تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۷/۰۵ - ۰۶:۰۷ | کد خبر : 905

ابرهای تیره رفتنی‌اند

امیر موسی کاظمی سردبیر تصویر گر: مسعود رئیسی از خودم نمی‌گویم، که سال‌هاست در پس این روزهای نه آغاز و نه پایان، گرفتار سکوت بی‌نهایت لحظه‌های فروردینی‌ام. از آنها هم نه، که هنوز تا وعده آخر به اندازه یک دست، فرصت هست. از تو می‌گویم که در این بودن‌ها و نبودن‌ها، حرف‌هایت جای خالی هیچ‌کس […]

امیر موسی کاظمی

سردبیر

تصویر گر: مسعود رئیسی

از خودم نمی‌گویم، که سال‌هاست در پس این روزهای نه آغاز و نه پایان، گرفتار سکوت بی‌نهایت لحظه‌های فروردینی‌ام. از آنها هم نه، که هنوز تا وعده آخر به اندازه یک دست، فرصت هست. از تو می‌گویم که در این بودن‌ها و نبودن‌ها، حرف‌هایت جای خالی هیچ‌کس را پر نمی‌کند، تنگ هم.
***
نمی‌دانم این را گفته‌ام یا نه، گرچه فرقی هم نمی‌کند، این روزها گفتن و نشنیدن کارمان شده. از کجا شروع کنم؟ از دنیای خودمان؟ دنیای مطبوعات اصلا به وسعت تعداد نشریاتی که منتشر می‌شوند یا نمی‌شوند نیست. دنیای مطبوعات خیلی کوچک‌تر از این حرف‌هاست. این را هم تو می‌دانی و هم من. اما آن‌چه تو نمی‌دانی، این است که در این دنیای کوچک شاید بتوان چشم از چشم برگرفت و نگاه در نگاه ندوخت، اما نمی‌توان چشم بر واقعیت‌ها بست.
***
کدام واقعیت؟ همان که فکر کرده‌ای تنها کاشفش تو هستی. غافل از این‌که آن‌چه بر آن ردای واقعیت پوشانده‌ای، مترسکی است که به احترام غفلت‌کنندگان از حقیقت، کلاه از سر برداشته است.
گناه تو نیست اگر تنها از حقیقت آن را می‌بینی که چشم‌هایت می‌خواهند. تقصیر چشم‌هایی است که به کوته‌بینی عادت کرده‌اند. این چشم‌ها خواه از آن تو باشد، خواه از آن آن‌ها که چشم خود را بسته‌اند و با چشمان تو مردم را قضاوت می‌کنند.
***
آسمان سینمای ایران آفتابی هم که نباشد، دل‌گیر نیست. دل‌گیر نیست، چون حتی اگر ابری هم این آسمان را تیره کند، باران آن ابر، روح این سینما را تازه می‌کند. این باران، این تازگی، این طراوت محصول تیرگی همان ابری است که روزگاری نه‌چندان دور بخشی از این آسمان را سیاه کرده بود. ابری که سالیانی‌ دراز روی این سینما سایه افکند، غافل از این‌که این هنر، این تصویر تمام‌نمای جامعه، این راوی زندگی، نجیب‌تر از آن است که اصلش را فراموش کند.
این از حکایت ابر، باران اما کجای این قصه بود؟
***
روزها می‌گذرد و ماجراها تازه می‌شود. حالا قصه، قصه دیگری است. قصه «دیاثت» تودهنی‌نخورده و توقیف نشده به سناریوی «آلبالوهای جنسی» تبدیل می‌شود. سناریویی کثیف به قلمی کثیف‌تر. قلمی که هر چه بیشتر می‌تراود، بیشتر بوی تعفن می‌دهد. و تو ببین چه باید بر سر قداست قلم آمده باشد که شرافتش را به هیچ، به همه چیز بفروشد.
حالا وقت پاسخ است. فرقی هم نمی‌کند اختتامیه یک جشنواره باشد یا گردهمایی جشن منتقدان؛ هماهنگ شده یا نشده، واکنش‌ها یکی می‌شود از هر دو جریان غالب در سینما. و این تازه ابتدای عدالت‌خواهی است.
ترانه هست، اصغر هست، مانی هم. اما دست‌هایی هم هستند که یکی را بخوانند و دیگری را تحریر کنند. سینما این را می‌داند که اگر نمی‌دانست، آشنای این دیار نبود. حالا وقت باران است. بارانی که تازگی‌ را هدیه کند به آسمان این سرزمین. وقت بارش است. و فرمان این بارش در دستان آن‌ها که روزگاری قربانی این ابر بودند.
***
حاشیه چرا؟ برویم سر اصل مطلب. حکایت، حکایت گستاخی نشریه‌ای هتاک به هنرمندان سینماست. حکایت قلمی که بی‌شرم‌تر از آن است که پشت این ابر پنهان بماند. نگاتیوها را می‌توان قیچی کرد، عقاید را که نه. این می‌شود که هنر قبل از عرضه ممیزی می‌شود، اما فحاشی حتی بعد از عرضه نیز به محکمه نمی‌رود.
***
حرف آخر این‌که در همین دنیای کوچک مطبوعات چشمانی چون تو بسیارند. چشمانی که اگر قدرت تشخیص حق از باطل را ندارند، کاش شجاعت رودررو شدن با آن را داشتند تا مجبور نباشند حرف خود را با صد ایما و اشاره در فضایی مجازی زمزمه کنند.
ابرهای تیره رفتنی‌اند. باران در راه است.

شماره ۶۷۹

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟