تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۲۹ - ۰۸:۱۳ | کد خبر : 828

رام کردن الاغ سرکش

پریسا شمس گودزیلای مامان سلام! چند روزی است که کمتر برایت نامه نوشته‌ام آخر این روزها ما خیلی سرمان شلوغ است. بابات هر روز ساعت‌ها تمرین ژانگولر می‌کند و من هم با الاغی که جدیدا به سیرک اضافه شده سرگرمم. الاغ خیلی خودرای و کله شق است و هرچه تلاش می‌کنم که یادش بدهم دور […]

پریسا شمس

گودزیلای مامان سلام!
چند روزی است که کمتر برایت نامه نوشته‌ام آخر این روزها ما خیلی سرمان شلوغ است. بابات هر روز ساعت‌ها تمرین ژانگولر می‌کند و من هم با الاغی که جدیدا به سیرک اضافه شده سرگرمم. الاغ خیلی خودرای و کله شق است و هرچه تلاش می‌کنم که یادش بدهم دور صحنه بچرخد، او باز هم کار خودش را می‌کند. گاهی به بهانه کمی یونجه حرفم را گوش می‌دهد، اما وقت‌هایی هم هست که با هیچ جایزه‌ای خر نمی‌شود. اسمش را گذاشته‌ام چموش. الاغ قشنگی است و چشمان بزرگ و مژه‌های صاف بلندی دارد. ماشی گفته که بچه‌ها خر دوست دارند و اگر بتوانیم یک نمایش بامزه با او راه بیندازیم، شاید کاروبارمان بگیرد. این روزها که حسابی کارمان کساد است و کسی به سیرک نمی‌آید. آخر این‌جا روزهای پایان تابستان است. مردم همه سرگرم آماده کردن بچه‌ها برای رفتن به مدرسه هستند. مدرسه رفتن خرج دارد گودزیل جان!
این‌جا رسم است که مردم بچه‌هایشان را به مدرسه غیرانتفاعی بفرستند. مدرسه غیرانتفاعی یک مدرسه است که همه چیزش پولی است، اما کلاس دارد. پارسال یک محافظ شب برای ببرها آوردیم که طرف مهندس بود. روزها مترو طراحی می‌کرد و شب‌ها از ببرها محافظت می‌کرد که بتواند شهریه دبستان دخترش را جور کند. یک بار ببرها به او حمله کردند، اما عمرش به دنیا بود و نمرد، ولی چند روز پیش شنیدیم که در اثر ریزش مترو مرده است. در تهران یکی از عوامل مرگ طبیعی مردم ریزش مترو است که از آلودگی هوا هم بیشتر قربانی می‌گیرد. اگر تو به دنیا می‌آمدی من هیچ‌وقت سوار مترو نمی‌کردمت. حتما با تاکسی تردد می‌کردیم؛ البته اگر پولمان به کرایه می‌رسید. شاید هم سوار اتوبوس می‌شدیم؛ البته اگر جا داشت و لای در نمی‌ماندیم. یا این‌که یک پراید قسطی می‌خریدیم و این طرف و آن طرف می‌رفتیم تا روزی که تصادف کنیم و لای خرده‌های ماشین ریز ریز شویم. گودزی عزیزم! هنوز هم قصد به دنیا آمدن نداری؟ آیا زندگی در تهران به شکل یک انسان بهتر است یا سیب ماندن و روی درخت زندگی کردن؟
چموش دیروز حسابی اعصاب من را خرد کرد. یک کیلو سیب سرخ فرد اعلا بهش دادم تا یک دور کامل روی صحنه بزند، اما او بعد از خوردن آخرین دانه سیب یک جفتک حواله‌ام کرد. من هم که حسابی عصبانی شده بودم با یک ترکه به جانش افتادم. ماشی که فهمید خیلی دعوایم کرد و گفت اگر یک بار دیگر ببیند که من الاغ گران‌قیمتش را زده‌ام، با همان ترکه از خجالت من درمی‌آید. من که از زمین و زمان دلخور بودم، رفتم بیرون چادر نشستم و گریه کردم. همین وقت خاله رمال آمد و گفت ناراحت نشو، حق با ماشی است، تربیت الاغ نه با جایزه می‌شود نه با کتک، باید قلقش را پیدا کنی. هر خر یک نقطه ضعف دارد، اگر آن را پیدا کنی تا ابد او خر خودت می‌شود. من که گریه می‌کردم گفتم این چموش من را بدبخت کرده، هیچ جوره نمی‌توانم نقطه ضعفش را پیدا کنم. خاله رمال خندید و گفت: خدا رحم کرد که تو بچه نداری، از پس یک چموش برنمی‌آیی، بعد می‌خواستی یک بچه را تربیت کنی؟!
من از این حرف خیلی ناراحت شدم. گودزیلای من! هیچ ‌کس اجازه ندارد تو را با یک الاغ چموش مقایسه کند! تو بچه منی، بچه منیر دلقک! اگر یک روز به این دنیا بیایی تو را در بهترین مدرسه‌ها می‌گذارم حتی اگر به قیمت شب ماندن خودم در قفس ببرها تمام شود. اگر به دنیا بیایی کلیه‌ام را می‌فروشم و برایت آی‌پد و آیفون هفت می‌خرم و نمی‌گذارم هیچ کم و کسری داشته باشی! اگر به دنیا بیایی تو را با مترو، نه! با اتوبوس، نه! با تاکسی، نه! با پراید، نه! تو را با همین چموش به همه جای شهر می‌برم و کاری می‌کنم که حسابی خوش بگذرانی. اگر بیایی چموش را برایت رام می‌کنم و قول می‌دهم، قول می‌دهم که برای تمام عمر از من و ماشی و چموش کولی بگیری تا این‌که یک روز بزرگ شوی و برای خودت کسی شوی و من و ماشی را بگذاری خانه سالمندان و خودت بروی خارج و توی تلویزیون برای تماشاچیان دلقک بازی درآوری و شغل مادریت را زنده نگه‌داری، فقط اگر تو به دنیا بیایی….
قربانت: مامان دلقک دلشکسته

شماره۶۷۸

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

  1. خر
    1, مرداد, 1399 09:46

    عالی بووود

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟