مقابل چه حرف‌هایی زده و چه سوال‌هایی کرده. هر کدام از ما احساس وظیفه می‌کنیم که هر چه سوال بلدیم مطرح کنیم. از «حال شما چطوره! خانواده چطورن؟! خودت خوبی؟! دیگه چه خبر؟ چی‌کارا می‌کنی؟!»
دقیقا همین سوال‌ها را طرف مقابل هم هم‌زمان می‌پرسد.
بعد زمان پاسخ‌گویی هم‌زمان می‌رسد. در این زمان هر دو طرف هرچه جواب بلدند، می‌گویند، مثل «قربان شما، سلامت باشی، خیلی ممنون، سلام می‌رسونن، خبری نیست.»
با تلگرام به شکل فعلی ما داریم تمرین می‌کنیم که این‌قدر پا لخت در کلام همدیگر ندویم. کمی دندان روی جگر بگذاریم. گوش کنیم چه می‌گوید.
در این حالت فرصت می‌کنیم که به محتوا و منظور طرف مقابل هم فکر کنیم. هم‌چنین زمان داریم که مهارت حاضرجوابی‌مان را کمی کنترل کنیم.
بنابراین از تلگرام خواهش می‌کنم این امکان را برای ما فعال نکنند.
اگر فعال نکنند، از منطقه فیلترینگ هم دور می‌شوند!

دگر باره جوان خواهد شد
جمعیت پیر می‌شود. سن پیری کاهش پیدا می‌کند. سن پیری به ۱۵ سال رسیده است.
سن طلاق، اعتیاد و… کاهش پیدا کرده است. سن پیری هم کاهش پیدا کرده است.
اول راه پیر می‌شویم و بعد ادامه راه می‌دهیم.
جمعیت را هم که افزایش بدهیم، چه فایده؟ کودک‌ها و نوجوان‌ها و جوان‌ها و میان‌سال‌های پیر. همین حالا هم افزایش جمعیت پیر داریم. بهتر است جمعیت را جوان کنیم. جوان کردن آدم‌های حتی بالای ۷۰ سال.

شماره ۷۰۱

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟