تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۱۲:۰۵ | کد خبر : 4545

با تاریخ، با امضا

گزارش یک دیدار ماقبل نوروزی با بانوی سینماگر؛ رخشان بنی اعتماد مریم عربی روزهای آخر سال است؛ از آن روزهایی که شادی و بی‌قراری کودکانه اسفند، تلخی سنگینی را که زیر پوست شهر رسوب کرده، سبک می‌کند. در اوج بی‌قراری‌های آخر سال، قرار می‌شود برویم دیدار بانوی سینماگر مهربان؛ خالق «روسری‌آبی» و «بانوی اردیبهشت». می‌دانیم […]

گزارش یک دیدار ماقبل نوروزی با بانوی سینماگر؛ رخشان بنی اعتماد

مریم عربی

روزهای آخر سال است؛ از آن روزهایی که شادی و بی‌قراری کودکانه اسفند، تلخی سنگینی را که زیر پوست شهر رسوب کرده، سبک می‌کند. در اوج بی‌قراری‌های آخر سال، قرار می‌شود برویم دیدار بانوی سینماگر مهربان؛ خالق «روسری‌آبی» و «بانوی اردیبهشت». می‌دانیم درگیر دوران نقاهت بعد از یک عمل جراحی سنگین است. می‌دانیم به‌خاطر همه اتفاق‌های تلخِ این روزها، حال و روزش خوب نیست. می‌دانیم با خواندن خبرهای ناخوشایند، با دیدن همه تلخی‌های امسال، مثل همیشه اشک نشسته توی چشم‌های روشنش؛ چشم‌هایی که به قول دخترش باران، دو دریاچه است از عسل. همه این‌ها اما دلیل نمی‌شود که تولد فروردینی‌اش را زودتر از موعد جشن نگیریم و از دیدن چهره شیرینش، درددل‌های صمیمی‌اش و بغض و لبخندهای آشنایش بگذریم. با کیک تولد ۶۴ سالگی‌اش می‌رویم به یکی از کوچه پس‌کوچه‌های اندیشه؛ خانه مادر بانو؛ پناهگاه امن و گرمی که این روزها بیشترین ساعات زندگی‌اش را در آن می‌گذراند.

مادری…
چهره‌اش با همه زیبایی کمی تکیده شده؛ ردپای نقاهت بیماری را هنوز می‌توان توی صورت روشنش دید. می‌گوید بعد از عمل جراحی پاهایش به خانه مادری پناه آورده؛ هم استراحت می‌کند و هم کار. گوشه سالن پذیرایی خانه مادری را اتاق کارش کرده تا هم دلِ مادر به بودنش گرم باشد، هم در سکوت و آرامش برای خودش کار کند. گوشه و کنار خانه پر است از عکس‌های خانوادگی و یادگاری سفر. یک عکس بزرگ از باران اما بیشتر از همه به چشم می‌آید؛ عکس، یادگار فیلم «خون‌بازی است»، البته نه با گریم عجیب و غریب «خون‌بازی». این‌طور که رخشان می‌گوید، عکس را روی دیوار اتاق کاراکتری که باران نقشش را بازی می‌کرده، زده بودند. یاد سختی‌هایی که به‌خاطر فیلم سر دخترش آمده می‌افتد و بغض می‌کند. بعد یادش می‌افتد که ماشین باران را هفته پیش دزد برده؛ این جمله را آرام‌تر می‌گوید که مادرش در اتاق بغلی نشنود و آب توی دلش تکان نخورد. یک غم مادرانه شیرین واگیردار انگار از مادر به دختر سرایت کرده؛ یک جور مهربانی که از ته‌ته قلبشان می‌آید و یک دل‌شوره‌ شیرین همیشگی را به جانشان می‌اندازد؛ انگار اصلا آفریده شده‌اند که مادر باشند؛ نه فقط مادر بچه‌هایشان، که مادر همه بچه‌های زمین.

ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود…
برای شمع روی کیک تولدش یک علامت سوال طلایی گرفته‌ایم. می‌خندد و می‌گوید سن و سال هیچ‌وقت برایش مهم نبوده؛ برعکس مادرش که هنوز سن و سالش را از این و آن پنهان می‌کند؛ حتی از پزشک‌هایش. موقع کیک بریدن که می‌شود، می‌گوید از این کارها بلد نیست و از یکی از ما می‌خواهد کیک تولد را برایش ببریم. بحث سن و سال که می‌شود، یاد خاطره‌های قدیمی‌اش می‌افتد؛ به قول خودش یاد سخت‌جانی‌اش. از «بانوی اردیبهشت» می‌گوید و مصایبی که برای تدوین پیچیده فیلم کشیده، از وسواسش در انتخاب آدم‌های فرعی و حتی سیاهی‌لشکرهای فیلم‌هایش می‌گوید، از همه انرژی و وقتی که برای گرفتن یک سکانس ساده صرف می‌کرده تا همه چیز درست همانی بشود که توی ذهنش است. می‌گوید دیگر صبر و حوصله آن‌وقت‌ها را ندارد؛ اما سر و شکل کار کردن و زندگی کردنش چیز دیگری را نشان می‌دهد. حجم انبوه یادداشت‌های اتاق کارش، سال‌های طولانی که صرف مستندهای اخیرش کرده، برنامه‌هایی که همه این سال‌ها برای حمایت از زن‌های آسیب‌دیده تدارک دیده، همه و همه حاکی از آن است که بانوی سینماگر، همان بانوی صبور آن روزهاست؛ شاید فقط کمی خسته‌تر و دل‌شکسته‌تر.

photo_2018-04-20_16-29-37
کار کارستان بانو
بانو این روزها سخت سرگرم پژوهش برای سری فیلم‌های مستند کارستان است. گوشه و کنار اتاق کارش پر شده از یادداشت‌های رنگی کوچکی که به در و دیوار چسبیده تا یادآور کشف‌های بزرگ و کوچک او باشد. از کارستان که می‌گوید، هم یک لبخند بزرگ می‌نشیند روی لب‌هایش و هم یک غم کهنه جا خوش می‌کند توی چشم‌هایش. از ایده کارستان می‌گوید که سال‌ها پیش بعد از دعوت شدنش به بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان متولد شده. دوست قدیمی‌اش فیروزه صابر دغدغه ساخت مجموعه فیلم‌هایی درباره کارآفرینان ایرانی را به سرش می‌اندازد؛ ایده بعد از هم‌فکری با مجتبی میرتهماسب جان می‌گیرد و فرایند بلندمدت پژوهش و ساخت مستندها شروع می‌شود. حالا چند سال است که یک گروه بزرگ همه انرژی و وقت خود را صرف این کرده‌اند که کاری کنند کارستان!
کارستان حالا همه فکر و ذکر بانو را به خود مشغول کرده؛ پروژه‌ای که با همه شیرینی‌اش، به‌خاطر مشکلات مالی و پیدا نشدن اسپانسر سخت جلو می‌رود. بانوی فیلم‌ساز حالا در کنار همه کارهایش دنبال پیدا کردن اسپانسر هم هست تا کار سری جدید مستندها را از سر بگیرد؛ نه هر اسپانسری، به قول خودش از آن حامیان واقعی که فقط دغدغه برگشتن سرمایه‌شان را ندارند و می‌خواهند یک کار مهم بکنند.

قصه ناتمام توران خانم
رخشان بنی‌اعتماد این روزها با زنده‌یاد توران میرهادی زندگی می‌کند؛ استاد برجسته تعلیم و تربیت کودکان که رخشان چند سالی با او از نزدیک کار کرده. فیلم‌برداری مستند «توران خانم» کار مشترک بنی‌اعتماد و میرتهماسب از مهر ماه ۹۱ شروع شده و تا آخرین روزهای حیات توران خانم ادامه پیدا کرده. بانوی سینماگر حالا غرق عشق به توران خانم است. از خاطرات با هم بودنشان که می‌گوید، چشم‌هایش می‌خندد. از مثبت‌اندیشی توران خانم می‌گوید، از صداقت و همت عجیب و غریبش و از عشقش به زندگی و کودکان. نکته‌هایی را که از دل چند سال مصاحبه‌ و معاشرت با خانم میرهادی بیرون کشیده و روی استیکرهای کوچک صورتی‌رنگ ثبت کرده، نشانمان می‌دهد. کار مستند تمام شده، او اما حالاحالاها با توران خانم کار دارد.

photo_2018-04-20_16-29-41

قهرمانان نمی‌میرند
رخشان بنی‌اعتماد با کاراکترهای قصه‌هایش زندگی می‌کند. قهرمانان قصه‌های رخشان نمی‌میرند و از قصه‌ای به قصه دیگر و از فیلمی به فیلم دیگر می‌روند. انگار پرونده رنج‌ها، پایمردی‌ها، ازخود‌گذشتگی‌ها، آرزوها و عاشقانگی‌هایشان برای همیشه در ذهن بانوی فیلم‌ساز باز می‌ماند و هرازگاهی دوباره به جریان می‌افتد. این بایگانی اما فقط در ذهنش است؛ می‌گوید هیچ یادگاری و خاطره‌ای از فیلم‌هایش را در خانه یا محل کارش نگه نداشته؛ هرچه داشته بخشیده به موزه سینما؛ همه تندیس‌ها و جایزه‌هایش و حتی خودنویسی که با آن فیلمنامه نوشته. می‌گوید هنوز نوشتن روی کاغذ را دوست دارد؛ صدای حرکت قلم و رد آن را روی کاغذ سفید. حتی حالا که همه نوشته‌هایش را تایپ می‌کند، گاهی می‌نشیند و از روی فیلمنامه‌هایش روی کاغذ می‌نویسد. رخشان بنی‌اعتماد یک خاطره‌باز تمام‌عیار است که خاطره‌بازی‌اش هم مثل فیلم‌سازی‌اش امضای خاص خودش را دارد.
بانوی سینماگر در این دیدار نه‌چندان کوتاه از هر دری می‌گوید؛ از دوران موشک‌باران و همسایه‌ای که درست شب مهاجرتش به آمریکا خانه‌شان زیر موشک آوار شد روی سرشان، از خیابان اندیشه و محله دوران کودکی که همیشه پناهگاه خودش و باران بوده و هست، از فرزند دیگرش تندیس و همسرش جهانگیر کوثری، از انتخابات و حق رایی که به هیچ قیمت نباید نادیده گرفته شود، از منطق انتخاب میان بد و بدتر، از امیدی که نباید از دست برود و حتی در اوج ناامیدی هم باید به جوان‌ترها تزریق شود، از خاطرات فیلم‌سازی در سال‌های دور. حرف‌های گفتنی و نگفتنی زیاد دارد، درددل و غصه زیاد دارد، آرزو زیاد دارد. رخشان بنی‌اعتماد در آستانه ۶۴ سالگی پر از حرف و قصه است، پر از قهرمانانی با سرنوشت‌های نامعلوم، پر از قصه‌هایی با پایان باز.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟