تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۸ - ۰۵:۲۸ | کد خبر : 3048

امپراطوری کاغذی

درباره فیفا و آن‌چه بر سر فوتبال می‌آورد ابراهیم قربانپور ۱ حالا دیگر کسی نمی‌تواند مخفی کند. شاید اگر کار به نبرد میان نام‌هایی نرسیده بود که روزگاری در زمین فوتبال دل هواداران را به دست آورده‌اند، ماجرا هیچ‌وقت به این‌جا نمی‌رسید، اما حالا دیگر حقیقت آشکارتر از آن است که فراموش شود. وقتی مارادونا […]

درباره فیفا و آن‌چه بر سر فوتبال می‌آورد

ابراهیم قربانپور

۱

حالا دیگر کسی نمی‌تواند مخفی کند. شاید اگر کار به نبرد میان نام‌هایی نرسیده بود که روزگاری در زمین فوتبال دل هواداران را به دست آورده‌اند، ماجرا هیچ‌وقت به این‌جا نمی‌رسید، اما حالا دیگر حقیقت آشکارتر از آن است که فراموش شود. وقتی مارادونا و پله درباره فوتبال حرف می‌زنند، طبیعی است که موضوع حتی برای ساده‌ترین هواداران فوتبال در کوچک‌ترین کشورهای دنیا هم جذاب می‌شود. این دیگر چیزی شبیه اتهام به فیفا برای حمایت از تیم‌های اروپایی در جام جهانی ۱۹۶۶ نیست که در میان چند روزنامه نخبه‌گرا در برزیل و اروگوئه مدتی کوتاه در صدر اخبار بماند و بعد در لابه‌لای خبرهای جنجالی دنیایی که چیزهایی مهم‌تر از فوتبال هم برای مشغول کردن ذهن مردمان دارد، فراموش شود. این دیگر شبیه زمزمه‌های آرام اعضای فیفا درباره ژائو ‌هاولانژ نیست که عده‌ای معتقد بودند حجم پرونده‌های مالی‌اش آن‌قدر زیاد شده است که تنها راه آبرومندانه برای زنده ماندن سازمان متبوعش آن است که او آرام و بی‌سروصدا رهایش کند و برای سپری کردن چند سال آخر عمر راهی گرد و خاک گرفته‌ترین قفسه‌های کتاب‌خانه‌ها شود تا دیگر کسی او را به یاد نیاورد. این یکی حتی شبیه فساد گسترده و رسانه‌ای‌شده سپ بلاتر که منجر به استعفای جنجالی‌اش شد هم نیست. شبیه رسوایی یا شایعه رسوایی دائمی در واگذاری میزبانی‌ها، شبیه خرید و فروش اعضا برای ریاست یا هر چیز دیگر…
این یکی از زمین تا آسمان با همه این‌ها فرق می‌کند. جدال لفظی میان مارادونا و پله دیگر هیچ ارتباطی به آن جدال‌های ملال‌آور حقوق‌دان‌ها و مسئولان انضباط مالی در راهروهای برق‌افتاده ساختمان فیفا نیست. این جدال لفظی اتفاقی است میان دو غولی که روزگاری درون زمین‌های فوتبال دلبری می‌کردند. جدالی میان مردانی که خاطره درخشش‌شان با توپ را هنوز کسی فراموش نکرده است. این‌بار دیگر ماجرا فقط مربوط به کاغذ نیست. این‌بار ماجرا از دل خود زمین فوتبال آغاز شده است؛ از درگیری لفظی دو نفر از محبوب‌ترین ستارگان تاریخ فوتبال از دو تا از پرافتخارترین‌ تیم‌های جهان. جدال میان آقای گل تاریخ فوتبال و محبوب‌ترین مرد تاریخ این ورزش. وقتی کسی مانند مارادونا، فیفا و رقیب کت و شلوار پوشش پله را متهم می‌کند، دیگر چیزی برای مخفی کردن باقی نمانده است. نبردهای روی کاغذ را می‌شود مخفی کرد، اما نبردهای درون زمین را نه! مارادونا جنگ را درست به میانه میدان برده است. این می‌تواند شروع دوران خطرناکی برای فیفا باشد؛ دورانی که در آن کسانی سعی کنند فوتبالی را تصور کنند که در آن فیفا جایی ندارد!

۲

برای درک ابعاد فیفا شاید یادآوری این نکته بد نباشد که فیفا پنج عضو بیشتر از سازمان ملل دارد. درحقیقت فیفا فوتبال کشورهایی را به رسمیت شناخته است که سازمان ملل هنوز وجود آن‌ها را به رسمیت نشناخته است (کشورهای زیرمجموعه بریتانیای کبیر از آن جمله‌اند): ۲۰۹ فدراسیون به همراه تیم‌های ملی مردانشان و ۱۲۹ فدراسیونی که تیم ملی زنان تشکیل داده‌اند. این البته کمی ساده‌انگارانه است اگر فرض کنیم در صورت عدم موافقت بریتانیا هم ممکن بود فیفا این‌قدر جسورانه عمل کند، اما به‌هرحال نفس تخطی از مرزهای بین‌المللی سازمان ملل نمادی از قدرت سازمانی است که در ظاهر فقط برای هدایت یک ورزش ساده، ورزشی که هنوز آن‌قدرها جدی گرفته نمی‌شد، ساخته شده است.
زمانی که در ۱۹۰۴ چند کشور اروپایی تصمیم گرفتند سازمانی واحد برای سامان بخشیدن به مسابقات بین‌المللی فوتبال تشکیل دهند، این ورزش شباهت زیادی به چیزی که امروز آن را می‌شناسیم، نداشت. هنوز خبری از جام‌های جهانی فوتبال نبود و توجه نهادهای مالی مختلف به سمت این رشته معطوف نشده بود. فوتبال ورزشی محلی و قدیمی بود که منشأ آن انگلستان شناخته می‌شد. اروپایی‌ها نمی‌دانستند این ورزش ممکن است یک اقیانوس آن‌طرف‌تر در آمریکای جنوبی هم طرفدار داشته باشد و تصور می‌کردند در حال تشکیل یک سازمان قاره‌ای هستند. به‌زودی روشن شد که فوتبال چیزی فراتر از یک رشته ورزشی ساده است که وجود یک سازمان برای نظم دادن به آن تنها دغدغه موجود باشد. خیلی زود روشن شد که تعیین قوانینی برای تعویض بازیکن یا قانون آفساید کمترین کاری است که از این سازمان برمی‌آید و خیلی زودتر از چیزی که می‌شد تصور کرد، فیفا به یک نهاد بزرگ مالی تبدیل شد.
آن جلسه معصومانه چند کشور اروپایی مسلما کمترین شباهتی به ساختمان عریض و طویلی که امروزه سعی می‌کند فوتبال جهان را اداره کند، نداشت. حجم گردش مالی این سازمان عظیم به قدری است که مطابق اظهارنظرهای رسمی رقم دقیق آن هرگز قابل اندازه‌گیری و اعلام نیست. تمامی رقابت‌های بین قاره‌ای در سه رشته فوتبال، فوتسال و فوتبال ساحلی در تمام رده‌های سنی، در هر دو جنس و هم در سطح ملی و هم در سطح باشگاهی زیر نظر مستقیم این سازمان و سایر رقابت‌ها از طریق کنفدراسیون‌ها و فدراسیون‌های ملی زیر نظر غیرمستقیم این سازمان انجام می‌شود.
زمانی که جو هاولانژ در سال ۱۹۹۸ پس از بیش از دو دهه ریاست بر این سازمان سمتش را ترک کرد، روزنامه‌نگاری که به دیدار او رفته بود، نوشت: «او به دشواری می‌تواند کارهای شخصی‌اش را انجام دهد. تصور این‌که او این همه مدت فوتبال جهان را اداره کرده است، دشوار به نظر می‌رسد.» امه ژاکه، مربی فرانسوی که درست همان سال تیم ملی فرانسه را قهرمان جام جهانی کرد، همان زمان خطاب به خبرنگار نوشته بود: «گمان می‌کنم تعریف شما از «اداره کردن» با بیش از نیمی از جمعیت کره زمین متفاوت باشد!»

۳
معروف است که استالین زمانی گفته بود: «قتل یک نفر جنایت است، اما قتل یک میلیون نفر فقط یک آمار است.» این‌که چرا استالین، حتی اگر به چنین منطق هولناکی اعتقاد داشت، باید آن را آشکارا و در برابر خبرنگاران مطرح کرده باشد، جای سوال دارد، اما این باعث نمی‌شود حقیقت پشت آن کم‌رنگ شود. در مورد مسائل مالی و فسادها نیز عملا چنین منطقی حکمفرماست. شایعات درباره فسادهای مالی فیفا تقریبا همیشه وجود داشته است و تقریبا همیشه نادیده گرفته شده است، چراکه حجم این فساد مالی بسیار بیشتر از آن است که رسیدگی دقیق به آن ممکن باشد. فیفا جز تغییرات مقطعی کوتاه‌مدت نتوانسته است راه‌کاری برای این مشکل پیدا کند. هر دو رئیس پیشین فیفا در اوج بدنامی از ریاست این سازمان کنار گذاشته شدند و بعید به نظر می‌رسد سرنوشت بهتری در انتظار خلف آنان باشد. اما آیا فساد مالی تنها بلایی است که فیفا بر سر فوتبال جهان آورده است؟
شاید کمی افراطی به نظر برسد، اما حقیقت این است که واژه مدیریت همیشه و در همه حال در دل خود نوع خاصی از استبداد را مخفی کرده است. مدیریت، حتی در دموکراتیک‌ترین شرایط، همیشه به معنی شکل بخشیدن به چیزی است که تا پیش از این شکل معینی نداشته است و در این فرایند شکل بخشیدن همیشه بخش‌هایی هستند که به‌ناچار با سنگ‌دلی حذف می‌شوند و کنار می‌مانند. و این درست همان بلای مخفی است که سازمانی مانند فیفا بر سر فوتبال جهان آورده است. اگر بدبینی خاص منتقدان مکتب فرانکفورت را درباره همه سرگرمی‌های عوامانه کنار بگذاریم و بپذیریم که فوتبال ممکن است چیزی بیش از یک نوع افیون مدرن برای مسخ کردن توده‌ها باشد، چیزی که می‌تواند این ورزش را به گونه‌ای از رهایی پیوند بزند، وجه کارناوالی آن است. وجود فوتبال به مثابه میعادگاهی است برای مردمان طبقه‌های مختلف اجتماع که در آن افراد برای مدت کوتاهی نقاب‌های پررنگ عرف، اجتماع، مذهب، طبقه و اخلاق را کنار می‌گذارند و به دموکراتیک‌ترین شکل ممکن به تماشای یک واقعه می‌نشینند.
از این منظر تماشاگر فوتبال در حین تماشای فوتبال، دست به نوعی کنش اجتماعی هم می‌زند. او با شرکت در کارناوال فوتبال برای چند ساعت هم که شده، در تجربه رهایی شریک می‌شود و این درست همان نقطه‌ای است که پافشاری بر آن می‌تواند فوتبال را از مسخ شدن کامل نجات دهد. اما آیا فیفا هم این‌طور فکر می‌کند؟
فیفا در تمام طول سال‌های گذشته به‌تدریج فوتبال را از نوعی آیین دسته‌جمعی نمایشی به نوعی کنش فردی با واسطه گیرنده‌های تلویزیونی تبدیل کرده است. تلاش مداوم فیفا برای شبیه‌تر کردن هر چه بیشتر تماشای فوتبال در خانه و استادیوم باعث شده است بسیاری از مسابقات محلی رفته رفته طرفداران خود را از دست بدهند. برای فیفا یک مسابقه فوتبال دقیقا تا جایی ارزش پرداختن دارد که کسانی مایل به تماشای آن از طریق تلویزیون باشند و به این ترتیب بخش قابل توجهی از مسابقات محلی کوچک اهمیت خود را از دست داده‌اند و در حال فراموش شدن هستند. بخش عمده‌ای از سرمایه‌ای که فیفا زیر عنوان شعار «یک بازی، یک دنیا» برای «گسترش و توسعه فوتبال» هزینه می‌کند، نه صرف تشویق به برگزاری مسابقات فوتبال که صرف تشویق به تماشای مسابقات فوتبال می‌شود.
فیفا در عمل فوتبال را به یک شوی تلویزیونی تقلیل داده است که تنها در شرایطی به حیاتش ادامه می‌دهد که تماشاگرانی داشته باشد. در این شرایط درست مثل هر شوی دیگر سبک‌هایی هستند که محبوبیت بیشتری به دست می‌آورند و سبک‌های دیگر برای آن‌که بتوانند سهم معقولشان را حفظ کنند، ناچارند به‌تدریج به سمت سبک‌های محبوب‌تر میل کنند و به این ترتیب گوناگونی و تنوع سبک به‌سرعت در حال رخت بربستن از فوتبال جهان است.
***
شاید این تصویر بیش از حد بدبینانه به نظر برسد. شاید فوتبال جهان واقعا در حال طی کردن مسیر همیشگی‌اش است. شاید همه چیز همان‌جاست که باید. همه این‌ها ممکن است، اما یک چیز را نباید فراموش کرد: در تاریخ زیاد پیش آمده است که کاغذها دروغ بگویند!

شماره ۷۰۷

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟