تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۲۰ - ۰۸:۵۷ | کد خبر : 4876

یک نسخه برای بالای شصت‌ سال

نگاهی به فیلم «دلم می‌خواد» شکیب شیخی «دلم می‌خواد» بهمن فرمان‌آرا یکی از عجیب‌ترین فیلم‌هایی است که در چند سال اخیر سینمای ایران دیده‌ام. عجیب از میزان انسانیت و لطافتی که می‌خواهد به خرج بدهد و دل ما را ببرد با خودش و از این‌ همه زبری و زمختی دور کند، که دست فرمان‌آرا درد […]

نگاهی به فیلم «دلم می‌خواد»

شکیب شیخی

«دلم می‌خواد» بهمن فرمان‌آرا یکی از عجیب‌ترین فیلم‌هایی است که در چند سال اخیر سینمای ایران دیده‌ام. عجیب از میزان انسانیت و لطافتی که می‌خواهد به خرج بدهد و دل ما را ببرد با خودش و از این‌ همه زبری و زمختی دور کند، که دست فرمان‌آرا درد نکند. و عجیب از این میزان عدم انسجام در فیلم یک کارگردان باتجربه که باز هم دست فرمان‌آرا درد نکند به‌هرحال.
این‌که قرار است صدایی از امید و آزادی و شادابی بدمد در گوش جامعه‌ای که گویا همه در آن دیوانه و عصبی و در حال مشاجره باشند، خودش امیدبخش می‌تواند باشد -البته مگر سریال‌های تلویزیونی که به جای امید و شادابی به سراغ منقلب و متحول شدن شخصیت از روش‌های تکراری هستند- به شرطی که درنهایت هم به شکلی منسجم به مخاطب القا شود.

رستگاری در تهران
داستان نویسنده‌ای‌ است که دیگر نمی‌تواند بنویسد و عبوس و بدعنق هم هست و کلا معلوم نیست که چه مرگش شده. چند سال است که نمی‌تواند بنویسد؟ خودش که می‌گوید سال و ماهش از دستش در رفته. مثلا ۱۲ سال؟ از زمانی که همسرش را از دست داده؟ نمی‌دانیم! تنها می‌دانیم که بدعنق است. بدعنق بودنش خیلی شبیه به بدعنق بودن شخصیت جک نیکلسون در فیلم «از این بهتر نمی‌شه».
گره خوردن داستان رهایی و رستگاری به یک عمل خیلی مادی دنیوی مانند رقصیدن به خودی خود ایده‌ای خوب است، اما زمانی که این رقصیدن نه یک رقص فاخر فلان جایی و بهمان مدلی، بلکه یک قِر باباکرمی باشد، به لحاظ زیباشناسی کارکرد بسیار جالبی پیدا می‌کند. این کارکرد جالب را روی کاغذ می‌توان این‌گونه صورت‌بندی کرد: زندگی در زیبایی و زیبایی در سادگی‌ است.
پس ساده باشید تا زندگی کنید. مثل عباس فرزانه که بعضی جاها سادگی‌اش ما را بیش از شخصیت دختر «کاسبی» متعجب می‌کند که یک شب در خیابان سوارش کرد.
فرمان‌آرا می‌خواهد از لابه‌لای این سادگی شکلی از انسانیت را بیرون بکشد که اولا جایش خیلی خالی است، ثانیا مگر به خطر جنون نمی‌توان سراغش رفت. تا حدی موفق هم می‌شود.
البته بحث نامنسجم بودن فیلم را که کنار بگذاریم، کارهای بسیار ساده‌تری هم اگر می‌شد، بهتر بود. مثلا وارد کردن این ‌همه ستاره برای حتی جزئی‌ترین حضور در مقابل دوربین گرچه شاید در گیشه به فیلم کمک کند، شاید نوعی همکاری سینمایی جالب به نظر برسد، اما قطعا حس مخاطب را هنگام دیدن فیلم مختل می‌کند و در ذهنش هزارجور ارجاع مختلف را ایجاد می‌کند. شخصیت اصلی را که کنار بگذاریم، مثلا در مورد شخصیت پسر یا دختر با بازی‌های به ترتیب محمدرضا گلزار –با همان بی‌کیفیتی همیشگی- و مهناز افشار، مخاطب تا چندین دقیقه در حال «دیدن گلزار/افشار» است و نه تماشای شخصیت و درک حس موقعیت. رویا نونهالی و صابر ابر –که چقدر خواب بانمکی دیده بود- و مخصوصا سحر دولت‌شاهی هم همین‌طور.

تعارض تاریخی آزادی فیلم‌ساز و تماشاچی
در عمده موارد یک تعارض آشکار در بسیاری فیلم‌ها وجود دارد. هرچه فیلم‌ساز آزادتر –البته صحیحش بی‌قیدتر است- عمل کند، مخاطب دست و بالش در فهم اثر بسته‌تر می‌شود و هرچه فیلم‌ساز از اصول و قواعد پیروی کند، مخاطب توان بیشتری برای حس کردن اثر خواهد داشت.
دو نمای این فیلم را که دوربین به سمت بالا عروج می‌کند- یعنی جایی که فرزانه در حال چک کردن ماشینش پس از تصادف است و جایی که در وسط خیابان بین مردم می‌رقصد- اگر کنار بگذاریم، باقی فیلم یک دکوپاژ دل‌به‌خواهی دارد که در بعضی جاها خیلی هم توی ذوق می‌زند؛ مثلا زمانی که فرزانه را روی بام خانه می‌گیرند و دوربین دو بار روی پسرش و یک بار روی همسایه‌اش –مادام- حرکت می‌کند.
این‌ موارد با این‌که از معناداری فیلم به‌شدت کم کرده، اما آن را به بی‌منطقی نمی‌رسانند. بی‌منطقی اصلی در رفتار فرزانه در بازه مالیخولیایی اوست. این بازه که با ورود دختر سی‌دی‌فروش آغاز می‌شود و روی پل با خروج او به پایان می‌رسد، جایی است که مخاطب باید وهم عباس را به‌عنوان واقعیت بپذیرد. در صورتی که تمام این بازه وهم نیست و عباس واقعا آن زن را کنار خیابان سوار کرده. مشکل از همین دوپارگی است: وهم عباس کجاست؟ به خواب رفتنش و این‌که می‌بیند همه می‌رقصند؟ یا کل قضیه تصادف تا شبی که پسرش به خانه آمد؟ پس آن دختر سی‌دی‌فروش چه چیزی را برجسته می‌کند؟ خود عباس چه وقت‌هایی موسیقی می‌شنید و چه وقت‌هایی به حالت عادی بازمی‌گشت و می‌توانست حداقل درست گام بردارد؟
دو حالت دارد! یا این پرسش‌ها ناشی از عدم شفافیت فیلم در این زمینه‌هاست، یا فیلم شبکه‌ای از روابط بیش از حد پیچیده را ایجاد کرده، که در هر دو حالت مسئول این نقص فیلم‌ساز است. به هر صورت «دلم می‌خواد» فیلمی است که شاید خیلی جاها اعصاب مخاطب را خرد کند و خیلی جاها نتوان چیزی‌اش را جدی گرفت، اما جنسی از انسانیت رمانتیک را زنده می‌کند که همین یک موضوع دلیلی می‌تواند باشد برای تماشایش.

Shakib Sheikhi

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟