تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۱۴ - ۱۸:۴۸ | کد خبر : 5281

خائن‌های کاغذی

زهرا گودرزی اولین کتابی که به انتخاب خودم نشست در کتاب‌خانه‌ام، پنج کتاب فروغ فرخزاد بود. ۱۲ سال داشتم و پولش از ته‌مانده پول ثبت‌نام کلاس زبانم در ترم تابستان مانده بود. این اولین رویارویی من با کلماتی بود که دست‌کم یک دهه از سنم بزرگ‌تر به ‌حساب می‌آمدند. سخت درگیر مضمون بیت‌ها بودم. در […]

زهرا گودرزی

اولین کتابی که به انتخاب خودم نشست در کتاب‌خانه‌ام، پنج کتاب فروغ فرخزاد بود. ۱۲ سال داشتم و پولش از ته‌مانده پول ثبت‌نام کلاس زبانم در ترم تابستان مانده بود. این اولین رویارویی من با کلماتی بود که دست‌کم یک دهه از سنم بزرگ‌تر به ‌حساب می‌آمدند. سخت درگیر مضمون بیت‌ها بودم. در مقابل این حجم غریب و هجوم واژه‌ها تنها کاری که از دستم بر‌می‌آمد،‌ صدا زدن مادر بود. «مادر عبث یعنی چه؟ مادر عصیان چه می‌شود؟ مادر تلفظ این لغت چگونه است؟ مادر مگر در صبحدم ستارگان سپید می‌شوند؟ مادر منجلاب کجاست؟ مادر گناه کردن شوق هم می‌خواهد؟ مادر چرک کینه‌ها چطور دیده می‌شود؟ مادر آیا پاییز خاموش است؟»
از کلماتی که نمی‌فهمیدمشان جنون شیرینی با من آمیخته شده بود. راه می‌رفتم و شعرها را بلند بلند می‌خواندم و چنان در کالبد علامه دهر بودن فرو رفته، که انگار فقط من فروغ خوانده بودم. خوب یادم است، اوایل ترم کلاس زبان بدون این‌که کسی را مطلع کنم، شروع کردم به ترجمه یکی از شعرهای فروع به زبان انگلیسی، آن هم با دایره لغاتی بسیار محدود از این زبان. مثلا می‌دانستم قلب می‌شود هارت، بوسه می‌شود کیس و… خلاصه لغاتی که می‌توانست مثلث یک احساس عاشقانه کودکانه را پوشش دهد. شعر این بود: «تو را می‌خواهم دانم که هرگز، به کام دل در آغوشت نگیرم…»
داشتم خوب پیش می‌رفتم که رسیدم به لغت «به‌ کام»! وقتش رسید که موضوع را با تیچرم در میان بگذارم. با حق به جانب‌ترین چهره، سینه جلو دادم و پرسیدم: «تیچر به کام چه می‌شود به انگلیسی؟ من مشغول انجام دادن پروژه بزرگی هستم، دوست دارم شما را هم سهیم کنم، اما باید کمکم کنید.»
گفت: «منظورت دیوید بکام است؟»
گفتم: «نه، فلان شعر از فروغ.»
جلسه بعدی تیچر با کتاب فروغ آمد سرکلاس؛ کتابی که به سه زبان دیگر به جز انگلیسی ترجمه شده بود. قطعا اولین شکست اجتماعی، فرهنگی و حتی عشقی زندگی‌ام سرکلاس زبان توسط آن تیچر اتفاق افتاد.
من نتوانستم به لطف آن تیچر مهربان و یاری‌رسان دیگر مترجم شوم.
از سن بسیار کمی شروع کردم با ناخنک زدن به کتاب‌های مادرم. کتاب‌هایی که پرتم کردند از دنیای کودکانه‌ام بیرون. دوست‌هایم مشغول نجات پری دریایی از دست هیولای دریا بودند و من داشتم با برادران کارامازوف دست‌وپنجه نرم می‌کردم. آن‌ها داشتند حسن کچل را می‌فرستادند حمام، من رفته بودم پیش کاترین در بلندهای بادگیر. آن‌ها شب‌ها با بی‌بی و مجید می‌خوابیدند و من داشتم فکر می‌کردم انسان، جنایت، احتمال چطور یک شب دیگر هم نگذاشته خواب آرامی داشته باشم.
کتاب‌ها در زمان‌هایی که نباید می‌خواندمشان کار دستم داده بودند و دیگر از پس خودم برنمی‌آمدم. شاید هیچ‌کدام از آن‌ها کتاب‌های بدی به حساب نیایند، اما زمان شروعشان می‌توانست این صفت را به آن‌ها نسبت دهد. این‌ها را گفتم تا برسم به فرهنگ کتاب خوب را چگونه خواندن، اصلا چطور و چگونه و چه زمان یک کتاب را باید خواند که خوب به ‌حساب آمده باشد. از نظر من زمان می‌تواند باعث شود که یک کتاب بسیار خوب هم بسیار بد به ‌حساب بیاید. کتاب‌ها را نباید دست‌کم گرفت؛ آن‌ها می‌توانند سارق خواب‌ها و رویاها باشند، می‌توانند باعث پرت کردن شما از رویای اسب شاخ‌دار، خرس بال‌دار،‌کبوتر‌ آبی و پروانه بنفش و فرشته‌های مهربان به قعر سیاه چال کنار اژدها و هیولا شوند. حتی می‌توانند عکس این هم یک خواب شیرین را کنار پنجره‌های بازشده به عطر کیک هویج پر از خامه به شما هدیه دهند. لازمه‌اش اما زمان است و زمان.
برای دور شدن از کتاب بد خواندن و کتاب خوب را به‌موقع خواندن، موضوع اشاره‌شده در سطرهای بالا تنها بُعد شخصی مسئله در نظر می‌گیرد، اما بُعد اجتماعی مسئله که فراگیرتر است و گسترده‌تر، از کجا آب می‌خورد؟ جامعه می‌تواند حتی از کتاب‌ها خائن‌های کاغذی بسازد. باید در نظر گرفت اولین و‌ موثرترین جامعه‌ کتاب‌ها، انتشارات هستند. یحتمل بخش بزرگی از این موضوع برمی‌گردد به بلاهت ناشران و الگویی که آن‌ها در انتشار برخی از کتب از آن پیروی می‌کنند. وقتی جامعه را یک بلوغ همگون فکری فرا می‌گیرد، محتوای کتاب و ویژگی‌های برتر یک نویسنده و مترجم می‌شود مبنای خرید کتاب و صد البته پرچسبی که انتشارات می‌تواند با برند بودنش از ضمانت و فروش خوب کتاب خبر دهد. گاهی همین برچسب و برند و گارانتی به جز خبر دادن از فروش خوب کتاب می‌تواند خبر از خیانت یک نشر به مخاطبانشان بدهد. این‌که کتاب‌ها می‌توانند نقش یک خائن را ایفا کنند، دور و غریب نیست و انتشارات در فراهم کردن این بستر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. اتفاقی که متاسفانه حضور پررنگش در چند سال اخیر باعث انقطاع اعتماد بین ناشر و مخاطب شده است، شاید آن هم بدون آگاهی مخاطب مفلوک. اما این‌جا هم‌زمان مخدوش شدن خاطر مخاطب را به مرور نشان می‌دهد و نتیجه‌اش می‌شود نفرتی که در ذهنشان نسبت به نشر رسوب می‌کند. با اطمینان خاطر بیشتری می‌توان اشاره کرد در چند سال اخیر و با پا گرفتن شبکه‌های اجتماعی درصد تولید کتاب‌های ضعیف پرفروش بالاتر رفته است. سلبریتی بودن نویسنده، عکس‌ها و پست‌های مسحورکننده‌اش، کار را برای بالا بردن تعداد دنبال‌کننده‌های صفحه‌ مجازی‌اش آسان می‌کند. داستان‌های کوتاه با هشتگ کتاب در نوبت چاپ و بعدترش هم یک مراسم رونمایی شکیل و باشکوه ضمیر ناخودآگاه مخاطب را به استثمار خودش درمی‌آورد. کتاب صفحه به صفحه در صفحات می‌چرخد و به برکت سلبریتی بودن آقای نویسنده به چندین چاپ در کوتاه‌ترین مدت ممکن می‌رسد و اغراض ناشر به سرانجام خودش می‌رسد، اما به چه قیمتی؟
خواستم این‌جا برایتان از کتاب‌های بد بنویسم؛ از آن‌هایی که جایشان تنها و تنها در زباله‌دان تاریخ است و بس. اما بعدش تصمیم گرفتم به قول آن ضرب‌المثل معروف جای دادن چند ماهی به شما ماهی‌گیری را یادتان بدهم؛ تشخیص کتاب بد و خوب از هم، نکته‌ای که فقدانش حتی در میان کتاب‌فروش‌های خوب پایتخت هم احساس می‌شود.
برای خواندن یک کتاب، هرگز و هرگز گول صفحات مجازی و نظر دیگران و حتی متعدد بودن چاپ یک اثر را نخورید، این موارد بی‌تاثیر نیستند، اما ضمانت یک اثر خوب را هم نمی‌کنند. شناسنامه پشت جلد کتاب همیشه گواهی بر معرفی کتاب نمی‌شود، اما می‌شود رویش حساب کرد، تنها به شرط این‌که یک پس‌زمینه از نویسنده داشته باشید. می‌توانید روی برخی انتشارات حساب کنید؛ اما خب به دست آوردن این تجربه قطعا با به همراه بودن از دست دادن بخشی از پس‌اندازی است که می‌توانستید برای کتاب‌های بهتری خرج کنید. برای فرهنگ نشر کتاب بد نخواندن و خوب خواندن، کتاب‌های بد هم به یکدیگر معرفی کنید تا بعد از شما دوستانتان رمنده و مشمئز از کتاب خواندن نشوند. در خیلی از موارد حتی نمی‌توان به جایزه‌ای که کتاب از آن خودش کرده است، اعتماد کرد. تجربه فردی و زمان موثرترین گزینه انتخابی است که با صبر و حوصله اعتماد شما را به کتاب‌ها باز‌می‌گردانند. همیشه باید نیمه پر لیوان را هم در نظر گرفت، در این میان کسانی هستند که با به دست آوردن این پارامترها حرفشان همیشه می‌تواند مهر تایید باشد و سند یک کتاب خوب بودن را بدون در نظر گرفتن سلیقه و اغراض شخصی‌شان به صورت ممهور و حتی از دیدگاه یک منتقد حرفه‌ای و صاحب‌نظر با شما به اشتراک بگذارند.
جدای از تمام این‌ها، کاش ناشران ذمه‌ای را نسبت به مخاطبانشان در نظر می‌گرفتند و اساس‌نامه‌ای که قبل از نشر یک کتاب نسبت به آن سوگند یاد کنند.

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟