تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۸/۲۹ - ۱۱:۲۷ | کد خبر : 8525

زندگی دوست داشتن و دیگر هیچ

درباره اریک امانوئل اشمیت نویسنده دوست‌داشتنی فرانسه سجاد صاحب زند به نظرم خیلی بد نیست که به حرف قدیمی‌ها توجه‌ای داشته باشیم. البته نه به معنی ظاهری حرفشان که، به معنی دقیق چیزهایی که می‌گویند. مثلا یک ضرب‌المثل دارند که می‌گوید: « بخت فقط یک بار در خانه آدم را می‌زند». به نظرم این ضرب‌المثل […]

درباره اریک امانوئل اشمیت نویسنده دوست‌داشتنی فرانسه

سجاد صاحب زند

به نظرم خیلی بد نیست که به حرف قدیمی‌ها توجه‌ای داشته باشیم. البته نه به معنی ظاهری حرفشان که، به معنی دقیق چیزهایی که می‌گویند. مثلا یک ضرب‌المثل دارند که می‌گوید: « بخت فقط یک بار در خانه آدم را می‌زند». به نظرم این ضرب‌المثل خیلی جالب است. من چند بار این ضرب‌المثل را با همه وجودم حس کردم. آخرین بارش، همین چند روز پیش بود که چند قصه از « اریک امانوئل اشمیت »خواندم. از این نویسنده سه کتاب در ایران منتشر شده است که در واقع ارتباط‌های زیادی با هم دارند، سال گذشته، انتشارات بازتاب نگار، کتاب «اسکار و خانم صورتی» را با ترجمه مهتاب صبوری چاپ کرد. امسال هم، کتاب « آقا ابراهیم و گل‌های کتایش » را منتشر کرده است. در مورد اتفاق حرف می‌زدم. یکی از دوستانم، « آقا ابراهیم و…» را به من داد که بخوانم. خودش هم کتاب را نخوانده بود. کتاب را داد که مطلب کوتاهی در موردش بنویسم. کتاب را با بی‌میلی گرفتم. وقتی داشتم بر می‌گشتم خانه، بازش کردم. خیلی هم بی‌حوصله بودم. اما کتاب مرا گرفت. همه‌اش را خواندم. تا ته و بی‌هیچ تنفسی، «آقا ابراهیم و… » بختی بود که در خانه‌ام را زده بود. حالا این را داشته باشید تا چیز دیگری را برایتان تعریف کنم. چند روز قبل‌تر هم کتابی به دستم رسیده بود با عنوان «گل معرفت». این کتاب هم نوشته اشمیت بود و ترجمه سروش حبیبی. راستش را بخواهید، کتاب را برای آن گرفتم که مترجمش خوب بود. وقتی «آقا ابراهیم و…» را خواندم، حس کردم باید «گل معرفت » را هم خیلی سریع بخوانم. اما وقتی بازش کردم، دیدم که «آقا ابراهیم و…» در اینجا هم هست. همان قصه بود. یعنی «گل‌های معرفت » سه قصه داشت که یکی‌اش « آقا ابراهیم و…» بود که این بار « ابراهیم آقا و گل‌های قرآن» نام داشت. البته این قصه را یک بار دیگر هم خواندم. هنوز هم اگر فرصت کنم، یک بار دیگر می‌خوانمش. برگشتم اول کتاب، یعنی شروع کردم به خواندن قصه اول «گل های معرفت». راستش را بخواهید خیلی خوشم نیامد. می‌خواستم کتاب را زمین بگذارم که یک دفعه به سرم زد که قصه آخر را بخوانم. خواندم و حتی بیشتر از قصه دوم کتاب، یعنی «ابراهیم آقا و….» خوشم آمد. به نظرم اگر شما هم می‌خواهید این کتاب را بخوانید (که توصیه می‌کنم حتما بخوانید) اول قصه آخرش را بخوانید، بعد دوم و سر آخر اگر شد قصه اولش را بخوانید. می‌بینید اتفاق چه کارها که نمی‌کند. من الآن، همه چیز برایم رنگ جدیدی پیدا کرده است. شاید برای همین است که نوشته امروزم، خیلی در بند چیزهای همیشگی نیست. یکی دو مصاحبه از اشمیت پیدا کردم. خواندم‌شان، اما کتابش چیز دیگر بود. انگار بعضی از آدم‌ها بهتر است به جای حرف زدن، بنویسند. اشمیت هم از همین آدم‌ها بود. در ادامه همین نوشته، کمی از حرف هایش و زندگی‌اش می‌آورم. البته سعی کرده‌ام، بامزه‌ترین قسمت حرف‌هایش را بیاورم! حرف‌هایی که هر چند به اندازه کتابش جالب نیست، ولی به خواندنش بیارزد. اریک امانوئل اشمیت، برخلاف اسمش که خیلی شبیه آلمانی‌هاست، در فرانسه به دنیا آمده است. اریک الان چهل و چهار سال دارد و این برای یک نویسنده، سن زیادی نیست، یعنی او با نوشته‌هایش خیلی زود توانسته نظر دنیا را به سوی خودش جلب کند. نویسنده دوست داشتنی ما، فلسفه خوانده است. اما در هر قصه‌ای که از او به فارسی ترجمه شده، اصلا با چیزهای عجیب و غریبی روبه رو نیستیم. نوشته‌های او ظاهر خیلی ساده‌ای دارند و خیلی راحت می‌شود آن‌ها را به سرعت خواند، اما پشت همین حرف‌های ساده، چیزهای خیلی بزرگی نهفته است. اشمیت در جواب این سوال می‌گوید: «بعضی‌ها یاد گرفته‌اند که فلسفه را در چیزهای خیلی سختی ببینند. در صورتی خیلی راحت و ساده‌ای است. اگر این جوری به آن نگاه کنید، حرف‌های هر لحظه ما، پر است از فلسفه. قصه‌های من هم پر است از همین نوع فلسفه، یعنی عشق، زندگی، مرگ، دوستی، ایمان و…» اریک فعالیت ادبی‌اش را با نوشتن نمایشنامه شروع کرد و توانست با همان کارهای اولش نگاه مردم و منتقدها را به سوی خودش جلب کند. کار اول آن «شب والون» نام دارد و بعد از آن هم «دیدار کننده »، «واریاسیون معماگونه» و « جو طلایی » را نوشت. او از همان نوشته‌های اولش، شروع به غلغلک دادن وجدان مخاطب‌هایش کرد. کارهای او نوعی تلنگر بود به احساس خواننده | هایش. خودش در این مورد می گوید: «من از فلسفه یاد گرفته بودم که باید ذهن خودم را مرتبا تازه کنم. | فلسفه برای من، سوال بود، یک سؤال بزرگ که همیشه از خودم می پرسیدم. این که چرا زنده ام؟ توی نوشته هایم، همیشه خواسته ام به این سؤال، جواب بدهم. اول به خودم و بعد به دیگران » اریک در سال ۱۹۹۴ جایزه مولیر را بابت کتاب «دیدار کننده » دریافت کرد. « دیدار کننده» قصه‌ای تخیلی دارد. در این قصه، فروید با خدا دیدار می‌کند. دختر او توسط نازی‌ها دستگیر شده.
فروید ناامید است، اما خدا این باور وی را مورد انتقاد قرار می‌دهد و می‌گوید: «تا امشب باور داشتی که زندگی پوچ است، اما از این پس آن را پر رمز و راز خواهی یافت » در بیشتر نوشته‌های اشمیت، این باور مذهبی وجود دارد. او در بیشتر نوشته‌هایش، به نوعی رمز و راز، به نوعی معنویت اشاره دارد که آدم‌ها از آن دورافتاده‌اند. اما آن قدر با ظرافت و قشنگ به این معنویت اشاره می‌کند که ما متوجه نمی‌شویم. فقط می‌لرزیم و با محبت به دنیا نگاه می‌کنیم، خود نویسنده در این مورد می‌گوید: « جهان بر پایه محبت خلق شده. زندگی کردن یعنی دوست داشتن دیگری و بدون دوست داشتن، زندگی هیچ معنایی ندارد. ما این روزها آن قدر خودمان را گرفتار کرده‌ایم که یادمان می‌رود همدیگر را دوست داشته باشیم، به همین دلیل است که زندگی‌مان این قدر پوچ شده است. به نظرم باید دوست داشتن را دوباره تمرین کنیم». در سال ۲۰۰۱، آکادمی فرانسه، جایزه تئاتر را به این نویسنده دوست داشتنی اهدا کرد. اما موفقیت‌های او همچنان ادامه داشته است. نمایشنامه‌ای که از روی «اسکار و بانوی گلی پوش» تهیه شد، ماه‌ها در پاریس روی صحنه بود. از کارهای او چند برداشت سینمایی ساخته شد که آخرینش براساس «آقا ابراهیم و… » بود که نقش آقا ابراهیم را، عمر شریف ( بازیگر مشهور مصری‌الاصل آمریکا بر عهده داشت. البته به غیر از این، از اشمیت تاکنون کتاب‌های «فرقه خود پرستان»، «انجیل پیلاتوس»، «سهم دیگری»، « زمانی یک اثر هنری بودم » و… نیز منتشر شده است.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟