تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۲۵ - ۰۷:۱۲ | کد خبر : 2470

سالی که نکوست از کجایش پیداست؟

چطور ماهی خریدن، تدارک سبزه عید، تهیه کارت تبریک و برپایی سیزده به‌در خز شد؟! شمیم شرافت رفته بودیم تجریش خرید بندوبساط عید، دست جانان کوچولو رو گرفتم که ذوقش فقط برای ماهی قرمزی بود. تجریش شده بود شهر رنگ. رنگ‌ووارنگ. از گل و ماهی تا پارچه و ظرف‌های هفت‌ سین. بین راه خانم فلانی […]

چطور ماهی خریدن، تدارک سبزه عید، تهیه کارت تبریک و برپایی سیزده به‌در خز شد؟!

شمیم شرافت

رفته بودیم تجریش خرید بندوبساط عید، دست جانان کوچولو رو گرفتم که ذوقش فقط برای ماهی قرمزی بود. تجریش شده بود شهر رنگ. رنگ‌ووارنگ. از گل و ماهی تا پارچه و ظرف‌های هفت‌ سین. بین راه خانم فلانی رو دیدیم، دوست قدیمی مادر جان. سلام و حال و احوال که شما کجا این‌جا کجا، گفتیم اومدیم خرید سفره هفت ‌سین. خانم فلانی که انگار منتظر بود ما یه چیزی بگیم که اونم یه چیزی بگه، گفت چی مثلا؟ ما هم بی‌خبر از همه‌جا گفتیم ماهی و گل و اینا. خانم فلانی هم شروع کرد. ماهی؟ ماهی واسه چی؟ یه ماهی مصنوعی بگیرید خیال خودتون رو همه دنیا رو راحت کنید دیگه. همین شماهایید که نابود کردید حیوونا رو. جانان یه نگاهی به من کرد و با بغض گفت عمه ماهی نمی‌گیریم؟ خانم فلانی هم گفت نه جونی جون. دیگه از ماهی خبری نیست. دست از این قتل‌عامتون بردارید. شما با هیتلر و امثالهم هیچ فرقی ندارید. جونی گفت عمه هیتلر کیه؟ خانم فلانی هم گفت عمته جانان جان. عمه‌ات. خلاصه خداحافظی کردیم و رفتیم. گفتم عمه امسال ماهی عید رو بی‌خیال شو. شاید حق با اونا باشه، ما که نمی‌دونیم. دودل شده بودم. گفتم ولش کن. یه عروسک می‌ذاریم تو سفره. راست می‌گن ماهی گلی بیچاره شده اسیر تنگ هفت سین.
یکم که رفتیم جلوتر فلانی رو دیدیم پسرعموی گرام. شب عید تجریش می‌شه عید دیدنی، سفره بچینیم جمع شیم همون‌جا سال رو تحویل کنیم دیگه، چه کاریه. فلانی هم که از دور ما رو شناخته بود اومد و سلام و علیک و حال و احوال. خب بچه‌ها تجریش چی کار می‌کنید؟ جونی گفت، اومدیم ماهی بگیریم، اما چون عمه هیتلره نمی‌خریم. فلانی گیج نگاهم کرد، گفت نمی‌فهمم. گفتم هیچی اومدم سبزه بگیرم. اخماش رفت تو هم. به من گفت تو هم؟ گفتم من چی؟ این دفعه من بودم که نمی‌فهمیدم چی می‌گه. گفت یه گلدون تو اون خونه ندارید بذارید سر اون هفت ‌سین؟ دو تا برگ درخت نمی‌تونی بذاری سر هفت‌ سین؟ به این بچه بده دو تا شیوید نقاشی کنه بذار سر سفره. گفتم چی کار کردم مگه؟ سبزه است دیگه؟ گفت نه. شماها درست‌بشو نیستید. همینه ما جهان سومیم. همینه که ان‌قدر عقب مونده‌ایم. من برم کار دارم کلی. خداحافظی کردیم و رفتیم. جانان گفت عمه سبزه چی شد. گفتم عمه ولش کن. می‌ریم خونه با مداد رنگی‌های قشنگت برامون سبزه می‌کشی می‌ذاریم سر سفره.
رفتیم فروشگاه، گفتم چند تا کارت تبریک عید بگیرم. بدم به خانواده یادگاری. رفتم تو مغازه به آقا گفتم کارت تبریک عید دارید؟ نگاهم کرد و گفت عید؟ کارت تبریک عید نداریم. کارت تبریک نوروز داریم. غرب‌زده، از خود گم‌شده، بی‌وطن. مگه روح آریایی تو رگ‌های تو نیست؟ یه سری‌هاتون میاید می‌گید کارت تبریک ولنتاین می‌خوام، یه سری کارت عید می‌خوان. بابا نوروز باستانی. بی‌هویت. از خود گم‌شده. گفتم نخواستم بابا بذار برم. داشتم دست از پا درازتر می‌رفتم بیرون که دختر توی فروشگاه با من اومد بیرون. گفت ببین ناراحت نشو، بابام این چند وقته خیلی ناراحته، اوضاع کارت‌پستال و یادگاری خرابه. وقتی می‌تونی تو تلگرام یه گروه تبریک نوروز درست کنی و همه دوست و فامیل رو توش عضو کنی دیگه چه کاریه کارت بخری. خلاصه که اوضاع بده خواهر. به دل نگیر. گفتم نه عزیزم، عیب نداره. امروز زیاد خوردم. مرسی.
خلاصه راهمون رو گرفتیم برگردیم که تو راه دخترخاله زنگ زد. چه حال و چه احوال؟ گفتم ببین حالم خوب نیست، بذار رسیدم خونه حرف می‌زنیم. گفت کاریت ندارم. فقط سیزده به‌در برنامه‌ات چیه؟ گفتم هیچی مثل همیشه می‌ریم یه باغی بوستانی، سبزه گره می‌زنیم، آرزو می‌کنیم. ای وای که آتش جنگ روشن شد. گفت آخه بی‌کلاس، خرافاتی، دیگه کی سبزه گره می‌زنه. خجالت بکش. ۱۰۰ سالته. گفتم بابا آدم دلش به آرزو خوشه. بامزه است دیگه. خندید و گفت وای خیلی ضایعی. برو. آدم خجالت می‌کشه بگه همچین فامیلایی داره. خداحافظی کردیم و قطع کردیم.
به سلامتی مایه آبروریزی خانم فلانی و پسرعمو فلانی و دخترخاله فلانی که شدم، دست از پا درازتر دست بچه رو گرفتم و برگشتیم خونه. دیدم جونی تو راه دلخوره از این‌که دست‌خالی برگشتیم، گفتم برم مغازه براش یه شکلات بگیرم. رفتیم و بچه خوراکی‌اش رو برداشت. اومدم حساب کنم که ناگه با قیمتی عجیب مواجه شدم. گفتم آقا یه شکلات برداشتم، کیسه برنج که نیست. -نه خانم دم عیده، نمی‌خوای بذارش سر جاش. همین مونده بود شکلات رو هم از دست بچه بگیرم. حساب کردم داشتم میومدم بیرون که دیدم یه خانم داره با فروشنده دعوا می‌کنه. – بابا انصافت کجا رفته آخه، یه زمین شور می‌خوام یه ماهه دارم می‌رم و میام. – بابا خانم کمبوده. نداریم. نیست. خانم با شکوه و شکایت به همراه من از مغازه خارج می‌شد که یک نفر یواشکی دوروبرش رو نگاه کرد و به ما نزدیک شد، زیر لب به ما گفت مایع شست‌وشوی زمین، پودر رخت‌شویی، هرچی بخواهید دارم. خانم گفت قیمتش چند؟ – شما بگید چه جنسی می‌خواهید با هم کنار میایم. من و جانان با بهت و حیرت به این منظره نگاه می‌کردیم. شکلات دست بچه مونده بود. تاکسی گرفتیم رفتیم خونه دو تا برگ بذاریم سر هفت‌سین، بچه هم یه ماهی نقاشی کنه دلمون خوش بشه. امسال که چنین بود. تا ببینیم سال جدید چه شود.

شماره ۷۰۰

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟