تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۰ - ۰۲:۵۳ | کد خبر : 2688

این خاطره را چند میخرید قربان؟

بازار نوستالژی فروشی ابراهیم قربانپور معروف است که در میانه قرن‌های هفدهم و هجدهم پیوریتن‌های مسیحی که رفته رفته از اقتصاد سنتی فئودالی فاصله می‌گرفتند، یاد گرفته بودند چیزهایی بفروشند که قبلا کسی آن‌ها را خرید و فروش نمی‌کرد؛ محصولات لبنی که پیش‌تر مرسوم بود هر خانواده به قدر مصرف خود از آن تولید کند، […]

بازار نوستالژی فروشی

ابراهیم قربانپور

معروف است که در میانه قرن‌های هفدهم و هجدهم پیوریتن‌های مسیحی که رفته رفته از اقتصاد سنتی فئودالی فاصله می‌گرفتند، یاد گرفته بودند چیزهایی بفروشند که قبلا کسی آن‌ها را خرید و فروش نمی‌کرد؛ محصولات لبنی که پیش‌تر مرسوم بود هر خانواده به قدر مصرف خود از آن تولید کند، لوازم منزل از قبیل زیرانداز یا میز و صندلی که تا قبل از این دوران همیشه با دستان مرد خانواده تولید می‌شد و مایحتاج دیگری که اساسا کسی گمان نمی‌کرد قابل خرید و فروش در بازار باشد. هر بار که یکی از این اجناس وارد چرخه تولید و فروش می‌شد و برای خود جایی در بازار پیدا می‌کرد، کسانی بودند که به امکان درازمدت فروش آن شک کنند و معتقد باشند این کار دوامی نخواهد داشت. در چنین مواردی پیوریتن‌ها از ضرب‌المثلی استفاده می‌کردند که از دوران لوتر به جا مانده بود: «از وقتی کاتولیک‌ها بهشت و جهنم را فروختند، دیگر همه چیز فروختنی است.»
این‌که توجیه پیوریتن‌ها تا چه حد منطقی و متقاعدکننده بود، بحث دیگری است، اما قدر مسلم به لحاظ اقتصادی آن‌ها درست فکر می‌کردند. از همان زمان بود که رفته رفته بازارها متوجه شدند بسیاری از چیزهایی که غیرقابل فروش به نظر می‌رسند، واقعا قابل خرید و فروش‌اند. امروز ما چیزهایی را در بازار معامله می‌کنیم که تا ۱۰۰ سال پیش حتی تصور خرید و فروش آن کودکانه به نظر می‌رسید. یکی از تازه‌ترین اجناس این قفسه‌های خرید و فروش از همه عجیب‌تر است؛ گذشته!
احتمالا وقت آن است تا نیم‌نگاهی به این بازار داغ و عجیب داشته باشیم. بازاری که روی قفسه‌هایش خاطرات گردگرفته ما را به فروش می‌رسانند. خاطرات گردگرفته‌ای در قوطی‌های رنگی یک کارخانه؛ کارخانه نوستالژی.

۱

احتمالا یافتن این‌که برای اولین بار چه کسانی به فکر فروختن گذشته به دیگران افتادند، ناممکن است. قدر مسلم این‌که در یونان باستان کسانی بودند که در میان مردم می‌گشتند و برای آن‌ها داستان‌هایی از خلقت آسمان و زمین، از رفتار خدایان با یکدیگر، از پهلوانانی که جهان را شکل داده بودند و از دنیایی که روزگاری وجود داشت، تعریف می‌کردند. این گروه از نقالان و شاعران که امروز در مقام اولین بنیان‌گذاران شاعری و نمایش در دنیای باستان مورد ستایش قرار می‌گیرند، در آن روزگار چندان مورد احترام نبودند و از طبقات نازل اجتماعی محسوب می‌شدند.
پیوند دادن کسب‌وکار نوستالژی در دنیای امروز با کاری که شاعران فقیری همچون هسیود در یونان باستان انجام می‌دادند، اگر نه ناممکن، حداقل بسیار ناجوانمردانه است. مسلما ارتباط مستقیمی میان فروختن دفترهایی با طرح جلد قدیمی به قیمت گزاف، بازخوانی چندباره از آهنگ‌هایی که در جایی از گذشته به حافظه جمعی گره خورده‌اند، یا یادآوری شیوه زیست معصومانه چند دهه قبل با روایت‌های خلاقانه از زندگی پرماجرای خدایان وجود ندارد. کسی نمی‌تواند ادعا کند زندگی کولی‌وار نقال باستانی که محتاج لقمه نانی بود که کسی آن را به‌خاطر جذابیت داستانی که سر همش می‌کرد، به او می‌داد و شب‌ها را در کاهدان خانه‌ای سر می‌کرد که از سر لطف به او اجازه داده ‌بودند در آن بماند، شباهت زیادی با یک قفسه شیک از بشقاب‌های کوچک کم‌کیفیت با طرح‌های چند دهه پیش یا یک سالن مجلل که در آن آهنگ‌های قدیمی دوباره‌خوانی می‌شود، وجود دارد. اما لااقل یک چیز هست که در هر دو تجریه تا حدود زیادی مشترک است؛ تلاش برای ساختن ارزش افزوده از گذشته.
درحقیقت گذشته در این بازار چیزی شبیه به ماده خامی است که برای ارائه آن در بازار باید در کارخانه روی آن کار کرد. باید آن را تغییر داد، ساخت و پرداخت و به چیزی شبیه کرد که کسانی برای داشتن آن حاضرند پولی بپردازند. نقال باستانی نیز درست مثل نوستالژی‌فروش امروز با مردمی روبه‌رو بود که از پیش می‌دانستند او قرار است چه چیزی برایشان بگوید. این درست که مسلما آن مردم، بر خلاف خریداران نوستالژی زمان معاصر ما، هیچ‌وقت زئوس را از نزدیک ندیده بودند، یا تجربه زیادی از دنیای زیر زمین و خدایان حسود، غول یک‌چشم یا نیمه‌خدایان نداشتند، اما درعوض هم به‌عنوان یک وظیفه دینی و هم به‌عنوان اذکار تاریخی به قدر کفایت از چیزی که قرار بود بشنوند، آگاه بودند. به همین خاطر نقال باستانی که در حیطه محتوای آثارش به‌شدت دست‌بسته بود، شانس خود را در فرم چیزی که از گذشته ارائه می‌کرد، امتحان کرد. او بود که آرام آرام پای دیالوگ را به آثارش باز کرد. (از ریشه‌های تراژدی که امروزه تقریبا قاطعانه به مراسم دیونیزوس بازمی‌گردد، بگذریم.) او بود که شعر حماسی باستان را شکل داد. او بود که قوانین روایت را پایه‌گذاری کرد. او بود که قراردادهای روایی و نمایشی میان تماشاگران برنامه و راوی را شکل داد و به‌تدریج مقدمات بروز هنر تصویری امروز ما را مهیا کرد.
فروشندگان معاصر کالای گذشته، با وجود این‌که با مخاطبانی روبه‌رو هستند که قرار است کالایی را بخرند که خود در آن زندگی کرده‌اند، اما به اندازه نقال باستانی دست خود را در محتوا نمی‌بندند. فروشندگان امروز بی‌رحمانه با دستکاری محتوا گذشته را تغییر می‌دهند تا به کالایی شبیه شود که خریدن آن به‌صرفه به نظر برسد. نام کلی کاری که آنان با گذشته می‌کنند، سانتی‌مانتالیزه کردن است.

50417_878

۲

یکی از داستان‌های فرعی مهجور و البته نه‌چندان درخشان انیمه «وان پیس» داستان شخصیتی است که به واسطه ابزاری که در اختیار دارد، می‌تواند خاطرات دیگران را بدزدد و از آن خود کند. چیزی که داستان این انیمه را با نمونه‌های مشابه فراوان دیگر که در آن کسی می‌تواند در خاطرات دیگران دست ببرد یا خاطرات آن‌ها را از میان ببرد (شاید بهترین نمونه نئونوآر فراموش‌شده «شهر تاریک» درباره شهری باشد که در آن خاطرات مردم را، حتی از زمانی که شهرشان خورشید داشت، از آن‌ها گرفته‌اند)، متفاوت می‌کند، آن است که کسی که خاطرات را می‌دزدد، به‌واقع تصمیمی برای آزردن افراد ندارد. او خاطرات آن‌ها را به سرقت می‌برد، چون علاقه‌مند است آن‌ها را تصاحب کند، همین. او خاطرات دیگران را نمی‌دزدد تا آنان را به کاری وادارد یا از طریق خاطراتشان به هدف خاصی دست پیدا کند، بلکه خاطرات را دقیقا به این دلیل از آنان می‌گیرد که به خود خاطرات و داشتن آن‌ها علاقه‌مند است. به عبارت دیگر و با کلمات علمی‌تر خاطرات برای او صرفا ارزش مصرف دارند و او هیچ تلاشی برای استفاده از ارزش مبادله‌ای آن‌ها نمی‌کند.
احتمالا این رویکرد رادیکال‌ترین کاری است که در برابر بازار پررونق فروش نوستالژی در زمان معاصر می‌شود کرد. بازاری که دقیقا به سمت ارزش مبادله‌ای گذشته در بازار چرخیده است و تلاش می‌کند تا از گذشته به وحشیانه‌ترین شکل ممکن سود کسب کند. بازاری که از قفسه‌های فروش اشیای نوستالژیک در کتاب‌فروشی‌ها شروع می‌شود، تا بازگشت به کارتون‌های قدیمی، سریال‌های خاطره‌انگیز و مدیوم‌های ازدست‌رفته‌ای مثل رادیو پیش می‌رود و سرانجام سر از صحنه تئاتر یا پرده سینما درمی‌آورد. از طریق این ارزش مبادله است که می‌توان فهمید چطور شکل خاصی از دفتر که در روزگار اوج هم نمادی از کیفیت نازل و حاکی از فقر مصرف‌کنندگانش بود، ناگهان دوباره مد می‌شود و این‌بار با قیمتی گزاف به فروش می‌رود. یا دوبله‌های بی‌کیفیت و نازل سینمایی که در دوران ممنوعیت یا عدم امکان دسترسی به نمونه‌های اورژینال و باکیفیت فیلم‌ها به‌ناچار تنها شیوه ارتباط با سینمای جهان بودند، چطور دوباره محبوب می‌شوند و دست‌مایه ساخت فیلم‌های دیگری قرار می‌گیرند. گذشته در مقام نوستالژی دیگر مطلقا ارزش مصرفی ندارد، بلکه فقط و تنها فقط به‌خاطر ارزش مبادله‌ای تصنعی بازار به حیاتش ادامه می‌دهد.
برای ایستادن در برابر این بازار در حال گسترش درست‌ترین کار دقیقا بازگشتن به ارزش مصرف گذشته است. بازخوانی گذشته نه از طریق اشیای قابل خرید و فروش یا فیلم‌های روی پرده سینما یا تئاترهایی که گذشته را در جلدهای پرزرق‌وبرق به ما می‌فروشند، بلکه درست به همان شکلی که هست. بازخوانی تاریخ از راه تصاحب دوباره آن، نگاه کردن بی‌رحمانه آن، مسخره کردنش، تاسف خوردن به حالش و آن‌گاه رها کردنش. درک این نکته که گذشته فقط تا آن‌جا به کار می‌آید که برای بازساختن خود گذشته به کار بیاید. در این مقام مسئله درست همین است که گذشته را نمی‌شود از بازار با پول خرید؛ گذشته را همیشه و در همه حال تنها می‌توان از کسانی که آن را تصرف کرده‌اند، دزدید.

۳

زیگموند فروید در یکی از معروف‌ترین مقالاتش «ماتم و ماخولیا» به شرح تفاوت میان عکس‌العمل طبیعی فرد به یک فقدان یعنی ماتم و عکس‌العمل روان‌نژندانه به فقدان یعنی ماخولیا می‌پردازد. خلاصه کم‌وبیش عوامانه مقاله فروید آن است که در ماخولیا به عکس ماتم، فرد داغدار درست در فقدان چیزی سوگواری می‌کند که هرگز آن را در اختیار نداشته است. فردی که در عزای مهربانی پدری به حد جنون سوگواری می‌کند که هرگز مهربانی از پدر خویش ندیده است، درحقیقت دچار ماتم پدر نیست، بلکه در ماخولیای مهربانی است. او تنها فقدان اساسی خود را با فقدان مقطعی پیش‌آمده ادغام کرده است و هر دو را در یک مجموعه سامان داده است.
اگر بازار نوستالژی را درست با همین بدبینی مرور کنیم، یافتن نشانه‌های آشکار ماخولیا در آن چندان دور از ذهن نیست. بد نیست به‌خاطر بیاوریم که در حال حاضر پررونق‌ترین بخش بازار نوستالژی، نوستالژی سال‌های دهه ۶۰ است. پرتنش‌ترین دهه در تاریخ معاصر ایران، با تجربه یک جنگ، تنش‌های خون‌بار و تسویه‌حساب‌های سیاسی، چندین و چند ترور، به حداقل رسیدن امکانات مادی پس از یک دهه شکوفایی اقتصادی، افت شدید شاخص‌های رفاه، فشارهای فرهنگی بر طبقات متوسط مترقی، به حداقل رسیدن تمامی سرگرمی‌ها، رخت بر بستن رنگ و موسیقی از زندگی طبقات متوسط و… نگاه سانتی‌مانتال و احساسی به این دهه، ستایش از کارتون‌ها یا اسباب فقیرانه رایج در این دوره، تقلیل حقیقت مادی «محرومیت» به واژه معصومانه‌ «سادگی» و ناامنی به «هیجان»، و آن‌گاه ستایش از سادگی و معصومیت آن زمان یا دل‌تنگ شدن برای هیجان آن با کمی اغماض تمامی نشانه‌های لازم برای تشخیص ماخولیا را در خود دارد.
اگر به سبک اندیشمندان سیاسی با بدبینی به روان‌کاوی و نظریات فروید نگاه کنیم، اما داستان سویه دیگری هم پیدا می‌کند. این ماخولیای جمعی نسبت به سال‌های تلخ گذشته احتمالا نمی‌تواند بدون کمک گرفتن از دستانی اتفاق بیفتد که ترجیح می‌دهند آن سال‌ها در قالب همین پوسته‌های پرزرق‌وبرق به فروش برسد تا کسی هوس نکند آن‌ها را از گرد و غبار پاک کند و یک بار برای همیشه زیر آفتاب حقیقت بنشاند. گذشته همیشه پر از چاله‌هایی است که هنگام سرک کشیدن به آن ممکن است به دالان‌های حقیقت برسد، پس چه بهتر که آن را نه به شکل مسیری که می‌توان در آن قدم زد، بلکه به شکل یک تابلوی نقاشی از پشت شیشه که تنها می‌توان به آن خیره شد، می‌توان برایش دل‌تنگ شد یا می‌توان در بازار خرید و فروشش کرد، ارائه کنیم.
روان‌کاوان و اندیشمندان سیاسی در روزگاری نه‌چندان دور، یک بار به هم بسیار نزدیک شدند؛ در گروهی از اندیشمندان که امروز آن‌ها را به نام مکتب فرانکفورت می‌شناسیم. یکی از معروف‌ترین جملات آدورنو، متفکر مکتب فرانکفورت، این بود: «پس از آشویتس شعر گفتن وحشی‌گری است.»

۴

اسکار وایلد زمانی گفته بود: «تنها کاری که می‌توانیم در قبال تاریخ انجام دهیم، آن است که آن را دوباره بنویسیم.» قدر مسلم دوباره نوشتن تاریخ به کار فروش در بازاز نمی‌آید؛ به کار حقیقت احتمالا چرا!

شماره ۷۰۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟