تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۷ - ۰۶:۳۵ | کد خبر : 4308

و تکه‌تکه شدن راز آن وجود متحدی بود…

درباره «در بیشه» ریونوسوکه اکوتاگاوا احتمالا برای یک ایرانی اولین کلمه‌ای که چسبیده به «ژاپن» از ذهن عبور می‌کند، «مدرن» است. برای بخش بزرگی از جامعه ایران، ژاپن نماد مدرنیزاسیونی است که از ایران دریغ شده است. افسانه (یا شاید حقیقت. چه فرق دارد؟) قدیمی سفر هم‌زمان پادشاهان قاجار و امپراتوران ژاپن به اروپا از […]

درباره «در بیشه» ریونوسوکه اکوتاگاوا

احتمالا برای یک ایرانی اولین کلمه‌ای که چسبیده به «ژاپن» از ذهن عبور می‌کند، «مدرن» است. برای بخش بزرگی از جامعه ایران، ژاپن نماد مدرنیزاسیونی است که از ایران دریغ شده است. افسانه (یا شاید حقیقت. چه فرق دارد؟) قدیمی سفر هم‌زمان پادشاهان قاجار و امپراتوران ژاپن به اروپا از معروف‌ترین افسانه‌های پذیرفته‌شده در تاریخ عامیانه طبقه متوسط ایران است. در این داستان، امپراتور ژاپن از فرنگ برای مردمش لوکوموتیو، خط‌آهن، ماشین‌آلات و کارخانه می‌برد که حاصل آن می‌شود ژاپن مدرن امروزی با قطارهای سریع‌السیر، لوازم الکترونیک رشک‌برانگیز که در حال تسخیر بازارهای جهانی، حتی در دل کشورهای صنعتی غربی‌اند، اتومبیل‌های باکیفیتی که داشتن حتی مدل‌های پایین دست‌چندم آن هم باعث افتخار است و یک نظام سفت و سخت از تعهد و مسئولیت کاری! در عوض ظاهرا سوغات پادشاه قاجار از فرنگ چیزی بیشتر از یک روزنامه درباری، تکیه دولت برای برگزاری نمایش و تعزیه و یک دستگاه دوربین عکاسی نیست. واضح است که اساس این مقایسه اسطوره‌ای میان دو کشور شرقی بر پایه برتری اهمیت تکنولوژی (مدرنیزاسیون) بر فرهنگ استوار است. در این مقایسه «آن‌ها» پیشرفت کرده‌اند، چون متوجه شده‌اند قسمت‌های مهم غرب لوکوموتیوها هستند نه سالن‌های نمایش و «ما» پیشرفت نکرده‌ایم، چون ترجیح داده‌ایم به جای آن‌که دوربین عکاسی و سینماتوگراف بسازیم، از ساخته‌های آن‌ها استفاده کنیم.
یکی از ده‌ها چیزی که نمی‌گذارد این افسانه به همان راحتی که در افواه عمومی جریان پیدا کرده است، راهی کتاب‌های جدی‌تر تاریخی شود، این است که فرهنگ ژاپن از قضا خیلی پیش از آن‌که دربار ایران تصمیم بگیرد رخت مدرن بپوشد، در مسیر مدرنیسم قرار گرفته بود و با دغدغه‌های آن آشنا بود. یکی از بارزترین جلوه‌های این تفاوت فرهنگی را می‌شود در سنت ادبیات داستانی دو کشور جست‌وجو کرد. در هر دو کشور شرقی ادبیات داستانی منثور تقریبا پشتوانه تاریخی مشخصی نداشت و باید به‌ناچار تحت تاثیر غرب ایجاد می‌شد. تولد ادبیات داستانی معاصر ایران را، گذشته از چند اشاره به یکی دو شبه‌رمان، هم‌زمان با چاپ مجموعه داستان «یکی بود، یکی نبود» محمدعلی جمالزاده می‌دانند؛ یعنی درست در سال ۱۳۰۰. مصادف با همان سال در ژاپن داستان کوتاهی به چاپ رسید که می‌تواند تفاوت عمیق نفوذ ادبیات مدرن در دو فرهنگ را نشان دهد. داستان کوتاهی که چند دهه بعد باعث شد سینمای ژاپن هم از مرزهای این کشور کوچک بیرون بزند و قابل عرضه به دنیا شود. داستان «در بیشه» نوشته ریونوسوکه اکوتاگاوا.

۲

زمانی که در میانه قرن گذشته دانلد ریچی، منتقد و نویسنده سینمایی آمریکایی، توانست با معرفی و تبلیغ دامنه‌دار فیلم «راشومون» غربی‌ها را متقاعد کند که می‌توانند حتی در جایی مانند شرق دور هم به دنبال آثار درخشان سینمایی بگردند، هنوز نظرات اندیشمندانی مانند ژاک لاکان و رولان بارت رادیکال به نظر می‌رسید. اندیشمندانی که گذشته از تفاوت‌های نظری بسیار جدی همه در یک چیز با هم توافق داشتند؛ چیزی که تا به امروز حقیقت به نظر می‌رسد، آن‌قدرها هم چیز مهمی نیست. درحقیقت بخش مهمی از نظریات رادیکال اجتماعی و فرهنگی قرن گذشته بر این ستون استوار شده بود که مفهومی کامل، تمامیت‌یافته، بی‌خلل و قطعی به نام حقیقت وجود ندارد و اساسا حقیقت را باید جایی میان پراکندگی حقیقت‌های ممکن پیدا کرد. این نظریه که کم‌وبیش یک‌سره از آبشخور اندیشه چپ اروپایی سرچشمه گرفته بود، به شکلی باورنکردنی به سنت اساسا دینی هرمنوتیک هم نزدیک بود؛ سنتی که علاقه‌مند بود معنای یک متن را نه به صورت قطعی و همیشگی، که تابعی از ذهن خواننده و زمانه قرائت تلقی کند.
مسلم است که در میانه بازار پررونق این نظریه در غرب، ظهور ناگهانی فیلمی که همین تم را اساس کار خود گرفته است، آن هم از دورترین نقطه جهان، تا چه اندازه غافل‌گیرکننده به نظر می‌رسید. طرح اصلی فیلم کوروساوا روایت‌های مختلف از یک اتفاق واحد بود که بسته به نقطه نظر راوی در جزئیات و حتی کلیات با یکدیگر در تناقض بودند و مانع از آن می‌شدند که تماشاگر بتواند یکی از آن‌ها را به‌عنوان روایت واقعی انتخاب کند و با مبنا قرار دادن آن روایت‌های دیگر را جعلی تلقی کند. کوروساوا به‌عمد روایت راویان مختلف داستان را تا حد ممکن به یک اندازه منطقی و هم‌دلی‌برانگیز ساخته بود تا نگذارد مخاطبان به‌راحتی تصمیم بگیرند. روایت چندپاره فیلم به حدی برای منتقدان فیلم غافل‌گیرکننده و مدرن جلوه کرد که صبح روز بعد از نمایش فیلم در جشنواره منتقد یک روزنامه فرانسوی آن را تیتر یک صفحه سینمایی خود کرد: «شرق مدرن!»
احتمالا آن منتقد و دیگر همکاران شگفت‌زده‌اش در آن فاصله کوتاه فرصت نکرده بودند تیتراژ ژاپنی فیلم را درست تحلیل کنند تا بدانند فیلم از تلفیق پلات داستانی دو داستان کوتاه از یک نویسنده قدیمی ژاپنی به نام اکوتاگاوا ساخته شده است که آن دو داستان را در اولین سال‌های قرن جدید نگاشته است. کوروساوا بخش‌های زیر دروازه ورودی یا همان راشومون را از داستانی به همین نام و طرح روایت پاره‌پاره و متناقض از داستان راهزن، سامورایی و زن جوان را از داستان «در بیشه» گرفته بود. چیزی که باعث شده بود منتقدان غربی آن همه به شگفت بیایند، یکی از محصولات ادبیات مدرن ژاپن بود.

از داستان چه می‌دانیم؟
یک سامورایی به نام تاکه‌هیرو پای پیاده به همراه همسر سواره‌اش ساماگو از جاده می‌گذشتند. راهزنی به نام تاجومارو با فریب‌کاری آن‌ها را به بیشه‌ای می‌کشاند. مرد را به درخت می‌بندد و در برابر چشمان او به همسرش تعرض می‌کند. در پایان تاکه‌هیرو به قتل می‌رسد، ساماگو ناپدید می‌شود و تاجومارو بازداشت.

«در بیشه» به‌طور کلی مجموعه چند مونولوگ است که اگرچه شرح صحنه چندانی ندارد، اما با توجه به شیوه اکوتاگاوا در توصیف حالات و رفتار شخصیت‌های راوی می‌توان آن را نوعی نمایشنامه هم به حساب آورد. به‌هرحال استفاده او از چند راوی مونولوگ‌گو در یک داستان کوتاه به خودی خود می‌تواند نشانه تسلط نسبی به نمونه‌های مدرن داستان کوتاه فرنگی باشد. اکوتاگاوا احتمالا با نمونه داستان‌های کوتاه رایجی روبه‌رو شده بود که در آن چند شخصیت از زاویه‌های مختلف یک داستان ثابت را روایت می‌کنند و هر راوی با پوشاندن بخش‌هایی که راوی دیگر از روایت آن عاجز است، به تکمیل پازل روایت کمک می‌کند.
اما چیزی که داستان او را از این خیل نمونه‌های متداول جدا می‌کند، این است که روایت‌های داستانی او به تکمیل یکدیگر کمک نمی‌کنند، بلکه اساسا یکدیگر را زیر سوال می‌برند. اگر از همان تمثیل پازل استفاده کنیم، راویان داستان «در بیشه» به جای آن‌که هر بار تکه دیگری از پازل را تکمیل کنند، هر بار قطعه‌ای را که به‌ظاهر درست سر جایش قرار گرفته است، برمی‌دارند و قطعه دیگری را جایگزین آن می‌کنند که به همان اندازه درست به نظر می‌رسد. درحقیقت اکوتاگاوا تلاش می‌کند تا هر روایت، هر چند به اندازه روایت مرد هیزم‌شکن کوتاه و کم‌اهمیت باشد، لااقل در یک نقطه با روایت‌های دیگر اختلاف داشته باشد، تا هیچ دو روایتی عینا شبیه هم نباشند. ممکن است روایت‌های هیزم‌شکن، راهب بودایی، پیرزن، مامور جایزه‌بگیر و تاجوماروی راهزن به این خاطر با یکدیگر در تناقض باشد که هر کدام در پیشگاه قانون سعی می‌کنند ماجرا را به سود خود تعریف کنند، اما کسی نمی‌تواند همین را به اقرار زن جوان، ماساگو، در معبد شی‌می‌زو یا روایتی که روح مقتول، تاکه‌هیرو، از طریق یک مدیوم روایت می‌کند، تعمیم دهد. روایت راهب، هیزم‌شکن و پیرزن به‌خاطر آن‌که هر یک فقط بخشی از زمان حادثه را دیده‌اند، ممکن است از سر جهل ناقص باشد، اما روایت سه شخص درگیر در ماجرا هرگز این‌طور نیست. آن‌ها تقریبا تمام مدت حادثه اصلی را در کنار هم بوده‌اند و بااین‌حال روایتی که از داستان ارائه می‌دهند، با هم متفاوت است و نکته مهم آن است که روایت آن‌ها اساسا به سود خودشان نیست. (درحقیقت هر سه مدعی‌اند که خودشان تاکه‌هیرو را به قتل رسانده‌اند!)
آن‌چه داستان «در بیشه» را به نمونه‌ای غافل‌گیرکننده از ادبیات مدرن تبدیل می‌کند، نه فرم آن و نه حتی نوعی تکثرگرایی اخلاقی، که از قضا فراتر بردن تکثر روایت به جایی ورای قواعد اخلاقی و عرفی است. داستان اکوتاگاوا فقط درباره این نیست که با تغییر نقطه نظر داستان هر کسی به خود حق می‌دهد، بلکه یک گام بلند آن‌سوتر است؛ با تغییر نقطه نظر اساس روایت تغییر می‌کند. قافله ادبیات مدرن خیلی زودتر از آن‌چه دنیا دوست داشت باور کند، به ژاپن رسیده بود. حتی پیش‌تر از لوازم الکترونیکی، ماشین‌ها و لوکوموتیوهایی که برای ثانیه ثانیه رفتنشان برنامه دارند…

روایت‌های سه‌گانه از چگونگی قتل
تاجومارو: ساماگو بعد از مورد تعرض قرار گرفتن از تاجومارو می‌خواهد تا به تلافی کار زشتش با همسر او بجنگد تا او از شرمساری زیستن با ننگ مورد تعرض قرار گرفتن تنها نماند و با برنده مبارزه آن‌ها زندگی کند. تاجومارو با شمشیر و در مبارزه تاکه‌هیرو را می‌کشد (در روایت هیزم‌شکن هم جسد مرد با شمشیر آسیب دیده است)، اما وقتی برای تصاحب ساماگو برمی‌گرددد، می‌بیند که او رفته است.
ساماگو: ساماگو بعد از مورد تعرض واقع شدن متوجه می‌شود که تاکه‌هیرو با چه نفرتی او را نگاه می‌کند. تصمیم می‌گیرد او و خودش را بکشد. برای این کار خنجرش را به سینه همسرش فرو می‌کند، چون راهزن هنگام ترک صحنه شمشیر را با خود برده است. بعد سعی می‌کند خودش را هم بکشد، اما نمی‌تواند.
تاکه‌هیرو: ابتدا راهزن ساماگو را فریب می‌دهد تا با خود ببرد. پیش از رفتن زن از تاجومارو می‌خواهد تا برای آسودگی خیال تاکه‌هیرو را به قتل برساند. راهزن که از این خواست زن متنفر است، از تاکه‌هیرو سوال می‌کند که آیا او علاقه دارد ساماگو را به قتل برساند یا نه. ساماگو با شنیدن این تهدید فرار می‌کند. تاجومارو با خنجر بند تاکه‌هیرو را باز می‌کند و می‌رود. تاکه‌هیرو خودکشی می‌کند، اما لحظه‌ای قبل از مردن کسی خنجر را از او بیرون می‌کشد.

شماره ۷۲۳
  

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟