تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۳۱ - ۰۶:۰۷ | کد خبر : 2969

اشتباه نهایی

ابراهیم قربانپور اگر از آن دسته آدم‌ها باشید که منتظر نمی‌مانند تا نظر منتقدان را درباره یک فیلم بخوانید و از روی تیتراژ آن درباره‌اش تصمیم می‌گیرید که ببینیدش یا نه، لابد نتوانسته‌اید در برابر وسوسه دیدن «امتحان نهایی» مقاومت کنید. مجموعه دل‌پذیری از بازیگران (شهاب حسینی محبوب و لیلا زارع در آستانه موفقیت) برای […]

ابراهیم قربانپور

اگر از آن دسته آدم‌ها باشید که منتظر نمی‌مانند تا نظر منتقدان را درباره یک فیلم بخوانید و از روی تیتراژ آن درباره‌اش تصمیم می‌گیرید که ببینیدش یا نه، لابد نتوانسته‌اید در برابر وسوسه دیدن «امتحان نهایی» مقاومت کنید. مجموعه دل‌پذیری از بازیگران (شهاب حسینی محبوب و لیلا زارع در آستانه موفقیت) برای آن‌ها که سینما را به ستارگانش می‌شناسند و یک نام خیلی بزرگ برای آن‌ها که سینما را به فیلمنامه‌نویس یا کارگردانش می‌شناسند؛ عباس کیارستمی. پیش از این همین تجربه را درباره «آشنایی با لیلا» هم تجربه کرده‌ایم: نامی به بزرگی لیلا حاتمی در سیاهه بازیگران و نامی به بزرگی کیارستمی به‌عنوان فیلمنامه‌نویس یا صاحب ایده فیلمنامه.
احتمالا اگر شما هم با توقعاتی به اندازه این اسم‌ها وارد سالن شده‌اید، مثل صاحب این نوشته کمی سرخورده شده‌اید. البته که اگر برای دیدن یک فیلم کیارستمی به سالنی وارد شده باشیم که فیلمی از عادل یراقی نمایش می‌دهد، سرخوردگی کمترین تاوان است. مسلما فیلمی از عادل یراقی، باید فیلمی از او باشد، اما مسئله دقیقا این ترکیب ناهمگن برآمده از عباس کیارستمی، ستاره‌های سینما و عادل یراقی است. ترکیبی که عادل یراقی در بهترین حالت می‌توانست در حکم مصالحی برای به هم چسباندن سایر اجزایش عمل کند، اما از پس آن هم برنیامده است تا حاصل یک چندضلعی نامنتظم از ایده‌های به انجام‌نرسیده، داستان‌های ناتمام، بازی‌های حرفه‌ای حرفه‌ای‌ها و بازی‌های ابتدایی و اولیه نابازیگرها باشد.
به همین فیلم «امتحان نهایی» بازگردیم. به‌طور مشخص سه تم مورد علاقه کیارستمی در فیلم قابل ردگیری است: یک معلم ریاضی که قصد ازدواج با مادر یکی از شاگردانش را دارد (ترکیب مدرسه، طبقه متوسط شهری، حضور زنانه و بحران رابطه؛ بهترین شکل در ادامه محتوای تماتیک فیلم «گزارش» بهترین فیلم پیش از انقلاب کیارستمی)، دو دانش‌آموز از دو طبقه که هر دو از خانواده دور مانده‌اند (یکی به میل خود و دیگری به‌خاطر ناراحتی از دست مادر در شرف ازدواجش؛ به‌شدت یادآور روابط دانش‌آموزان در فیلم‌های متنوع کیارستمی) و برگه‌های امتحانی که ممکن است با تعلل از دست بروند و باعث دردسر دو دانش‌آموز شوند (یادآوری آشکار دفترچه جامانده فیلم «خانه دوست کجاست؟») خود صحنه امتحان، صحنه قبرستان یا معدودی از لحظات موتورسواری هم یادآور ایده‌های فیلم‌های کیارستمی است.
این ایده‌ها احتمالا به خودی خود برای یک فیلم کیارستمی کافی بود، اما عادل یراقی در همین نقطه از کیارستمی فاصله می‌گیرد. او تصمیم می‌گیرد کارش را برخلاف انتخاب زیباشناسانه همیشگی کیارستمی دراماتیزه کند و از آن داستانی پرتعلیق بسازد. صحنه پاشیدن خون به ماشین معلم و احضار او به اداره پلیس صحنه‌ای دقیقا از همین جنس است. تعلیق تصنعی برگه‌های امتحان، تعلیق و انتظار برای دیدن ترفندی که دانش‌آموزان برای تنبیه معلمشان انتخاب کرده‌اند و تم‌های دیگری از این دست در این راستا حرکت می‌کنند و مسئله دقیقا این است که این دو استراتژی نمی‌توانند همراه هم در یک ساختار واحد عمل کنند. برای یک فیلم داستان‌گوی دراماتیک نمی‌شود مدت زیادی از فیلم را به یک سکانس دونفره از شهاب حسینی و لیلا زارع اختصاص داد که در خانه با هم حرف می‌زنند. آن‌چه امروز آن را نشانه‌ای از کیارستمی می‌دانیم، تنها در ساختار سینمایی خود آثار او، در پرداخت وسواس‌گون به جزئیات، در سکانس‌های پرحوصله و سنجیده طولانی و در دل ساختار ضدپیرنگ او معنی داشتند و به کار می‌آمدند.
همین شلختگی و ناهمگونی در فرم بازی بازیگران نیز به چشم می‌آید. فارغ از این‌که بپسندیم یا نه، عباس کیارستمی به الگوی شکل‌گرفته و سنجیده‌ای از بازی رسیده بود. نابازیگران فیلم‌های کیارستمی با ساختار غیردراماتیک، زیبایی‌شناسی بصری و الگوی ضدروایتی او کاملا هماهنگ بودند و در مواردی آن‌قدر متناسب به چشم می‌آمدند که تصور نوع دیگری از بازی برای آن ساختار دور از ذهن به نظر می‌رسید. عادل یراقی در همین مولفه هم همان سیاست فیلمنامه‌اش را در پیش گرفته است. عادل یراقی ترکیبی از ستارگان محبوب و نابازیگران (خود یراقی را هم باید یکی از همان نابازیگران به حساب آورد، اگرچه خودش اعتقادی جز این دارد) را دور هم جمع می‌کند؛ ترکیبی که در عمل باعث دوگانگی ریتم فیلم و از ریتم افتادن دائم آن می‌شود. در معدود صحنه‌هایی هم که وحدتی در نوع بازی وجود دارد، عمدتا تضاد با ساختار شبه‌دراماتیک اثر آن را نامتناسب جلوه می‌دهد.
این اشتباه استراتژیک را باید در کنار سرهم‌بندی بودن سایر مولفه‌های فرمیک اثر گذاشت تا ناتوانی کارگردان در استفاده از مصالح موجود را درک کرد. شاید آشکارترین جنبه این سرهم‌بندی را در موسیقی فیلم بشود سراغ گرفت. استفاده از موسیقی والس النی کاریندرو در «آشنایی با لیلا» اگرچه برای علاقه‌مندان سینمای آنجلوپولوس می‌تواند جالب باشد، اما چیزی از دم دستی بودن این انتخاب کم نمی‌کند.
حالا در عصر پساکیارستمی، عادل یراقی باید به چیزی بیشتر از نام کیارستمی در تیتراژ فیلمش برای جذابیت فکر کند؛ مناسب‌ترین آغاز می‌تواند این باشد: ساختن مولفه‌ای شخصی به دور از آن‌چه از کیارستمی به ارث برده است. درست همان کاری که خود کیارستمی سال‌ها پیش برای کیارستمی شدن کرده است.

شماره ۷۰۶

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟