تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۳/۲۲ - ۰۶:۴۰ | کد خبر : 8311

به خانواده‌ها یاد می‌دهیم که امرار معاش وظیفه پدرومادرهاست نه کودکان

لوکیشن: دروازه غار، مدرسه کودکان کار، خواهر ژیلا و برادر مهدی بشیری سهیلا عابدینی ژیلا بشیری‌خوشرفتار مدیر «خانه مهر کودکان کار» است. او متولد ۱۳۴۳ در تبریز است و یک پسر ۲۷ ساله دارد. در طول این سال‌ها خانواده و مخصوصا همسرش در کنارش و مشوقش بودند که در کارهای عام‌المنفعه و خیرخواهانه در خصوص […]

لوکیشن: دروازه غار، مدرسه کودکان کار، خواهر ژیلا و برادر مهدی بشیری

سهیلا عابدینی

ژیلا بشیری‌خوشرفتار مدیر «خانه مهر کودکان کار» است. او متولد ۱۳۴۳ در تبریز است و یک پسر ۲۷ ساله دارد. در طول این سال‌ها خانواده و مخصوصا همسرش در کنارش و مشوقش بودند که در کارهای عام‌المنفعه و خیرخواهانه در خصوص بچه‌ها و تعلیم‌ و تربیت آن‌ها فعالیت کند. البته خودش می‌گوید نقش برادرش بسیار تعیین‌کننده بوده و در تمامی مشکلات در کنار هم بودند و دل‌گرمی و پشتوانه هم. مهدی بشیری‌خوشرفتار هم متولد ۱۳۴۹ است و یک دختر ۹ ساله دارد. کارشناس صنایع غذایی و مدیرعامل شرکت تولیدی و بسته‌بندی مواد غذایی است. او هم می‌گوید اگر خانواده، به‌خصوص همسرش، موافق و همراه نبودند، فعالیت‌های اجتماعی‌اش بدین‌گونه ادامه‌دار نمی‌شد. البته همسرش هم پیش‌رو و پیشتاز کارهای اجتماعی و عام‌المنفعه است و سابقه فعالیت در شهرها و مناطق محروم را دارد و این شرایط را راحت‌تر درک می‌کند.
این برادر و خواهر و خانواده‌هایشان سال‌هاست در دروازه غار مشغول‌اند و در «موسسه حمایتی خانه مهر کودکان»، با بچه‌ها درس ‌و مشق و تعلیم ‌و تربیت را پیش می‌برند. اگر قسمت جنوبی میدان محمدیه، خیابان باغ انگوری را پیش بگیرید و از کوچه‌ پس‌کوچه‌ها با تعجب و شگفتی بگذرید، در کنار مسجد‌الزهرا کوچه بن‌بستی است که مدرسه و بچه‌ها و معلم‌ها و مدیر و ناظم و دکتر و مربی تئاتر و مادرها و پدرها و گروه خیاطی و گروه هنر و مربی ورزش و هر چیزی که حالتان را خوب کند، آن‌جاست. همه کس و همه چیز در این‌جا تلاش می‌کند خوبی را بیشتر نشر و پخش کند. از آن‌جایی که سازمان ملل سال ۲۰۲۱ را سال بین‌المللی حذف کار کودک نام‌گذاری کرده است، با این خواهر و برادر گپ و گفتی داشته‌ایم. این بزرگواران مسئولان مدرسه‌ای هستند که مختص کودکان کار است.

چطور اولین بار به ذهنتان رسید در پارک‌ها به بچه‌های کار درس بدهید؟

ژیلا بشیری: وقتی صبح‌‌ها در خیابان بچه‌هایی را می‌دیدم که مشغول کارند، خیلی ناراحت می‌شدم که چرا در این ساعات باید این کودکان در خیابان باشند و سر کلاس و درس نباشند. از آن زمان‌ با خودم تصمیم گرفتم در حد توانم برای این کودکان کاری بکنم. درس دادن را شروع کردم و در کنار درس ‌و مشق و سوادآموزی سعی کردم لحظات شادی‌آوری هم برایشان درست کنم.
مهدی بشیری: ایده اولیه برای ما کار با کودکان بود، چون کودکان کم‌توجه‌ترین قشر جامعه بودند. آن زمان‌ تقریبا کودکان را به‌ حساب نمی‌آوردند. در صورتی ‌که کودکان اصلی‌ترین رکن جامعه هستند و آینده یک جامعه و کشور به کودکان و تربیت آنان بستگی دارد. به همین سبب هم پیمان‌نامه حقوق کودکان شکل گرفت. این حس‌ها مرا به سمت کودکان هدایت کرد و رفته‌رفته با نمایان‌ شدن پدیده کودکان کار حس مسئولیت اجتماعی در من بیشتر شد. بعدها آن احساسات شدیدتر شد. حالا بعد از گذشت سال‌ها خوشحالم که احساسم کاملا درست بوده.

در طول این‌ سال‌ها حتما خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارید. چه چیزهایی به یادتان مانده؟

ژیلا بشیری: می‌دانید که کار فرهنگی زمان زیادی می‌طلبد تا به بار بنشیند، ولی در عین ‌حال شیرینی و لذت عجیبی هم دارد. یکی از خاطرات شیرین من زمانی بود که سه سال قبل دعوت شدم برای پایان‌نامه ارشد یکی از بچه‌هایم که در دانشگاه تهران در رشته عمران فارغ‌التحصیل شده بود. شما نمی‌توانید غروری که سرتاپای مرا گرفته بود، تصور کنید. از خاطرات ناگوار هم این به یادم مانده که دختر هفت ‌ساله خوشگلی به‌ اسم یگانه داشتیم که خیلی دوست‌داشتنی بود. این بچه چکمه خیلی دوست داشت. تازه یک‌ هفته‌ بود که یکی از معلم‌ها یک چکمه سفید برایش خریده بود. یگانه خیلی ذوق داشت و موقع راه رفتن با چکمه‌ها حتی چشم‌هایش برق می‌زد. متاسفانه این بچه یک عصری که برای خرید نان از خانه‌شان بیرون آمده بود، ماشین شاسی‌بلندی او را زیر گرفت و فرار کرد. کودکی با تمامی آرزوهایش زیر خاک رفت، بدون آن‌که حتی مقصر پیدا شود.
مهدی بشیری: تمام‌ روزها و لحظات حضور در خانه کودک و فعالیت با کودکان خاطره‌های شیرینی است، ولی جالب‌ترین خاطره‌ای که به یاد دارم، آموزش‌پذیری کودکی توسط اعضای خانه کودک بود که در زمان ورود به خانه کودک شاید به ‌قول عامه مردم خلاف‌کاری تمام‌عیار بود، ولی بعد از چند سال بهترین امانت‌دار خانه کودک بود. تلخ‌ترین خاطره هم شنیدن تصادف یگانه بود، که متاسفانه در اثر فرار راننده به فوت کودک ما منجر شد.

خانم بشیری، این بچه‌ها به خاطر آسیب‌های اجتماعی متعددی که دارند، خیلی متفاوت از بقیه‌اند. این حوصله و صبوری شما در برخورد با بچه‌ها که زبانزد مجموعه هم هست، از کجا می‌آید؟

این کودکان به خاطر این‌که همیشه از سنین کودکی در کوچه و خیابان هستند، همیشه مورد نامهربانی قرار می‌گیرند و شما کافی است یک خرده به آن‌ها بها دهید و محبت کنید. دیگر عاشق شما می‌شوند. من با توجه به مشکلاتشان سعی می‌کنم در کنارشان باشم و درکشان کنم. بچه‌ها با وجود سن کمشان بار زیادی بر دوش دارند. باید باهاشان باحوصله بود و صبور.

آیا خواهر و برادر با هم وارد این حیطه کاری شدید؟

بله، ورود به حوزه فعالیت برای کودکان کار تقریبا هم‌زمان بوده. هر دویمان نگرش و تفکر یکسانی برای کار با کودکان داشتیم.

آقای بشیری، تا الان چند دانش‌آموز داشتید که تحصیلاتشان را تمام کردند، یا احیانا به‌ مراتب عالی رسیده باشند؟

حقیقتا ذکر تعداد تقریبا غیرممکن است. نیاز به بررسی عملکرد و فعالیت ۲۲ ساله‌مان دارد، ولی ما هر سال حدود ۱۰۰ دانش‌آموز داریم که تقریبا ۱۵ تا ۲۰ نفرشان از سیستم ما جدا شده و وارد سیستم آموزشی دولتی در مقاطع بالاتر می‌شوند. البته ما آن‌ها را تا سال‌ها تحت پوشش و حمایت و نظارت داریم و در برخی مواقع هم خود آن‌ها تا سال‌ها بعد هم سراغ ما می‌آیند و ما را در زندگی‌شان سهیم می‌کنند. چند موردی که در ذهنم مانده، برایتان می‌گویم. دو سال پیش یکی از دانش‌آموزان ما در رشته عمران و در مقطع کارشناسی‌ارشد دانشجوی برتر و نمونه شد. حدود ۱۴ ، ۱۵ نفر از دانش‌آموزان ما الان در خارج از کشور در رشته‌های پزشکی و صنایع و رشته‌های مختلف مشغول تحصیل‌اند. امسال هم چندین نفر قبولی در بهترین رشته و دانشگاه‌ها داشتیم، مثل IT و شاخه‌های پزشکی.

از خاطرات مریم غفوری- معلم کلاس اول

ملیحه دختر ۱۰ ساله سبزی‌فروش سر چهارراه با رنگی پریده به‌ خاطر مریضی قلبی‌اش تا مرا می‌بیند، می‌گوید: «داداشم کلاس اوله، ولی درس‌ها رو خوب یاد نمی‌گیره خانم.» دقیق متوجه منظورش نمی‌شوم و می‌گویم باشه عزیزم، بعدا بیا ببینم چی کار می‌تونیم بکنیم. زنگ تفریح می‌بینمش که کنار دیوار ایستاده. دستان زرد و لاغرش را پشت سر قلاب کرده و به بازی بچه‌ها زل زده. به ‌خاطر قلبش خودش نمی‌تواند بازی کند. مرا که می‌بیند، بدوبدو می‌آید سمتم و می‌گوید: «خانم، من پیش شما درس خوندم. خیلی هم خوب یاد گرفتم. داداشم مدرسه دیگه‌ای می‌ره. نمی‌دونم چرا یاد نمی‌گیره هیچی. خیلی‌ هم باهوشه. ما بهش خرگوش می‌گیم. آخه چرا پس درس‌هاشو یاد نمی‌گیره. خانم حالا ما چی کار کنیم؟» حالا دست‌وپا زدن‌های ملیحه را برای این‌که دغدغه‌اش را به من بفهماند، متوجه می‌شوم. می‌گویم فردا برادرت رو بیار تا باهاش حرف بزنم ببینم حواسش کجاست اصلا. و به صورت بی‌رمق و خسته ملیحه لبخند می‌ز‌نم. می‌گوید: «خانم، من که میام مدرسه، اونم می‌ره مدرسه خودش دیگه.» سرش را پایین می‌اندازد و با انگشت‌هایش بازی می‌کند. برای این‌که از نگرانی‌اش کم کنم، می‌گویم پس فعلا خودت بیا تا بهت بگم چه جوری باهاش تمرین کنی تا مثل خودت شاگرد اول بشه. بعدا اگه این راه نشد، یه فکر دیگه‌ای می‌کنیم. با خوشحالی می‌گوید: «خانم دوستت دارم.» حالا دیگر کمی رنگ به صورتش آمده و خوشحال است. از حیاط و پشت پنجره دفتر دارد می‌آید که از راهروی مدرسه رد شود و بیاید پیش من. دخترک مریض خانه کودک کار، بار تربیت برادر کوچکش را هم با خود حمل می‌کند و نگران سرنوشت اوست. کاش ملیحه از خودش هم می‌گفت که چه وقت‌هایی درس می‌خواند، چند ساعت روی پاهای لاغرش می‌ایستد تا آن یک فرغون سبزی را که مادرش با دقت دسته‌ کرده، بفروشد و پولی و نانی برای خانواده‌اش ببرد…‌‌‌‌

چند سال است مدرسه را اداره می‌کنید و سمت رسمی هر کدام چیست؟

سابقه و عمر فعالیت ما در زمینه کودکان کار ۲۲ سال است که ۱۳ سال آن در خانه مهرکودکان کار دروازه غار گذشته. در این سال‌ها نه‌تنها بین ما خواهر و برادر، بلکه بین سایر همکاران هم سمت و مقام و عنوان زیاد مطرح نبوده. به لحاظ حقوقی و مدارک و مدارج قانونی، سمت من که مهدی بشیری هستم، مدیرعامل موسسه حمایتی خانه مهر کودکان و سمت ژیلا بشیری هم مدیر خانه کودک مهر.

خانم بشیری، تا جایی که می‌دانم، معلم‌ها به ‌صورت داوطلبانه یا با حقوق در حد ایاب‌وذهاب این‌جا مشغول‌اند. این نیروها را چطور به کار می‌گیرید، یعنی چطور به شما معرفی می‌شوند؟

در مورد داوطلبان و مربیان باید بگویم در اوایل کار به‌ صورت روابطی از دوستان و آشنایان بود، ولی بعدا با وجود سایت و خبرنامه و فضای مجازی دوستان زیادی به کمک ما و به جمع ما آمدند، چون به‌هرحال کار، کار جمعی است و جمعیتی را می‌طلبد.

آقای بشیری بیشتر دانش‌آموزان از اتباع هستند، درست است؟

مثلا در ایام سال تحصیلی تعداد اتباع بیشتر است و در تابستان و فصول دیگر تعداد ایرانی‌ها. به ‌طور کلی هم در طول سال خانه کودک پذیرای تمام ملیت‌هاست. بچه‌ها برای ما فرقی نمی‌کنند از کدام ملیت باشند.

خانم بشیری، در حال ‌حاضر علاوه بر دانش‌آموزان برای خانواده‌های آن‌ها، به‌ویژه مادران هم کلاس‌های سوادآموزی و خیاطی و… دارید. لطفا بیشتر توضیح دهید.

با اذعان به این‌که آموزش کودک بدون آموزش خانواده امکان‌پذیر نیست، بعد از ثبت‌نام کودک سعی بر این است که هر طور شده، خانواده را هم درگیر آموزش کنیم. در حال ‌حاضر با ترتیب دادن جلسات مشاوره و پزشکی در روزهای یک‌شنبه‌ اول هر ماه خانواده‌ها را ترغیب به یادگیری سواد و آموزش‌های حرفه‌ای می‌کنیم. یادشان می‌دهیم که امرار معاش خانواده وظیفه پدر و مادرهاست، نه کودکان. اغلب مادرها هم از این موضوع استقبال می‌کنند، مخصوصا در آموزش خیاطی پیش‌قدم و مشتاق‌اند که با کسب درآمد باری از روی دوش بچه‌ها بردارند و آن‌ها را کمتر مجبور به کار کنند.

آقای بشیری، خانه مهر کودکان کار، معمولا امورات مالی خود را چگونه می‌گذراند؟ آیا کمک دولتی هم دریافت می‌کنید، یا کاملا مردم‌نهاد و با کمک خیّرین می‌چرخد؟

کمک‌های نقدی و غیرنقدی مثل وسایل سبد خانوار یا لوازم‌التحریر و تغذیه… کاملا توسط خیرین و اسپانسرهای خانه کودک تامین می‌شود. از طرف مراکز دولتی هم کمک‌ها به‌ صورت غیرنقدی بوده و بیشترین کمک از سازمان‌ها نیز از شهرداری منطقه ۱۲ است.

آقای بشیری، خیّرین بیشتر چه قشرهایی از جامعه هستند و در چه بخش‌هایی بیشتر کمک می‌کنند؟

من در طول ۲۲ سال فعالیت خودم، تقریبا از همه بخش‌های جامعه کمک دیده‌ام، درنتیجه محدود کردن آن به بخشی از جامعه یا طبقه خاص، جفای بزرگی است، چون همه دوست دارند اگر بتوانند، کمک کنند. معمولا در بخش‌هایی که اعلام نیاز کردیم، یا برای کمک‌کننده‌ها آن بخش را پررنگ ساخته‌ایم، در آن بخش خوب کمک کرده‌اند. به ‌طور کلی هم در بحث تغذیه و آموزش همیشه مشارکت بیشتری اتفاق می‌افتد.

از خاطرات زهرا ابراهیمیان، دکتر خانه کودک

هفته‌ای یک روز در خانه مهر کودک، خانواده‌ها و کودکان ویزیت می‌شوند و تا حد امکان داروی رایگان از داروخانه اتاق بهداشت مدرسه در اختیارشان قرار داده می‌شود. اواخر مهر هر سال هم که فصل شیوع شپش است، کلاس به کلاس موهای بچه‌ها باید بررسی شود و درست حمام کردن به آن‌ها آموزش داده شود. امروز نوبت کلاس دوم بود. با لیست اسامی بچه‌ها وارد کلاس شدیم. بعضی‌ها طبق توصیه ما به قول خودشان کچل کرده بودند و بعضی‌ها هم به‌ خاطر نداشتن پول آرایشگاه بلاتکلیف به لیست زل زده بودند. نوبت به ابراهیم شاگرد زرنگ کلاس رسید. همین‌طور که موهایش را وارسی می‌کردیم، پرسیدم این هفته چند بار موهاتو شستی؟ اصلا از مدرسه شامپو گرفتی؟ در عین ‌حال گفتم که سرش را بیشتر خم کند تا موهایش را با دقت ببینم. ابراهیم دست‌وپا شکسته جواب می‌داد و سرش را مدام بالا می‌آورد. گفتیم سرتو پایین نگه دار. چرا از دولا شدن می‌ترسی پسر خوب. مادرت اومد شامپو بگیره؟ ابراهیم گفت: نه، خانم اجازه شامپو تموم شده بود. گفتم خوب فرداش می‌اومدی. فرداش هم نیومدی؟ اجازه خانم، فردا هم نیومدم. گفتم مگه قرار نشد تا موهاتون تمیز نشده، مدرسه نیایین! زنگ آخر بیا دفتر شامپو بگیر. ابراهیم با نگرانی و تته‌پته به خانم بشیری اشاره کرد که خانم بیایین. بعدش پچ‌پچ‌کنان پرسید: اجازه این شامپو پولیه؟! گفتم نه پسرم، نگران نباش، پولی نیست. آرامش کودکانه به او برگشت و من علت نگرفتن شامپو را فهمیدم.

خانم بشیری، آیا معلمی داشتید که از شروع کار با شما بوده باشد و الان هم با مجموعه هم‌چنان در ارتباط باشد؟

باید بگویم دوستانی هستند که شاید بیشتر از ۱۵ سال است که با هم داریم کار می‌کنیم و در کنار همیم. خوبی این کار به این است که چون هدف مشخص است، همگی برای این هدف مشخص پیش می‌رویم. ضمنا مشکلات بچه‌ها و خانواده‌ها به‌ قدری زیاد است که هر روز نیروی بیشتری از ما می‌طلبد که در کنارشان باشیم. ما هر روز را چنان شروع می‌کنیم که انگار روز اول کاری‌مان است؛ خیلی با انرژی و نیروی بیشتر. اگر مشکلی پیش بیاید، با کمک هم آن را حل‌وفصل می‌کنیم. مثلا برای تدارک یک اردو از امور مالی‌اش بگیرید تا مددکاری و… همگی با هم همکاری می‌کنیم، یا حتی مریضی یک کودک. این‌طور نیست که بگوییم این موضوع دیگر به عهده پزشک مجموعه است، همگی‌مان دست‌به‌دست هم می‌دهیم و مسئله پیش‌آمده را حل می‌کنیم.

خانم بشیری، بیشترین خواسته معلمان و همکاران شما در این مجموعه چیست؟

با توجه به این‌که در خانه کودک اولویت با کودکان است، هر خواسته‌ای هم باشد، در جهت پیشبرد کار کودکان و حل مشکلات آن‌هاست. در واقع این‌جا خواسته همکاران مثل مدرسه‌ها و موسسه‌های معمول دیگر به آن صورت مطرح نیست. هر کسی به سهم و اندازه و مسئولیت اجتماعی خودش داوطلبانه در خدمت خواسته بچه‌هاست. اصلا کسی که وارد این مجموعه می‌شود، خواسته‌ای ندارد. می‌آید که خواسته‌های کودکان را تا حد امکان برآورده کند.

آقای بشیری، در خانه مهر کودکان چه تعداد معلم و همکار دارید؟

در حال ‌حاضر ما حدود ۵۰ داوطلب آموزشی داریم به‌علاوه یک معاون و یک خدمه و یک نگهبان. اگر بخش‌ها و گروه‌های دیگر را مثل مسئول کتاب‌خانه و دوستان بخش هنر و کارآفرینی و… را هم حساب کنیم، نزدیک ۶۵ نیروی فعال داریم.

خانم بشیری، معمولا چه توقعاتی از دیگران در توجه به نوع فعالیتتان دارید؟ مثلا حتی از کسانی که این مصاحبه را می‌خوانند!

دوست داریم دوستان عزیزی که این گزارش-مصاحبه را می‌خوانند، در صورت امکان با ما در ارتباط باشند، چون کار ما کار جمعی است. تفکر حاکم بر خانه کودک هم تفکر جمعی است. هر فرد یک اندیشه جدید است. ما به اندیشه‌های نو نیازمندیم، پس اگر دوست داشتند، با ما در ارتباط باشند و به جمعیت ما اضافه شوند و کمک کنند از جمعیت کودکان کار کم کنیم.

آقای بشیری، مدرسه فعلی قبلاً به ‌شکل یک‌ خانه قدیمی و به‌اصطلاح ننه‌قمری بود. همان خانه و مدرسه فعلی چطور خریداری و ساخته شد؟

سال ۸۶ با تحقیقات میدانی که ما انجام دادیم و با شهرداری منطقه ۱۲ هم در میان گذاشتیم، نتیجه این شد که به ‌خاطر آسیب‌های فراوان موجود در دروازه غار از محل قبلی حوزه فعالیتمان به این محل و در واقع خانه ننه‌قمری که شهرداری منطقه ۱۲ در اختیارمان گذاشت، بیاییم. پس از بازسازی مجدد این‌جا فعالیت خودمان را شروع کردیم. ولی خب، از آن‌جایی ‌که این ساختمان هم بسیار قدیمی و فرسوده بود و امکانات کمی داشت، مثلا فقط یک توالت برای دانش‌آموزان و معلمان و کل مجموعه در ساختمان داشتیم، تصمیم گرفتیم با حامیان خود کاری برای بهتر شدن این وضعیت بکنیم. خوش‌بختانه یک ملک در پشت ساختمان خانه کودک در حال تخریب بود و مالکش راضی شد آن را بفروشد که توسط خیرین و حامیان خریداری شد. پس از حدود یک سال ما توانستیم ساخت‌وساز را شروع کنیم و این شد که شما الان یک ساختمان چهار طبقه را می‌بینید. شهرداری منطقه ۱۲ هم نهایت همکاری را در ساخت‌وساز و صدور مجوزها داشت. به ما اعلام کرد که ساختمان قبلی را تخریب کنیم و به‌ عنوان حیاط ساختمان جدید از آن استفاده کنیم.

خانم بشیری، در کنار کلاس درس بچه‌ها، شما گروه‌های هنری بسیار فعال هم مثل تئاتر و سرود و… دارید که بچه‌ها با اشتیاق از آن‌ها استقبال می‌کنند.

در خانه کودک همواره بر این اعتقادیم که علاوه بر آموزش، محیط شادی هم برای بچه‌ها ایجاد شود. به خاطر همین با ترتیب دادن کلاس‌های هنری مثل تئاتر و سرود و نمایش و… با متخصصان و مربیان این رشته‌ها سعی در شکوفایی استعداد کودکان داریم. در جشن‌هایی که در خانه کودک ترتیب می‌دهیم، از وجود این بچه‌ها استفاده می‌کنیم. در مراسم جشن یلدا، مناسبت نوروز، جشن آغاز مدرسه… این گروه‌ها برای دوستان و معلمان و خانواده‌هایشان کارهای نمایشی اجرا می‌کنند.

در این ‌یک سال کرونایی، در مدرسه چه اتفاقاتی افتاد؟

ژیلا بشیری: با همه‌گیری ویروس کرونا، کار ما خیلی مشکل‌تر شد، چون کودکان و پدرانشان کارشان را از دست دادند. ما مجبور شدیم به خاطر معیشت آن‌ها با ترتیب دادن سبد ارزاق و سبد بهداشتی و ماسک در این معضل در کنارشان باشیم. این اقدامات تا الان هم ادامه‌دار بوده. در مهرماه امسال هم با شروع سال تحصیلی و با توجه به این‌که نمی‌توانستیم کلاس حضوری داشته باشیم، کلاس‌های آف‌لاین در محیط واتس‌اپ ترتیب دادیم. از طریق دوستان و مربیان تعدادی موبایل و تبلت کارکرده تهیه شد و تعدادی هم موبایل نو خریداری شد، ولی باز هم تعدادی از بچه‌ها و خانواده‌ها بودند که موبایل و تبلت نداشتند. دیگر مجبور شدیم با تمهیداتی کلاس حضوری برگزار کنیم. کلاس‌ها را در ساعات مختلف و با تعداد کم و به نوبت برگزار کردیم. البته بسیار هم با وسواس و دقت نظارت شد که کودکان از ماسک و دستکش استفاده کنند و بدون ضدعفونی کردن دست‌ها سر کلاس نروند. تغذیه هم از مواد بسته‌بندی باشد، مانند کیک و شیر و میوه. این‌طوری تابه‌حال را سر کردیم.

از خاطرات ژیلا بشیری‌خوشرفتار، مدیر خانه کودک

موهای طلایی و فرفری‌اش روی شانه‌های کوچکش ریخته بود و به نظر می‌رسید سه سال بیشتر نداشته باشد. در نگاه اول انگار عروسکی زیبا داشت یخمک قرمزرنگی به دندان می‌کشید. هر روز ساعت مشخصی جلو سوپری نزدیک مدرسه می‌دیدم که یخمک به دست با اشک‌های روی صورت و دمپایی تابه‌تا، با زحمت از پله‌های مغازه پایین می‌آید. تا این‌که یک روز او را توی حیاط مدرسه دیدم. باز یخمک دستش بود و کنار آب‌خوری مدرسه ایستاده بود و به بچه‌ها نگاه می‌کرد. با چشم‌های عسلی نگاه آشنایی به من انداخت و یخمکش را به دندان کشید. از پشت سرم خانمی که چادر مشکی رنگ‌ورورفته‌ای به سر داشت، سلامی کرد و دست بچه را گرفت. پرسیدم: بچه شماست؟ گفت: بله ‌خانم. من مادر سعیدم. کلاس سومی. گفتم: چرا هر روز اول صبح این بچه یخمک می‌خوره و گریه می‌کنه؟ بچه موفرفری کنجکاوانه من و مادرش را نگاه می‌کرد. زن که خسته به‌ نظر می‌رسید، گفت: خونه ما اون‌جاس. اون در طوسی بغل گاراژه. سعید رو که مدرسه می‌رسونم، خودم هم می‌رم سر کار. ظهرم سعید از این‌جا به خانه مادری (که مرکزی دیگر برای کودکان است) برای نوشتن تکالیفش می‌ره. من هم مجبورم درو روی این بچه قفل کنم. برای این‌که حوصله‌ش سر نره، سوراخی تو در باز کردم تا بچه از اون‌جا بیرون رو ببینه تا ساعت ‌چهار که برگردم. هر روز یخمک می‌خرم تا با اون آروم بشه.
حالا دیگر به آن در طوسی حساس شده‌ام و صورت پسربچه عروسکی را در همان کادر، که مربع۲۰×۲۰ است، می‌بینم که از آن‌جا رهگذران را نگاه می‌کند و با قیافه مضطرب منتظر است که مادر برگردد. هر از گاهی هم یک عابری از آن سوراخی کیک، بستنی، سیب به او می‌دهد. صورت آن بچه در آن کادر و تحملش از ۹ صبح تا چهار بعدازظهر از ذهنم نمی‌رود…

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟