تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۰ - ۰۲:۴۶ | کد خبر : 2865

بگذار فعلا عکس‌هایش به دیوار بماند! *

پرتره‌هایی از اسرار زندگی پشت بوم‌های نقاشی سالوادور دالی در صد و سیزدهمین سالروز تولد سالوادور دالی چرا زندگی این نقاش سرشناس اسپانیایی هم‌چنان زیر تیغ تیز عده‌ای برش می‌خورد؟ حامد وحیدی در‌ پنج‌ سالگی پسرکی را از روی پل به‌ پایین‌ رودخانه پرتاب می‌کند، بدن طبیبی کهن‌سال و ناتوان را شلاق‌باران می‌کند، چشم‌های الاغی […]

پرتره‌هایی از اسرار زندگی پشت بوم‌های نقاشی سالوادور دالی

در صد و سیزدهمین سالروز تولد سالوادور دالی چرا زندگی این نقاش سرشناس اسپانیایی هم‌چنان زیر تیغ تیز عده‌ای برش می‌خورد؟

حامد وحیدی

در‌ پنج‌ سالگی پسرکی را از روی پل به‌ پایین‌ رودخانه پرتاب می‌کند، بدن طبیبی کهن‌سال و ناتوان را شلاق‌باران می‌کند، چشم‌های الاغی مرده و نگون‌بخت را با ظرافتی خونین با امداد قیچی از کاسه درمی‌آورد، خفاشی مجروح را پس از شکار در محفظه‌ای حلبی محبوس می‌کند و کالبد نیمه‌جان او را پس از یک روز و درحالی‌که مورچه‌ها به جانش افتادند، با دندان‌هایش به دو نیمه مساوی تقسیم می‌کند. این اعمال گناه‌آلود به هیچ جانی و قاتل سریالی تعلق ندارد. به همین چند مورد هم تقلیل نمی‌یابند. شاید آن‌قدر باشند که بتوان فهرست‌وار چند صفحه‌ای از سیاهه شکنجه‌ها و رفتارهای مازوخیستی و سادیستی او ردیف کرد. نام مظنون اما در اذهان عمومی بسیار ظریف‌طبع‌تر ذخیره شده است: پرتره‌ها از آنِ زندگی پشت بوم‌های نقاشی سالوادور دالی است. آثار عینیت‌یافته از ذهن غیرقابل خوانشِ دالی، صنم‌های بی‌بدیل گالری‌ها هستند و فلسفه‌چینی و رمزگشایی از آن‌ها دل‌مشغولی هنرپیشه‌گان و کاسبان هنری. اسراری که پس از بازگویی آن‌ها در کتاب زندگی‌نامه‌اش، در همان سال‌ها از سوی جورج اورول «سرشار از تعفن» اطلاق می‌شود. مجازات اتهام بستن به دالی از سوی هر شخصی به معنای ایستادن در راهی ناکام است؛ مسیر منتهی به معبدِ صورتی و چشم‌نواز هنرفهم بودن و خروج در سردابه چندش‌آور مخالف‌خوانی و نافهمی. اما مگر امپراتوری دالی چگونه قلمرویی است که دشمنانش به پشت دروازه‌های آن رسیده است؟

۱

در اکناف دالانِ ستایش و معرکه نوازندگان چیره‌دست طبل توخالی هنر در دهه ۸۰ میلادی نیز سالوادور دالی مطرودترین نقاش قرن بیستم بود. چپ‌ها که به خون او تشنه بودند و شمشیر برّانِ نقد‌های مارکسیستی نیز از همان ابتدا بدون نیاز به نیشتر، صراحتا تکلیفشان را با جنبش‌های نظیر سورئالیسم مشخص کرده بودند. مکتب مکشوف آندره برتون برای آن‌ها همان تبلور منجلاب محتوم به سقوط و انحطاط بورژوازی بود و طبقه فرادست و مسحور این جنبش مظنونین همیشگی آن‌ها بودند.
دالی نیز همواره در دنیای موهوم و خودساخته‌ خویش ابایی از به شعله درآوردن کبریت‌های تفرعنش نداشت. او از خوک نامیده شدن توسط قاتلین بالفطره‌اش نیز برای خود فرصت می‌ساخت تا هم عکس‌العملی درخور از خود نشان داده باشد و هم دهن‌کجی مبسوطی نثار چپ‌گرایان کند. کشمکشی که بر خلاف هم‌سنگرانش درنهایت او را به جای اردوگاه ضد امپریالیست و استعمار روانه ویرانه‌های فاشیست کرد.
دالی زودتر از خیلی‌های دیگر فهمید که چگونه باید استادانه در کانون خبرسازی و جلوه‌فروشی برای خود ویترینی دست‌وپا کند. او با گرته‌برداری از سلبریتی‌ها قدم به قدم پرتره‌ای پرطمطراق با فیگوری متفاوت برای خود ساخت و تصویری کمتر دیده‌شده در میان هنرمندان تجسمی برای خود بنا کرد. همین خصایص نیز به قدر کفایت از پرسه‌زنان گالری‌ها و اشراف دست به نقد برای او مشتری‌ها و دوستانی خلق کرد که با قدرتشان هم توانست رسانه‌ها را به تسلط خویش درآورد و هم نام سالوادور دالی را به نشان ستاره‌ مشعشع جنبش سورئالیسم مفتخر کند.

۲

پایتخت‌های اروپایی در تسخیر طبقه‌ای نوپا و نوکیسه بود. ورزش، سیاست و نبض اقتصاد در رگ‌های آلوده پیشه‌وران جریان داشت و تنها آن‌ها بودند که به دلیل برخورداری‌ها و تمکنشان توانایی تلذذ از هنر و تبختر با اغواگری آن را داشتند. سلیقه عمومی و غالب خیلی زود با زیبایی‌شناسی سترون آن‌ها بازتعریف شد و رفته رفته به یگانه حامیان عصر جدید زیست هنری در قلب قاره سبز مبدل گشتند. تماشا و خرید تابلوهای خوفناک دالی و زیبایی‌شناسی تراشیدن برای عناصر فراواقعی و خیالی او جزئی از سرگرمی‌های پاتوق‌های روشن‌فکری شد. آن‌ها تنها کسانی بودند که حاضر بودند برای تماشای تابلوی «الاغ‌های مرده» پول خرج کنند و برای تمام عناصر مشمئزکننده، غامض و تفسیرناپذیری که تا چندی پیش نزدشان مذموم بود، به‌به و چه‌چه کنند.
شعله‌های جنگ جهانی دوم که شعله‌ور شد، دالی نیز به سراغ چمدان‌ها و بوم نقاشی‌اش شتافت. واقعیت زمخت و وحشیانه زندگی فقط کمی با او فاصله داشت و او باید تصمیم نهایی‌اش را می‌گرفت. آرمان، انسانیت و اساس جهان‌بینی سالوادور پیچیده نبود. آرمان‌شهر او کافه‌ای دنج با غذایی گرم و خانه‌ای ایمن برای پناه جستن از مخاطرات روزمره و گرده‌افشانی و معاشرت با رنگ بود. ایالات متحده آمریکا همان اتوپیایی بود که دالی در رویایش می‌پروراند. هشت سال مهمانی موقر برای یانکی‌ها می‌شود و در فراغت و دور از سیاهی‌های جنگ در کنار تغییراتی ملون در باورها و شیوه کارش کتابی با نام «زندگی اسرارآمیز سالوادور دالی» منتشر می‌کند؛ زندگی‌نامه‌ای که با خودافشاگری‌های عامدانه دالی در آن، امواج سهمگینی از تحلیل‌ها و ناسزاهای آبدار را نیز نثارش کرد.

۳

تصمیم‌گیری‌‌های جنجالی همچون رنگ و قلم‌مو جزئی از ملزومات او بود. آرمان‌شهر برای او درنهایت چیزی فراتر از کالایی تاریخ مصرف‌دار نبود و او ناگهان نوستالژی‌زده به کاتالونیای محبوبش بازمی‌گردد. زادگاهی که زیر چکمه‌های ژنرال فرانکو سخت‌ترین سال‌های خود را سپری می‌کرد. هرچند فی‌نفسه این رجعت از شخصیتی همچون دالی بعید بود، اما مغضوب روایتِ ما بازگشت تا زیر ساطور انتقادات منتقدان هر تاوانی را برای رفتار اعوجاج‌آمیز خود پرداخت کند؛ حتی بیرون ماندن آثارش از معتبرترین نمایشگاه‌های هنری جهان.
سُر خوردن به منجلاب شرارت گاهی بهترین و راحت‌ترین مفر برای گریز از محدوده پر از اتهام خباثت است. این مانیفست رفتاری نقاش شهیر اسپانیایی از عنفوان کودکی تا ۸۴ سالگی و سکانس پایانی زندگی‌اش بود. جریحه‌دار کردن و تکان دادن افکار عمومی کلید‌های بیماری هیاهو برای هیچ دالی بودند. نمونه‌ها هرچند با چاشنی اشمئزاز همراه است، اما قطعا از غیاب وجوه انسانی خبر می‌دهند: در جوانی دختری را که به او علاقه دارد، در پنج سال به شیوه‌ای سادیستی زجر می‌دهد، تحقیر می‌کند و درنهایت ترکش می‌کند و در روزهای قرین به کامیابی و وصال، پیش از نخستین اظهار عشق بـه هـمسر آینده‌اش، سراپای‌ خود‌ را‌ با روغن ساخته‌شده از پِهِن بُز جوشانده و در چسب ماهی آغشته می‌کند. میل به رفتارهای غیرعادی اما در گرانیگاه سلوک سالوادور خیمه‌ای به درازای تمام سراب‌های تفت‌زده‌ و دروغین شهرت‌زده بود و او غرقابه‌ای از لذتی مسکور در اسارت توری که خود پهن کرده بود، شده بود.

۴

ولنتینا بَتلر نقاش، شاعر و منتقد هنری روس یکی از ضد دالی‌های عصر کنونی است. او در مقاله‌ای که در اینترنت نیز دست به دست می‌چرخد، به صورت تخصصی ضربات سهمگینی را به آثار دالی می‌زند. او در مقدمه نوشتارش با شماتت از شارحین و کاشفان تحت تاثیر دالی نوشته: «جذابیت‌های کاذب نقاشی‌های دالی فقط برای افراد عادی یا درنهایت تازه‌کار در نقاشی زنده است. اما کافی است کمی حرفه‌ای‌تر به کارهای او دقیق شویم؛ آن‌گاه خواهیم دید که فرم‌هایی فاقد معنا و شعور به همراه اجرایی متوسط تنها دستاوردی است که عایدمان می‌شود؛ آن هم در لعاب واژه‌پراکنی‌های موهوم و مبالغه‌آمیز.» آندره برتون نیز در دوره‌ای که دالی با ژنرال فرانکو نرد عشق می‌باخت، او را نواخت. «حریص بوی دلار» هدیه و پاسخی درخور از سوی پدر معنوی سورئالیسم به هم‌تیمی سابقش بود! هرقدر دایره ارزشمند اطراف دالی خالی‌تر می‌شد، بر شیفتگان اطراف این دایره افزوده می‌شد. سالوادور در انبوهی از دل‌باختگان غوطه‌ور بود، هرچند از درون تهی‌ و تنها‌تر می‌شد. کسی چه می‌داند، شاید امتحان کردن بخت در سینما منطقی‌ترین نتیجه این انزوا در آن سال‌ها برای او بود.

۵
جورج اورول چهار سال قبل از پرواز معروف به مرگش در سال ۱۹۴۶ هم‌چنان به دالی می‌تاخت. بدون تردید اگر اجل مهلتش می‌داد، دست از تلاش‌های مستمرش برنمی‌داشت و همچون سایه‌ای گسترده دالی و زندگی و آثارش را درمی‌نوردید. اورول در مقاله‌ای با عنوان «The Benefit of Clergy» می‌نویسد: «برخی نقاشی‌های دالی می‌کوشند بـه‌سان تصویری مستهجن قوه تخیل آدمی‌ را‌ مسموم کنند. آن‌چه دالی انجام داده و آن‌چه خیال کرده‌، قـابل‌ بحث است، اما به لحاظ دیدگاه و شخصیت او، اثری از متانت بنیادینِ بشری‌ در‌ او مشهود نیست. او مانند‌ یک مگس‌ «ضد اجتماعی»‌ است. طبیعتا چنین افرادی موجوداتی ناخواسته‌اند‌ و جامعه‌ای‌ که این افراد می‌توانند در آن ببالند، بی‌شک عیب و ایرادی دارد.»
سالوادور دالی حتی اگر خود نیز می‌خواست، از یک جایی به بعد نمی‌توانست از تیتر یک بودن فرار کند. او نه توان گام نهادن در راه سلینجر بودن را داشت و نه گوشه‌گیری دیوید فینچر را. او به ژستی تبدیل شده بود که در غیاب رسانه‌های مدرن در آن سال‌ها هیچ فرصتی را برای اطفای این نیاز ذاتی از دست نمی‌داد. در نهمین دهه زندگی‌ و در واپسین مصاحبه‌اش با روزنامه لهستانی «Polityka» با مرگ چنین مکاشفه‌ای می‌کند: «از مرگ خواهش می‌کنم کمی دیرتر‌ به‌ سراغم بیاید. بـه‌ او‌ التماس می‌کنم جـانم را وقـتی بگیرد که ایستاده باشم، بـا چـشمان باز و سربلند.» نه به این استواری که او می‌خواست، اما کمی رمانتیک‌تر او درحالی‌که قطعه اپرای مورد علاقه‌اش را گوش می‌کرد، برای همیشه دنیای عجیب و غریبش را ترک کرد. سالوادور دالی هرچند به‌زعم سلایقی برای تاریخ هنر نقاشی ماندگار و تاثیرگذار شد، اما به اتفاق منتقدانش سه‌ دهه است که به نقطه‌ای مشترک کوچ کرده‌اند. ستایش‌ها و خرده‌گیری‌ها اما در عصری دیگر هم‌چنان پابرجا هستند و در صد و سیزدهمین سال تولدش نیز او را رها نکرده‌اند.

* بخشی از یکی از دیالوگ‌های فیلم «لویاتان» ساخته آندری زویاگینتسف

شماره ۷۰۵

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟