تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۹ - ۰۶:۳۶ | کد خبر : 8060

برسان سلام ما را!

ماندن یا رفتن؟ مسئله این است پانیذ میلانی محمدرضا شفیعی کدکنی در شعری می‌گوید: «ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه‌ها در جعبه‌های خاک یک روز می‌توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست…» این شعر هم می‌تواند یک شعر ساده باشد، هم تفکرات ذهن نسلی باشد که دائما شرایط را می‌سنجد و بین این […]

ماندن یا رفتن؟ مسئله این است

پانیذ میلانی

محمدرضا شفیعی کدکنی در شعری می‌گوید: «ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه‌ها در جعبه‌های خاک یک روز می‌توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست…» این شعر هم می‌تواند یک شعر ساده باشد، هم تفکرات ذهن نسلی باشد که دائما شرایط را می‌سنجد و بین این دو گزینه مستاصل است که با اندک سرمایه‌اش بهتر است قید همه چیز را بزند و برود، یا می‌تواند همین‌جایی که هست، یک زندگی معقول بسازد؟ شاید بهتر باشد جواب این سوال را از لابه‌لای حرف‌های کسانی که رفته‌اند، یا می‌خواهند بروند، جست‌وجو کنیم.

هزینه تویوتا کمری، امکانات پراید
شاید اولین سوالی که در ذهن جوانی که مقصد مهاجرت دارد، نقش می‌بندد، این است که بهتر است پس‌اندازش را خرج هزینه ترجمه و پست مدارک، تمکن مالی سفارت، اجاره خانه در کشور مقصد و… بکند، یا همین سرمایه‌اش را نگه ‌دارد و خانه یا ماشینی برای خودش دست‌وپا کند و با شغلی آبرومند به زندگی‌اش ادامه دهد، بدون این‌که درگیر مسیر پرفرازونشیب مهاجرت و شروع زندگی از نقطه صفر شود و هر روز یک تغییر جدید را تجربه کند. شاید آن جوان پیش خودش فکر کند با ۱۰هزار و ۲۳۶ یورویی که باید برای گواهی تمکن مالی سفارت کشورهای اروپایی کنار بگذارد که با قیمت یورو (هفته سوم آبان ماه ۹۹) ۲۷هزار تومانی چیزی حدود ۲۸۰ میلیون خواهد شد، به‌علاوه سایر هزینه‌ها مثل ترجمه مدارک و… بتواند خانه یا ماشینی برای خودش بخرد. آن جوان اگر بخواهد پراید بخرد، باید حدودا ۱۳۳ میلیون تومان، یعنی نصف مبلغی که قرار بود برای گواهی تمکن مالی سفارت کنار بگذارد، هزینه کند. قیمت پراید در سالی که گذشت، تا ۱۵۴ میلیون تومان هم بالا رفت، اما با کاهش قیمت، به ۱۳۳ میلیون تومان رسید. اگر بخواهیم ۱۳۳ میلیون تومان را به دلار تبدیل کنیم، پنج‌هزار دلار خواهیم داشت. اما اگر آن جوان ایران نبود، با پنج‌هزار دلار چه ماشینی می‌توانست بخرد؟ ‌پیدا کردن ماشینی با قیمت پنج‌هزار دلار چیز زیادی نمی‌خواهد جز اندکی تسلط به زبان انگلیسی. البته تنها از پشت صفحه مانیتور می‌شود به عکس آن زل زد. اولین گزینه‌ای که با این قیمت روی صفحه نمایشگر نقش می‌بندند، تویوتا کمری مدل ۲۰۰۶ است، بعد هم لیستی از یک‌سری ماشین‌های دیگر روی صفحه قرار می‌گیرد که اسامی خودروهای تولیدشده در کارخانه‌هایی نظیر تویوتا، کیا، هوندا و… به چشم می‌خورد.

یک ماه زندگی در اروپا، یک متر خانه در تهران
البته قیمت ماشین تنها قطره‌ای از دریای پرتلاطم قیمت‌هاست که این روزها مثل امواج دریا به فاصله رفرش کردن صفحه مانیتور بالا و پایین می‌شوند. قیمت مسکن نیز از ترکش این بازار در امان نماند. نایب رئیس اتحادیه مشاوران املاک کشور طی مصاحبه‌ای، ضمن اعلام رشد نامتعارف و جهشی مسکن، گفت قیمت مسکن در سال اخیر صددرصد رشد داشته و قیمت هر متر مربع خانه در تهران به ۲۵ میلیون تومان رسیده است. ۲۵ میلیون تومان معادل ۹۲۵ یورو است. طبق اعلام سفارت آلمان، هزینه یک ماه زندگی در این کشور، ۸۵۳ یورو است. علاوه بر این، قیمت یک ماه اجاره خانه بدون پول پیش که حدودا دو برابر اجاره خانه است، در شهرهای همین کشور از ۲۵۰،۳۰۰ یورو شروع می‌شود؛ چیزی حدود شش‌میلیون تومان و معادل همان هزینه‌ای که در ایران برای یک ماه اجاره خانه در مناطق متوسط شهر هزینه می‌شود.

با رفتن آینده‌ام روشن است
در یک سال اخیر مهاجرت بحث داغ خیلی از جمع‌ها بوده است، مخصوصا بعد از ایام کرونا که مشکلات اقتصادی گریبان‌گیر همه اقشار جامعه شد. خیلی‌ها که از قبل به فکر رفتن بودند، مقاصدشان را عملی کردند و خیلی‌های دیگر بعد از این مشکلات اقتصادی بود که به فکر رفتن افتادند.
غزاله یکی از همین کسانی است که تصمیم گرفت امسال جدی‌تر به مسئله مهاجرت فکر کند و به دنبال عملی کردن تصمیمش افتاد. او در یک خانواده متوسط با یک برادر و یک خواهر زندگی می‌کند. غزاله که ۲۲ سال دارد و دانشجوی رشته حقوق در یکی از دانشگاه‌های آزاد است، می‌گوید به این خاطر رفتن را به ماندن ترجیح می‌دهد که می‌داند هزینه‌ای که برای مهاجرت می‌کند، بازده مثبت دارد. او پیشرفت، حمایت پزشکی و دارویی، سلامت روان و استقلال را از دلایل مهاجرتش می‌داند. او که به دلیل اصالتش به زبان عربی مانند زبان مادری تسلط دارد، می‌گوید: «درست است که در کشور خودمان هم حمایت‌های پزشکی وجود دارد، اما این‌جا به صورت گسترده در دسترس همه نیست، ولی مثلا در امارات متحده عربی تحت هر شرایطی باشی، دولت از لحاظ پزشکی با هزینه بسیار کم یا اصلا بدون هیچ هزینه‌‌ای تامینت می‌کند.»
او اضافه می‌کند: «البته شرایط ازدواج در ایران هم برایم مهم است. به نظرم با این آمار بالای طلاق و خشونت خانگی نمی‌شود به هر کسی اعتماد کرد و ارزش ریسک کردن ندارد. زوج‌ها دسترسی کمی به مراکز آموزشی که آموزش صحیح پیش از ازدواج بدهند، دارند. از طرف دیگر، بحث سلامت روانی در میان است. خودمان می‌بینیم الان اکثر افراد، به‌خصوص قشر جوان جامعه، آن‌چنان سلامت روانی ندارند که بخواهند یک زندگی بدون تنش را بگذرانند.»

با این پول سه تا پراید بخرم؟
شاید دغدغه آدم‌ها بر اساس موقعیت‌هایشان متفاوت باشد. سطح اقتصادی، اجتماعی، جنسیت، سن و… همه می‌تواند در این بحث تعیین‌کننده باشد. اما امیرحسین ۲۷ ساله نیز که حدودا دو سالی می‌شود که کارهایش را جوری تنظیم کرده که درنهایت به هدفش که مهاجرت است، برسد، مانند غزاله حرف ازدواج را پیش می‌کشد و می‌گوید: «لااقل اگر بروم، می‌دانم در ۳۰، ۳۵ سالگی سقفی بالای سرم است که اگر زن گرفتم، دست زنم را بگیرم و به آن جا ببرم.»
امیرحسین یک خواهر دارد و تا سال پیش در خانه اجاره‌ای زندگی می‌کردند.
او می‌گوید: «بیشتر از هر دلیلی برای کیفیت زندگی این کار را می‌کنم. با این‌که می‌دانم چند سال اول باید از زیر صفر شروع کنم تا به صفر برسم. البته این ذهنیت من است. شاید هم بروم و اوضاع خیلی بهتر از تصورم باشد و از چند شماره بالای صفر شروع کنم. هزینه‌هایی که برای مهاجرت صرف می‌شود، مثل خریدن بلیت، خریدن اپلیکیشن‌هایی که با آن باید مدارک را فرستاد و… بسیار زیاد است، اما من به این فکر می‌کنم که این هزینه اولیه را بکنم تا بورس تحصیلی بگیرم، وگرنه اگر قرار باشد بروم و شهریه دانشگاه پرداخت کنم، همین‌جا بمانم، بهتر است.»
او مثال جالبی می‌زند و می‌گوید: «داشتن یک‌سری چیزهای اولیه که در کشور ما چیزهای آخریه است، در طول مسیر زندگی مهم است، حتی اگر بگویی انسان مادی‌گرایی نیستی! به عنوان مثال، من برای زندگی خانه‌ای می‌خواهم تا بتوانم با خیال راحت زندگی کنم. یک ماشین می‌خواهم و یک شغل که بتوانم اموراتم را بگذرانم. با کار دانشجویی در این‌جا نمی‌توان هزینه‌های زندگی را تامین کرد، ولی در کشورهای اروپایی و آمریکا می‌توان روی درآمد دانشجویی حساب باز کرد و زندگی را چرخاند. بعد از تحصیل می‌توانم شغلی داشته باشم که حقوق آن به پول رایج همان کشور محاسبه می‌شود و می‌توان روی آن حقوق و پس‌انداز برنامه‌ریزی کرد. من این‌جا با این حقوق نه خانه می‌توانم بخرم، نه ماشین. الان حتی خریدن گوشی موبایل هم برای ما آرزو شده. حتی خریدن لباس هم سخت شده. در وضعیت فعلی حقوق افراد نهایتا کفاف زندگی یک نفر را بدهد و کسی بدون حمایت خانواده نمی‌تواند تشکیل خانواده بدهد.»
به نظر امیرحسین همه این‌ها معنویاتی است که روی مادیات اثر می‌گذارد. او سختی‌های غربت را می‌داند، اما نکات مثبت را هم نادیده نمی‌گیرد. او ریسک برگشتن را هم در نظر می‌گیرد و می‌گوید: «نهایتا اگر نتوانستم دوام بیاورم، برمی‌گردم، ولی اگر تا قبل از ۳۰ سالگی مهاجرت نکنم، دیگر نمی‌توانم مهاجرت کنم. من الان اگر نجنبم، تا چند سال دیگر معلوم نیست چه آینده‌ای در انتظار من است؟»
با لحنی تند می‌پرسد: «من برای رفتن می‌خواهم ۳۰۰ میلیون تومان هزینه کنم. با ۳۰۰ میلیون، سه تا پراید بخرم؟»

تنگنای خانواده‌های متوسط
قبل‌ترها تفکر بر این بود که مهاجرت برای خانواده‌های پول‌دار است، اما رفته رفته انگار ورق برگشت. فرزندان خانواده‌های متوسط بیشتر از خانواده‌های متمول به دنبال راهی برای ماجرت خصوصا از طریق فاند یا ویزای کاری هستند. مهسا ۲۳ ساله فرزند یکی از همین خانواده‌هاست. هزینه‌‌های مهاجرت کم نیست. هزینه آزمون تافل و آیلتس که تا هشت‌میلیون می‌رسد و باقی هزینه‌ها هم طوری است که اگر حمایت خانواده نباشد، یا خودت کار نکنی، نمی‌توانی به مهاجرت فکر کنی. اما مثلا یکی از دوستان من دو سال پیش به سوئد رفت و الان خانه و ماشین دارد. می‌گوید اگر ۱۰۰سال هم با این وضعیت در این‌جا کار می‌کرد، نمی‌توانست خانه و ماشین بخرد. او طی دو سال توانسته درآمدی داشته باشد که هزینه خانه و ماشین و تفریح و… را بپردازد، اما اگر همین پول را در ایران نگه می‌داشت، بعد از دو سال پول او تمام شده و فرصت‌هایش از دستش رفته بود.»
البته گفته‌های او حرف‌های دوستانش است که در همین چند سال اخیر از کشور خارج شده‌اند.
او می‌گوید: «هزینه ترجمه مقاله بالاست، حتی ممکن است تا پنج‌میلیون هم بالا برود. بعضی از خانواده‌های متوسط که فرزندانشان مهاجرت می‌کنند، برای این‌که آن‌ها مهاجرت کنند، به تنگنا می‌افتند و این‌طور نیست که خانواده‌ها ول‌خرجی کنند و هزینه مهاجرت بچه‌هایشان برایشان ناچیز باشد. فقط هزینه بلیت هواپیما تا ۳۰ میلیون بالا می‌رود. هزینه پست و ترجمه و… تا ۵۰ یا ۶۰ میلیون هم بالا می‌رود. خیلی از خانواده‌ها یک سرمایه‌ای کنار می‌گذارند که فرزندانشان بروند و حتی خیلی مواقع به تنگنا هم می‌افتند.»

اگر نازپرورده هستید، نیایید!
شاید قبل از این‌که در محیطی قرار بگیری، فکر کنی به محض این‌که پایت به آن‌جا باز شود، همه چیز درست می‌شود. اما تجربه کسانی که مهاجرت کرده‌اند، نشان می‌دهد این درست شدن همه چیز کمی با تأخیر پیش می‌آید. افراد مختلفی هستند که اعتقاد دارند اگر نازپرورده هستید، مهاجرت را از بین گزینه‌هایتان کنار بزنید. یکی از این افراد خاطره ۳۳ ساله از شهر هامبورگ آلمان است. خاطره قبل از مهاجرت مدیر حسابداری در یک شرکت بزرگ بوده است، اما بعد از مهاجرت تغییر شغل می‌دهد و مدل و نویسنده می‌شود. ابتدا نکات مثبت مهاجرت را می‌گوید: «راستش در کشور ما هنوز افراد یاد نگرفته‌اند که در کار یکدیگر سرک نکشند و دخالت نکنند و برای یکدیگر تعیین تکلیف نکنند. متاسفانه باید سال‌ها روی فرهنگ ما کار شود. خیلی از مردم ما هنوز یاد نگرفته‌اند کسی می‌تواند عقیده‌ای مخالف عقیده آن‌ها داشته باشد و نباید برای یکدیگر و به جای یکدیگر تصمیم گرفت.»
خاطره صحبت از سختی‌هایش را این‌طور شروع می‌کند: «اولین سختی این‌جا زبان است. شما از اول باید زبانی را یاد بگیری که حتی یک کلمه آن را در مدرسه نخوانده‌ای و بلد نیستی. شما در ایران کار و زندگی دارید، این‌جا باید همه چیز را از صفر بسازید. خیلی مواقع در این‌جا مدارک دانشگاه ایران را قبول نمی‌کنند و شما مجبور می‌شوید برای این‌که کار پیدا کنید، از اول وارد دانشگاه شوید.
این‌جا خانواده نداری، فامیل نداری، دوست نداری، آشنا نداری و اطرافیانت محدود می‌شوند به کسانی که شاید اخلاقیاتشان را دوست نداشته باشی.
مریض می‌شوی، تنهایی و خودت باید از خودت محافظت کنی. نیاز به کمک داری و هم‌وطنانت کمکت نمی‌کنند. سختی‌هایش خیلی زیاد است. نمی‌توانم در چند جمله خلاصه‌اش کنم.»
از خاطره می‌پرسم اگر به گذشته برمی‌گشتی و می‌خواستی دوباره به این جایی که می‌خواستی بیایی، همین تصمیم را می‌گرفتی؟ جوابش غافل‌گیرم می‌کند: «نه! نمی‌آمدم، چون من خیلی سختی کشیدم. شرایطم در ایران خیلی خوب بود و درآمد خیلی خوبی داشتم. خیلی نازپرورده بودم و هر چیز که می‌خواستم، فراهم بود. این‌جا سطح زندگی‌ها همه متوسط است و خیلی از چیزهای لاکچری که در ایران خودمان داشتیم، ‌وجود ندارد. من در ایران با درآمدم خیلی راحت‌تر می‌توانستم خوش‌گذرانی کنم. البته این‌جا زیاد اهل خوش‌گذرانی نیستم.»

۱۰۰ بار برگردم، باز هم می‌آیم
مسعود برخلاف خاطره معتقد است اگر ۱۰۰ بار هم به عقب برمی‌گشت، باز هم رفتن را انتخاب می‌کرد. او در دانمارک زندگی می‌کند و می‌گوید: «این‌جا چون ثبات دارد، برای زندگی بهتر است.»
او بعد از زبان، مهم‌ترین سختی مهاجرت را ایرانیان خارج از کشور می‌داند: «تا جایی که من دیده‌ام، بعضی از هم‌وطنانمان در کشورهای اروپایی هم قصد تخریب یکدیگر و زیرآب‌زنی را دارند. خیلی‌هایشان می‌خواهند روش‌های دلالی و زرنگ‌بازی و دور زدن قانون را که در کشور خودمان هم اجرا می‌کردند، این‌جا هم اجرا کنند. اکثرشان هم از یکدیگر فراری هستند. می‌خواهند خراب‌کاری و دلال‌بازی انجام می‌دهند، تا جایی که قانون به آن‌ها اجازه ندهد و کوتاه بیایند.»
می‌پرسم اگر به عقب باز می‌گشتی، باز هم مهاجرت می‌کردی؟ می‌گوید: «بله، اروپا ارزشش را دارد. به خاطر ثبات قانون و مسیر پیشرفتی که برای همه گروه‌ها وجود دارد.»
درباره کسانی که از آمدن پشیمان هستند، می‌گوید: «البته این موضوع تا حدی هم به نحوه درآمدزایی افراد در ایران بستگی دارد. مثلا اگر از راه دلالی در ایران پول درمی‌آورده‌اند، این‌جا زندگی سختی خواهند داشت، ولی افرادی که واقعا تخصص دارند، زندگی روبه‌راهی در اروپا دارند. من رفیقی دارم که آن‌قدر حقوق می‌گیرد که نمی‌داند با حقوقش چه کار کند؟»

تازه‌کارها این‌جا را انتخاب نکنند
سهراب ۲۹ ساله است. یک سال است که در ترکیه زندگی می‌کند، اما تا حرف از مهاجرت می‌شود، سریع می‌گوید: «اوضاع من فرق دارد. من زبان این‌جا را می‌دانم، پدرم و عموهایم سال‌هاست این‌جا کسب‌وکار خودشان را دارند و این‌جا خانه داریم. من قبل از این‌که بیایم، همه چیز برایم آماده بود. بااین‌حال، کرونا تمام کار و درآمد من را به هم ریخت. می‌خواستم یک کار جدید شروع کنم، اما کرونا اوضاع اقتصادی را به هم زد. روزهای اولی که کرونا به ترکیه آمد، قرنطینه بسیار سفت و سخت اجرا می‌شد، طوری که هفته‌ای چهار روز قرنطینه می‌شدیم و فقط در روزهای غیر از قرنطینه می‌توانستم پایم را از خانه بیرون بگذارم. اگر خارج از خانه دیده می‌شدی، جریمه می‌شدی. همه این‌ها را گفتم تا بگویم شرایطم با کسی که تازه می‌خواهد وارد این کشور شود، متفاوت است.»
او در ادامه می‌گوید: «در ایران با این‌که همه چیز گران است، اما ما دکتری و هتلی زندگی می‌کردیم. من وارد مرحله سایت زدن برای شغلم شده بودم که کرونا آمد و همه چیز را به هم ریخت. اوضاع در این مدت واقعا سخت شد. تمام تلاش‌هایی که من از قبل کرده بودم، دود شد و رفت هوا.»
می‌پرسم از قبل همه چیز را می‌دانستی و وارد ترکیه شدی؟ می‌گوید: «من حتی نمی‌دانم شرایط خانه گرفتن چطور است؟ بعضی از دوستانم پیام می‌دهند چطور باید خانه بگیریم و من نمی‌دانم چه جوابی باید به آن‌ها بدهم، چون ما این خانه را از قبل به خاطر کار پدرم داشتیم. ما از قبل با فرهنگ و زبان و قانون این‌جا آشنا بودیم و حتی پدر من این‌جا بزرگ شده. بااین‌حال، الان زندگی برایم سخت شده است، طوری که به هیچ‌کس توصیه نمی‌کنم به این‌جا بیاید. من اصلا نمی‌دانم شرایط برای کسی که به‌تازگی بخواهد برود و زندگی‌اش را شروع کند، چطور است و این‌جا را پیشنهاد نمی‌کنم.»
چند دقیقه بعد از این‌که حرف‌هایم با سهراب تمام می‌شود، پستی را برایم می‌فرستد. عکسی از یک صفحه ادبی که این شعر درون قاب طوسی‌رنگ آن نوشته شده: «مگر من از وطن چه می‌خواستم، به جز تکه‌ای نان، گوشه‌ای امن، جیبی با حرمت، بارانی از عشق، پنجره‌ای باز که آزادی و عشق به من دهد. مگر من چه می‌خواستم در این حد که به من ندادند؟ برای همین نیمه‌شبی، دری را شکستم و رفتم. برای همیشه رفتم.» شیرکو بیکس

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟