تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۸/۰۴ - ۱۰:۱۵ | کد خبر : 6904

امثال تو این مملکت رو اینجوری کردن

نگاهی به فیلم «مسخره‌باز» شکیب شیخی «مسخره‌باز» همایون غنی‌زاده از آن دست فیلم‌هایی است که هرچه بیشتر ساخته شوند، امید بیشتری می-توان به سینمای ایران پیدا کرد. همین امسال از یک طرف «سرخ‌پوست» را داشتیم و حالا که «مسخره‌باز» هم توجه زیادی را به خود جلب کرده، می‌توان اندک‌اندک متوجه شد که توجه ویژه‌ای به […]

نگاهی به فیلم «مسخره‌باز»

شکیب شیخی

«مسخره‌باز» همایون غنی‌زاده از آن دست فیلم‌هایی است که هرچه بیشتر ساخته شوند، امید بیشتری می-توان به سینمای ایران پیدا کرد. همین امسال از یک طرف «سرخ‌پوست» را داشتیم و حالا که «مسخره‌باز» هم توجه زیادی را به خود جلب کرده، می‌توان اندک‌اندک متوجه شد که توجه ویژه‌ای به سینمای «عامه-پسند» شده. سینمای ایران پر شده از سه دسته فیلم؛ دسته اول که نام خودشان را سینمای اجتماعی می-گذارند و البته بهتر است آن‌ها را سینمای اخلاقی بنامیم، دسته دوم که فیلم‌های سیاسی نیمه‌سفارشی هستند، دسته سوم هم کمدی‌های بسیار سطح پایین و بی‌کیفیتی هستند که سعی می‌کنند فهرستی از بی‌نمک‌ترین جوک‌های اس‌ام‌اسی و تلگرامی و اینستاگرامی را به عنوان سینمای کمدی ارائه دهند. فیلم‌های عامه‌پسند آن دسته هستند که مردم را جذب خود می‌کنند و قصه را به خاطر خود قصه ارائه می‌دهند. این فیلم‌ها حتما باید سهم بیشتری در سالن‌ها داشته باشند، تا ویترین سینمای ایران تنوع بیشتری پیدا کند. «مسخره‌باز» یکی از این فیلم‌ها بود و فارغ از هر ضعف و قوتی که در آن پیدا کنیم، حضورش را نمی‌توان برای مردمی که برای تماشای یک فیلم به سینما می‌روند، بی‌تاثیر دانست.

سینمای کلاسیک
یکی از نکات برجسته درباره «مسخره‌باز» ساختار کلاسیک آن است. «مسخره‌باز» نه با نمونه هنر و تجربه‌ای مانند «تمارض» شباهت داشت و نه با نمونه جریان اصلی مانند «من دیگو مارادونا هستم». این فیلم نه مثل «تمارض» علاقه‌ای به شکستن قالب زمان و مکان داشت و نه چون «من دیگو مارادونا هستم» یک قالب پست‌مدرن متاسینما را انتخاب کرده بود. یک فیلم کلاسیک داشتیم که مقدمه و عطف و پایان‌بندی مشخصی داشت، منتها در شخصیت‌پردازی و کلیت بصری خود با فیلم‌های کلاسیک متفاوت بود.
فضای بسته یک آرایشگاه که تنها در چند نمای محدود از پنجره آن به بیرون نگاهی انداختیم، باعث شده بود این مکان قوانین خاص خودش را داشته باشد. این فضای خاص یعنی هر کسی می‌تواند هر نوع ویژگی خاصی داشته باشد، ولو با توجه به واقعیت بیرونی خیلی منطقی به نظر نرسد. برای مثال شخصیتی که بازیگری‌اش به عهده بابک حمیدیان بود، به طرز عجیبی باور داشت که مو در داخل کنسرو است و از بیرون وارد آن نشده، گرچه محل کار و غذاخوری‌اش یک آرایشگاه بود که به طرز عجیبی همه‌ کفَش را مو پوشانده بود.
ایجاد کردن چنین فضایی، که وجود این شکل از شخصیت‌ها را منطقی جلوه می‌داد، در انواع و اقسام کات‌ها و زوایای دوربین و تایم‌لپس‌های عجیب هم همتای بصری خود را پیدا می‌کرد. این مسئله باعث شده بود «مسخره‌باز» بتواند هر نوع کاراکتری را به مخاطب معرفی کند و سپس او را زیر انواع و اقسام تکنیک‌ها پنهان کند. همین نقطه قوت فیلم البته به نقطه ضعف آن هم تبدیل شد.

ملال
«مسخره‌باز» فیلمی کلاسیک بود که می‌خواست شیطنت کند. این شیطنت را به انواع و اقسام شکل‌ها و با تکنیک‌های مختلف نشان داد، اما زمانی که چیزی در حدود ۳۰ دقیقه از فیلم گذشت و تکنیک‌ها تکراری شدند، مشت فیلم باز شد. حالا فیلم باید مقدمه‌هایی را که چیده بود، به نتیجه می‌رساند. یک گره به قتل زنجیره‌ای برمی‌گشت و یک گره دیگر به عشق شخصیت دانش به بازیگری و خانم بازیگری که نامش هما بود. همین دو گره پیرنگی را در نظر بگیرید. از لحظه‌ای که دانش متوجه شد هر لحظه ممکن است ماموران سراغ او بیایند و دستگیرش کنند و به داخل کمد پناه برد، تا انتهای فیلم، چیزی در حدود ۲۰ دقیقه زمان گذشت. این ۲۰ دقیقه می‌شد در سه دقیقه برگزار شود و با هزار شکل پایان‌بندی مختلف هم به پایان برسد. یعنی تمام آن درگیری‌های ماتریکسی و کشته شدن سربازرس و غرق شدن در سونامی، می‌توانست در یک سکانس بسیار کوتاه‌تر اتفاق بیفتد.
از سوی دیگر، این سکانس می‌توانست چهار ساعت دیگر هم ادامه پیدا کند. زن و مرد ماتریکسی ما حدودا ۲۰ نفر را کشتند، می‌توانستند سه نفر را بکشند، می‌توانستند ۲۰۰۰ نفر را هم بکشند، فرقی نمی‌کرد. فیلم به طور کل بازده بهینه خود را از دست داد و دچار نوعی روده‌درازی و حرافی شد.
این مسئله ملال خود را در طنز تکرار هم نشان می‌دهد. این‌که موسیقی فیلم «کازابلانکا» به دست آن پیرمرد نمی‌رسید، بانمک بود، اما از یک نقطه بهینه‌ای به بعد به جای یک طنز استوار بر تکرار که موقعیتی مضحک را ایجاد می‌کند، به یک ویژگی وقت تلف‌کن شخصیت تبدیل شد. البته طنز «کازابلانکا» آن‌قدرها هم به بیراهه نرفت، اما طنزهای جدیدتری، مثلا این جمله که «این مغازه رو نحسی گرفته»، از همان بار اول تکرارش جای درستی نمی‌نشست و همین مسئله باعث شد نیمه دوم «فیلمی که قرار بود مفرح باشد»، دچار ملال شد.

نظر منتقدان
«کارگردان محدود به میزانسن‌های تئاتری مانده است. این جلوه‌های بصری که انجام شد، المان بصری نبود، بازیگوشی‌های یک کارگردان بود.»
سعید قطبی‌زاده
«شیطنت وقتی است که تو چیزی را بلدی، اگر بلد نباشی و ادای آن را دربیاوری، تو را می‌بلعد. فیلم‌سازی که این را ساخته، پشت سینمایی ندارد و یک کلاژ بی‌معنی و گسسته ساخته.»
مسعود فراستی

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: شکیب شیخی

نظرات شما

  1. مهدی
    12, آبان, 1398 17:22

    ضمن احترام به نظر نویسنده باید عرض کنم، معتقدم برای فیلم‌های عامیانه باید دو‌بار نقد نوشت، یک نقد از نگاه کارشناسان و منتقدان و خبرگان سینما و یک نقد از نگاه تماشاگری که مانند من و خیلی های دیگر، نگاه و تحصیلات تخصصی در حوزه تئاتر و سینما ندارد اما از فیلم‌های طنز و لودگی‌های سطحی آنها هم گریزان است؛ پس ارضای خود و فرار از فیلم‌های طنز درجه چند، به «مسخره‌باز» رو می‌آورد، از نظر من و امثال من فیلم فوق العاده‌ای بود، مجبور شدیم در مورد فلش‌بک‌های فیلم مطالعه کنیم، در مورد اینکه چطور نزدیک به دوساعت روی صندلی نشستیم و‌ با لذت فیلم دیدیم و دلیل تفاوت آن تحقیق کنیم، برای امثال من هنوز سئوال است که چرا زیر عکس هما در کمد در بریده‌ای دیگر از روزنامهای نام هما روستا به چشم میخورد و ….

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟