مروری بر پدیده کودکان مهاجر
نسیم بنایی
دستهای کوچک و نحیفش تنها برای این خوب است که با آنها روی چشمهایش را بگیرد و قایمموشکبازی کند؛ پاهای کودکانه و بیقرارش جان میدهد برای جستوخیز کردن و بالا و پایین پریدن؛ پوستش باید لطیف باشد مثل برگگل؛ چشمهایش باید از شادی و شیطنت بچهگانه برق بزند و لپهای شیرین و بانمکش باید جذابترین نقطه صورتش برای نوازش باشد. اما با آن دستها جُلوپلاسش را در بقچهای پیچیده و روی سرش نگه داشته، با پاهایش بدن بیحال و رنجورش را به سوی ناکجاآباد میکشاند؛ پوستش آفتابسوخته و زمخت شده، اشک چشمانش را سرخ کرده و لپهای شیرینش آب شده و جای خود را به تورفتگیِ عمیقی زیر گونهها با استخوانی سخت دادهاست. میلیونها نفر مثل او در مرزهای بینالمللی سرگردان هستند، با خشونت و بیرحمی دستوپنجه نرم میکنند، خود را به آبوآتش میزنند و تنها یک خواسته دارند: «زندگی». آنها کودکانی هستند که عنوانی آشنا اما غریب با خود حمل میکنند: «مهاجر». کودکانِ مهاجر معمولا فرصتهای قانونیِ کمی برای مهاجرت پیدا میکنند. اغلب آنها چارهای ندارند جز اینکه مانند آدمهای بزرگ و دریادل، دل به دریا و مسیرهای خطرناک بزنند، خود را به قاچاقچیها بسپارند و از مرزها عبور کنند، بلکه زندگیِ بهتری آنسوی مرزها در انتظارشان باشد. شکافهای قانونی، سیاسی و خدماتی، سد راه آنها میشود و گاهی حتی به جای اینکه به آنها کمک کند، آنها را در معرض خطر نیز قرار میدهد. این کودکان خیلی راحت به ابزار دست قاچاقچیها تبدیل میشوند و مورد هر نوع سوءاستفادهای قرار میگیرند.
پناهندگان کوچک
مهاجرت کودکان یکی از تلخترین واقعیتهای جهانی است. بر اساس گزارش یونیسف، در سال ۲۰۱۵ بیش از ۳۱ میلیون کودک مهاجر در دنیا زندگی میکردند؛ در جایی خارج از کشوری که در آن متولد شدهاند. البته اگر آن دسته از کودکان که به همراه والدین یا دیگر اعضای خانواده خود مهاجرت کردهاند نیز در نظر گرفتهشود، ۱۰میلیون کودکِ مهاجرِ دیگر نیز به این رقم اضافه میشود. اما آن ۳۱ میلیون نفری که (اکنون تعداد آنها بیشتر شدهاست) بدون سرپرست دست به مهاجرت میزنند نیاز به توجه ویژه دارند. سال ۱۹۹۰ بود که همزمان با افزایش جمعیت، تعداد کودکانِ مهاجر بینالمللی نیز افزایش پیدا کرد. علاوه بر آن تنشها و آشوبها نیز در دنیا بیشتر شده و در نتیجه کودکان بیشتری به دلیل جنگ و آشوب ناگزیر به ترکِ میهن خود به تنهایی شدهاند. در سال ۲۰۰۵ از میان هر ۳۵۰ کودک در دنیا، یکی پناهنده بود. در سال ۲۰۱۵ این رقم به یک نفر در ازای هر ۲۰۰ نفر رسید. در واقع نیمی از پناهندگانِ جهان، کودک هستند.
کوچولوهای جسوری که مثل آدمبزرگها میگذارند و میروند
وضعیت مهاجرت و پناهندگیِ کودکان، هشداردهنده است. از میان کل کودکانی که در سال ۲۰۱۵ قدم به خاک ایتالیا گذاشتهاند، ۷۵ درصدشان کودکان بدون سرپرست بودهاند. این تعداد در سال ۲۰۱۷ افزایش بیشتری داشتهاست. اکثر این کودکان نیز از اریتره، گامبیا، نیجریه، مصر و گینه مهاجرت کردهاند. اما این حجم بسیار، چرا مهاجرت میکنند؟ جنگ نخستین و اصلیترین عاملی است که کودکان را وادار به ترک وطن میکند. هر روز که بزرگسالان بیشتری سلاح به دست میگیرند و دنیا را به خاک و خون میکشند، کودکان عاصیتر از روز قبل میشوند و درنهایت یک روز تصمیم میگیرند خودشان را از این جنگ و آشوب نجات بدهند و تنها یک راه پیش روی خود میبینند: بگذارند و بروند. البته گاهی نیز ناملایمتیِ طبیعت، کودکان را تحت فشار قرار میدهد. اکثر کودکان در سومالی و اتیوپی در جستوجوی آبوغذا مهاجرت میکنند. تعداد کمی نیز وجود دارند که به خاطر یافتن کار به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند؛ این مسئله در مورد کودکانی که از سنین پایین خرج خانواده بر دوششان میافتد، بسیار رایج است. کودکان در هند، پاکستان، بنگلادش و اندونزی برای یافتن کار به کشورهای حاشیه خلیجفارس و یا چین مهاجرت میکنند. گاهی چند دلیل دستبهدست هم میدهند و کودکان را وادار میکنند به کشوری دیگر مهاجرت کنند. در همه این موارد، خانواده حرف اول را میزند، یعنی گاهی خانواده از هم میپاشد و کودک چارهای جز فرار پیش روی خود نمیبیند. گاهی نیز خانواده از کودک میخواهد برای یافتن کار و به دست آوردن پول، مهاجرت کند. به هر حال آنها تصور میکنند با مهاجرت، زندگیشان تغییر میکند و این تغییر را مثبت میبینند، به همین خاطر است که دست به چنین عمل خطیری میزنند.
سفری بیبازگشت
کودکان اغلب با رویاهای شیرین و کودکانه سفر خود را آغاز میکنند، اما معمولا چیزی که با آن روبهرو میشوند آن چیزی نیست که انتظار داشتهاند. اگر سفر خود را از کانالها و راههای غیرقانونی شروع کنند که قطعا با مناظر پرخطر و متفاوت از تصورات ذهنیشان روبهرو میشوند. درحالیکه از امکانات بهداشتی، آب سالم، سرپناه و آموزش محروم میشوند، دنیایی ناامن آغوش خود را به روی آنها باز میکند. بسیاری از کودکان در همین مرحله سفر طاقت نمیآورند و جان خود را از دست میدهند. در این زمینه آمار و اطلاعات دقیقی وجود ندارد اما گفته میشود یکی از مرگبارترین سفرها، مسیر مدیترانه است که این روزها کودکان بسیاری سعی میکنند از دلِ آن عبور کنند، اما درنهایت اقیانوس آنها را در خود میبلعد. راههای جنوب شرق آسیا نیز جزو پرخطرترین مسیرها هستند. در این مسیر، دختران معمولا آسیبپذیرتر از پسران هستند، اما درنهایت هر دو جنس در معرض خطر جانی قرار دارند. آنها در مسیر سفری قرار گرفتهاند که هر لحظه ممکن است جانشان را بگیرد. این سفرهای طولانی حتی برای افراد بزرگسال نیز خطرناک است، برای کودکان این خطر چندبرابر میشود.
در چنگال عمو قاچاقچی
کودک هستند و پیش از کودک بودن، انسان هستند. آنها نیز مانند هر انسان دیگری از حقوق انسانی برخوردارند، باید بتوانند از حقوق خود استفاده کنند و خودشان را از شرایط سخت نجات بدهند و مهاجرت کنند. اما دنیای واقعی بیرحمتر از آن است که حتی به یک کودک رحم کند. چارهای نمیماند جز قانونگریزی و یافتن راه نجات از راههای غیر قانونی. دولتها میترسند که مبادا این پناهندگان کوچک، تروریستهایی باشند در لباس بیخانمان؛ گاهی هم آنها را به چشم هیولاهایی میبینند که قرار است عرصه را بر شهروندان کشورشان تنگ کنند و خون آنها را بمکند. از نظر این دولتها تنها یک راهکار هوشمندانه برای جلوگیری از این هیولاهای کوچک وجود دارد: بستن دروازههای کشور. اما هرچه دولتها بیشتر عرصه را بر مهاجران و پناهندگان تنگ میکنند، تعداد بیشتری از آنها به راهکارهای غیرقانونی برای مهاجرت روی میآورند. اما رفتنها و ماندنهای غیرقانونی هم مشکلات خودش را دارد. اکثر کسانی که مهاجرت میکنند هیچگاه امکان بازگشت به وطن خود را پیدا نمیکنند و به همین خاطر همیشه باید به دنبال راهی برای قانونی کردنِ اقامت خود در کشور مقصد باشند. اما کسانی که به کمک قاچاقچیها به کشور دیگری گریختهاند، همیشه باید برای بقیه مراحل خود نیز به افرادی مانند همان قاچاقچی رجوع کنند. در واقع آنها تا آخر عمر در چنگال این قبیل افراد گرفتار میشوند.
آلیس در سرزمین شکنجه
ماری تنها ۱۷سال داشت که از نیجریه فرار کرد. او برای تأمین مخارج زندگی مادر و خواهرانش، اقدام به مهاجرت کرد. یکی از دوستانش فردی به نام «بن» را به او معرفی کرد تا از طریق رابطهها و واسطهها او را به اروپا بفرستد. قرار بود تمام چیزی که ماری برای این راه میدهد ۲۵هزار یورو پول نقد باشد. اما این سفر رویایی به اروپا خیلی زود به کابوسی ترسناک تبدیل شد. به محض اینکه از نیجریه به لیبی رفت، بن روی حقیقیِ خودش را نشان داد. او ماری را تهدید میکند که در لیبی تنها رهایش خواهد کرد و به این بهانه به او تجاوز میکند. بالاخره پس از روزها دربهدری و کابوسهای سریالیِ تجاوز، ماری در قایقی به مقصد ایتالیا جا میگیرد. اما در طول سفر یکی از دخترهایی که همسفر ماری شدهبود به او حقیقت ماجرا را میگوید: «قرار است ما را در بازار زنان بدکاره استفاده کنند». ماری با کمی خوششانسی به دست گارد ساحلیِ ایتالیا میافتد و همه ماجرا را برای آنها میگوید؛ آنها نیز به او سرپناهی میدهند، اما این پایان کابوس نیست. حالا کسانی که او را به مرز رسانده بودند، به سراغ مادرش رفتهاند و از او پول میخواهند. قصه ماری، قصه هزاران دختری است که در سنین کودکی به مقاصد مختلف مهاجرت میکنند و در این مسیر با مشکلاتی روبهرو میشوند که زندگی را برای همیشه به کامشان تلخ میکند.
همه در برابر این گلها مسئول هستند
صلیب سرخ تنها نهاد جهانی است که وظیفه خود میداند به کودکان جدا از ملیتِ آنها کمک کند و پیگیرِ حقوحقوقِ آنها باشد. با هر کودکی باید مانند یک کودک رفتار شود، چراکه درنهایت نه مجرم است، نه جانی، او کودک است و به جبر زمانه مهاجر شدهاست. سفرهای خطرناکی که این کودکان طی میکنند وضعیت فیزیکی، روحی و ذهنیِ آنها را به هم میریزد. یونیسف برای کمک به این کودکان راهکارهایی را مطرح کردهاست. جلوگیری از محاکمه این کودکان و جمع کردنِ سایر افراد خانواده در کنار کودکان از جمله اقداماتی است که این سازمان انجام میدهد. در اکثر مواقع تنها نهادهای خیریهای میتوانند در زمینه امکاناتی نظیر تحصیلات و آموزش و یا اشتغال به این کودکان کمک کنند. شاید درستترین اقدام رسیدگی به دلایل مهاجرتِ کودکان است؛ لازم است برای ریشهکنیِ آنها اقدام شود. پدیده کودکان مهاجرت در هر شرایطی سخت و عذابآور است. برخی از دولتها باوجود سختگیریهایی که در زمینه مهاجران و پناهندگان دارند، در مورد کودکان به شکل دیگری اقدام میکنند؛ آنها معمولا دولتهای کودکدوست خوانده میشوند که سعی میکنند حداقل شرایط را به نفع کودکان مهاجر پیش ببرند. پدیده کودکان مهاجر، پدیدهای جهانی است و به همین خاطر نیاز به اقدامی جهانی دارد؛ همه باید در قبال این کودکان احساس مسئولیت کنند تا شرایط آنها تغییر کند. اگر همه در برابر کودکان احساس مسئولیت کنند شاید دیگر شاهد روزی نباشیم که در آن کودکان با دستهای نحیف خود بقچهای را روی سرشان گرفتهاند و با پاهای کودکشان در مرزهای ناکجاآباد سرگردان و در جستوجوی سرپناه هستند.