تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۰۱ - ۰۶:۲۳ | کد خبر : 3489

سرنوشت بروس‌لی چه خواهد شد؟

کل‌کل بین‌نسلی در مورد یک پدیده بروس‌لی برای نسل ما چیز دیگری بود محمدرضا ثابتی‌فرا / ۵۴ ساله / کارشناس و فعال رسانه پدرم به دلیل علاقه‌اش به فیلم‌های رزمی که در آن سال‌ها کاراته‌ای به آن اطلاق می‌شد، منِ نوجوان را نیز بارها برای تماشای این فیلم‌ها به سینما می‌برد. وقتی برای نخستین بار […]

کل‌کل بین‌نسلی در مورد یک پدیده

بروس‌لی برای نسل ما چیز دیگری بود
محمدرضا ثابتی‌فرا / ۵۴ ساله / کارشناس و فعال رسانه
پدرم به دلیل علاقه‌اش به فیلم‌های رزمی که در آن سال‌ها کاراته‌ای به آن اطلاق می‌شد، منِ نوجوان را نیز بارها برای تماشای این فیلم‌ها به سینما می‌برد. وقتی برای نخستین بار بروس‌لی و کاریزمایش مرا در سالن سینما مبهوت و مسحور خود کرد، فهمیدم که دیگر باید به روی تمام هنرپیشه‌ها خط قرمز بکشم.
بروس‌لی برای نسل من (دهه اول ۵۰) نماد یک ورزشکار شکست‌ناپذیر، ابرقهرمانی نامیرا بود. او محبوبیت منحصربه‌فردی در بین جوانان و نوجوانان آن سال‌ها پیدا کرده بود و یکی از تب‌های آن نسل به حساب می‌آمد. تصاویر و عکس‌های او در کنار دیگر بازیگران و هنرمندان محبوب همه جا دیده می‌شد و شهر پر شده بود از عکس‌ها و پوسترهای بروس‌لی.
فقط چند ماه نیاز بود تا حال‌وهوای اکثر جوانان طبقه پایین و متوسط جامعه بروس‌لی‌وار شود. سودای بروس‌لی قلوب نوجوانان، جوانان و حتی بزرگ‌سالان را تسخیر کرده بود. همه جا صحبت از او بود و تعریف کردن سکانسی از فیلم‌ها و قدرت مافوق زمینی‌اش نقل مجالس شده بود. عکس‌هایش جزو اولین کاندیداها برای استقرار در پشت و جلوی کلاسورهای دانش‌آموزان بود. چه دعواها و مجادلات که بر سر او در راه مدرسه به خانه رخ نمی‌داد و چه بروس‌لی‌های بالقوه‌ای که از دل هم‌کلاسی‌ها و بچه‌ محل‌ها و فامیل به یک‌باره متولد نمی‌شد! شاید در جِلد بروس‌لی رفتن و یک دل سیر کتک‌ زدن هم‌کلاسی‌ها در مدرسه، نوش جان کردن کتکی جانانه از آقای ناظم را به همراه داشت، اما باید اعتراف کنم این لذت ناب گاهی ارزشش را داشت.
نرگسیان را همه می‌شناختند. بچه قلدر و یکه‌بزن مدرسه که یک نگاه زیرچشمی‌اش کافی بود تا هفته‌ای را با ترس و لرز زندگی کنیم. تماشای یکی از فیلم‌های بروس‌لی همان اکسیر وحشتناکی بود که برای او به مثابه کلاسی آموزشی برای ارتقای قدرت و برای ما سرنوشتی وحشتناک به حساب می‌آمد. روزگار نرگسیان بعد از آشنایی با بروس‌لی به جایی رسید که یک‌بار از همان پشت‌بام خانه‌شان برای زهرچشم گرفتن از بچه‌ها پایین پرید و تا ماه‌ها پایش تا بالای ران در گچ بود.
اولین بار بروس‌لی را در فیلم «رئیس بزرگ» بر پرده سینما دیدم و عاشقش شدم. استقبال عجیبی از فیلم شده بود؛ به‌طوری‌که بیرون سینما کاپری (بهمن فعلی) صف‌های طولانی و باورنکردنی ایجاد شده بود. کار به جایی رسیده بود که بیرون سینما بازار سیاه بلیت داغ داغ بود.
در میان تماشاگران فیلم‌های بروس‌لی همه قشرها و تیپ‌های اجتماعی به چشم می‌خوردند؛ از دانشجو و روشن‌فکر گرفته تا کارگر و دانش‌آموزان جیم‌شده از مدرسه‌ها. در سالن تاریک سینما و بعد از هر هنرنمایی و ضربات بروس‌لی سالن به یک‌باره با سوت و کف‌های تماشاگران به هوا برمی‌‎خاست. همه غرق در جاذبه‌ای شده بودیم که نظیرش را تا آن روز ندیده بودیم. جادوی بروس‌لی فرصت رویاپردازی‌ را برایمان فراهم کرده بود و نمی‌دانستیم تا سال‌ها بعد نیز ردپای حضور و خاطراتش در ذهن‌های تشنه ما پاک نشدنی بود.
اما مهم‌ترین حاشیه را باید بعد از اتمام فیلم‌های بروس‌لی و خروج از سالن سینما جست‌وجو کرد؛ جایی که بدون اغراق بیش از نیمی از تماشاگران گاهی تا چندین روز بعد از تماشای فیلم، خود را بروس‌لی می‌پنداشتند. شاید تصورش برای شما کمی دشوار باشد، اما در سینماهای پایین‌‎شهر از همان در خروجی سینما زدوخوردها و شاخ و شانه کشیدن‌ها و رها شدن فنر جوزدگی برای مردمی که تاکنون چنین قهرمان قهاری را ندیده بودند، آغاز و تا خانه ادامه پیدا می‌کرد. کافی بود تا تنه‌ات به تنه یکی بخورد، یا نگاه چپی حواله دیگری کنی؛ آن موقع بود که با شکلی آمیخته‌شده از کونگ‌فوی بروس‌لی و فنون چاله میدانی خودمان معجونی دردناک را خورانده یا نوش جان می‌کردی.
تاثیرگذاری اجتماعی پدیده بروس‌لی در آن سال‌ها خیلی زود فراتر از زدوخوردهای خیابانی شد. بازار نگارش داستان‌های خیالی در مورد او در مجلات نیز مشتری‌های خاص خودش را پیدا کرد. یادم می‌آید، کیهان بچه‌ها بعد از مرگ این چهره محبوب داستانی پرسروصدا به نام «قهرمانی در جست‌وجوی قاتل بروس‌لی» منتشر کرد که باعث شده بود از نوجوان تا میان‌سال دربه‌در دنبال تهیه نسخه‌ای از آن بگردند. باسوادها کار به‌مراتب بیشتری داشتند، چون باید در قهوه‌خانه و محلات برای آن‌ها که بی‌سواد بودند، داستان را می‌خواندند و در تحلیل‌ها و گمانه‌زنی‌های آن‌ها درخصوص مرگ بروس‌لی و قاتل احتمالی‌اش مشارکت می‌کردند.
بعد از گذشت سال‌ها هنوز هم شنیدن نام بروس‌لی برای نسل ما یادآور تمام این خاطرات و نقش بستن این پرتره‌ها در پسِ ذهنمان است. نمی‌دانم جوان‌های این دوره در مورد او چه نظری دارند، اما برای ما بروس‌لی یک قهرمان و یک هنرپیشه بی‌بدیل بود؛ اسطوره‌ای که با مرگش پرونده قهرمان اول فیلم‌ها تا همیشه بسته شد. دیگر هیچ فیلم رزمی و هیچ ابرقهرمانی برایمان مزه ناب بروس‌لی را نداشت و جانشینان ناخلفش هرگز نتوانستند عطش ما را سیراب کند. بروس‌لی برای نسل ما چیز دیگری بود. حیف که مثل جوانی ما زود رفت؛ خداحافظ بروس‌لی، خداحافظ جوانی.

وقتی پایان باز مد نبود…

یا تکثیر خجالت‌برانگیز بروس لی در خیابان؛ به روایت یک دهه شصتی

ابراهیم قربان‌پور
احتمالا حالا دیگر باید دست روایت‌های نسلی پیش خوانندگانشان رو شده باشد. این‌که در این روایت‌ها نسل‌ها معمولا سعی می‌کنند برای خودشان ویژگی ممیزه‌ای بسازند. این‌که در این قبیل روایت‌های نسلی، در هر داستانی که با عباراتی از قبیل «نسل ما…» یا «در سال‌های کودکی ما…» یا چیزهای دیگری از این دست شروع می‌شود، نوعی تبختر مخفی شده است که هر چقدر تلاش می‌کند وانمود کند که وجود ندارد، فایده‌ای ندارد و مثل دم خروس از لابه‌لای روایت می‌زند بیرون. تبختری معصومانه که دوست دارد به دیگران بقبولاند فلان پدیده برای نسل او معنایی منحصربه‌فرد داشته است که سراغش را در دیگر نسل‌ها نمی‌شود گرفت. نه ادعایی هست که این یکی، روایت نسل تازه‌ای است که کمتر از نمونه‌های دیگر متبختر است، نه اصلا این تبختر لزوما عیبی است؛ فقط این‌که هیچ بعید نیست چیزی که در این متن می‌آید، عینا در روایت نسل‌های دیگر هم تکرار شده باشد. فراموش نکنید این گوشه از جهان را فقط وقتی از خیلی نزدیک نگاه کنی، در حال تغییر می‌بینی؛ کمی که از دور نگاهش کنی، در فاصله یک نسل و دو نسل که هیچ، در فاصله یک قرن و دو قرن هم آن‌قدرها چیزی در آن عوض نشده است.
سال‌های کودکی و نوجوانی ما سال‌هایی بود که فهمیدن دلالت نشانه‌ها به هیچ مهارتی نیاز نداشت. می‌شد در خیابان بگردی و از روی لباس بگویی پدر و مادر کی درس خوانده است و پدر و مادر کی بی‌سواد. می‌شد از روی ماشین یک نفر بفهمی چقدر پول دارد یا شغلش اداره‌جاتی است یا… می‌شد از رو یا توی شلوار کردن پیراهن بفهمی یک نفر تا کجا به چه اعتقاد دارد و البته که می‌شد از رفتار بچه‌های سر کوچه بفهمی آن روز تلویزیون چه فیلمی نشان داده است. کمین کردن بچه‌ها بین خانه‌های کاه‌گلی و بعد دویدن و معلق زدن و بنگ بنگ کردنشان یعنی یکی از اکشن‌های جمشید هاشم‌پور. جنگ با هفت‌تیر دست‌ساز یعنی «خوب بد زشت» یا اگر تلویزیون دیگر خیلی اسباب تفنن فراهم کرده باشد، یک وسترن جدید. فش‌فش شمشمیر و دستمال روی پیراهن یعنی که تسوکه و کایکو دوباره عدالت را به تلویزیون آورده‌اند و سرانجام متاعی که از همه بیشتر خواهان داشت و از همه بیشتر در ذهن می‌ماند و تلویزیون از همه کمتر به آن روی خوش نشان می‌داد. اگر بچه‌ها داشتند زور می‌زدند پاهایشان را تا بالای سر هم بیاورند یا با دست‌هایشان حرکات عجیبی می‌کردند، یعنی تلویزیون بروس‌ لی نشان داده بود.
حقیقت این‌که من تا همین چند سال پیش نمی‌دانستم بروس لی در چند فیلم بازی کرده است. وقتی فهمیدم تمام آن بروس لی‌های متنوعی که در ذهنم ساخته بوده‌ام، فقط حاصل پنج فیلم بوده‌اند، از تعجب شاخ درآوردم. سعی کردم فیلم‌ها را به یاد بیاورم، اما چیزی از سناریوی هیچ‌کدام یادم نیامد. تنها چیزی که از بروس لی‌ها برایم مانده بود، تک صحنه‌ها بود: جنازه‌های داخل یخ، مبارزه درخشان و هولناک اتاق آینه، ورود به اتاقی که در آن جنازه همه خویشاوندان لی را روی هم ریخته‌اند، تلاش برای رسیدن به قطار، مبارزه با مرد فرنگی و صحنه‌ها و صحنه‌ها بدون هیچ نخ دراماتیکی که در ذهنم آن‌ها را به هم پیوند دهد.
فیلم‌ها را دوباره تماشا کردم و دیدم تقریبا همه داستان‌های درست و درمانی دارند، اما چیزی که برایم شگفت‌انگیز بود، این بود که در تمام دورانی که شیفته‌وار منکوب مبارزه‌های بروس لی می‌شدم، چیزی از داستان فیلم‌ها را به‌خاطر نسپرده بودم. مسئله این بود که برای ما درام بروس لی نه درون فیلم‌هایش، که جایی بیرون آن رخ می‌داد. برای بیشتر ما بروس لی نه یک بازیگر که یک قهرمان بود. قهرمانی که با ژاپنی‌های متجاوز می‌جنگد (آن سال‌ها هر خانواده ایرانی یک نفر را در ژاپن داشت و به لطف این تبادل نه‌چندان دوستانه فرهنگی ژاپن در میان ایرانی‌ها همان‌قدر بدنام بود که ایران در میان ژاپنی‌ها)، علیه ثروتمندان مبارزه می‌کند، حق را به حق‌دار می‌رساند و می‌توانی مطمئن باشی که در صحنه آخر حتما زنده می‌ماند. بروس لی برای ما یک شمایل تمام‌عیار بود، چیزی شبیه چه‌گوارا یا تختی. شمایلی که می‌شد با خیال راحت تخیلت را در وصف دلاوری و قهرمانی‌اش آزاد بگذاری و مطمئن باشی کسی پاپی‌ات نمی‌شود که همچین چرندی را از کجا آورده‌ای. همه ما در یک توافق نانوشته تصمیم گرفته بودیم دروغ‌هایمان، افسانه‌هایمان و قصه‌هایمان درباره او را باور کنیم. این توافق نانوشته جمعی از هویت گروهی نسل ما بود.
گمان می‌کنم شایعه قتل بروس لی در هیچ جای این جهان به اندازه ایران مورد استقبال قرار نگرفت. اصلا مگر می‌شد قهرمان بزرگ طور دیگری مرده باشد؟ لابد دشمنانش او را کشته بودند، درست مثل چه، درست مثل تختی. دشمنانی که نمی‌دانستیم باید از چه جنسی باشند. ممکن بود ژاپنی‌هایی باشند که او بدنامشان کرده بود. ممکن بود آمریکایی‌ها باشند که او باعث شده بود سینمایشان ورشکست شود (اگر فکر می‌کنید ممکن است فروش فیلم‌های لی را با حجم گردش مالی هالیوود قیاس کرده باشیم، معلوم است هنوز چیز زیادی از نسل دهه ۶۰ نمی‌دانید)، یا حتی عناصر جادوی سیاهی که او دستشان را رو کرده بود. هیچ‌کدام این‌ها مهم نبود. اصلا می‌شد ملغمه‌ای از همه این‌ها ساخت و هیچ‌کس هم تردیدی در قبولش نمی‌کرد. تنها نکته مهم این بود که او به مرگ طبیعی نمرده باشد. مرگ طبیعی پایان افسانه را می‌بست. آن را به یک قصه ساده تقلیل می‌داد. هرچه باشد، در قبال نسل ما این یکی را می‌شود با اطمینان گفت، بی‌هیچ تبختری. نسل ما آخرین نسلی بود که هنوز به افسانه ایمان داشت. نسل ما اصلا آخرین نسلی بود که به یک چیز، حالا هر چه که می‌خواهد باشد، ایمان داشت.

تمام داستان‌های بروس‌لی به‌زودی فراموش خواهند شد!

پانته‌آ کیانی/ ۲۵ ساله / دانشجوی پزشکی دانشگاه روپرشت کارلز‌هایدلبرگ آلمان
اساسا یکی از اختلافات نسل چهارم با نسل‌های پیشین در کیفیت مرثیه‌سرایی در حالت نوستال‍ژی است. برای نسل ما که هر هفته‌اش با یک اتفاق مهم همراه است و درجا زدن و کندکردن حرکت یعنی عقب‌ماندگی به توان N، تسلیم قصه‌های قهرمانان و اسطوره‌ها شدن آن‌قدر سخت و نشدنی است که گاهی یادمان می‌رود مثلا بازیگر مورد علاقه‌ پنج سال پیشمان یا بازی کامپیوتری که تمام ساعت روزمان را اشغال کرده بود، الان دیگر هیچ جایی در معادلات سرگرمی‌مان ندارند. کوچ دسته‌جمعی‌ از یک پیام‌رسان به پیام‌رسان دیگر و آلاخون والاخون شدن‌هایمان در رنگین‌کمان شبکه‌های اجتماعی و خانه‌تکانی گاه و بی‌گاه لپ‌تاپ و تبلت‌ها دیگر روزنه‌ای برای ظهور نوستالژی نمی‌دهد. همه این‌ها را گفتم که بگویم از دید من بروس‌لی اگر چیزی در مایه‌های یک نوستالژی شیرین برای پدران ما بوده و کم‌کم تبدیل به یکی از همان خاطرات خوب که تا سال‌ها پیرامونش می‌شود سخن‌پراکنی‌ها کرد، شده، برای ما همان یک تکه نوستالژی خشک و خالی هم نیست.
اصلا بگذارید اعتراف کنم بروس‌لی برای من چیزی فراتر از بازی «اژدها وارد می‌شودِ» ایکس باکس که چند سال پیش با یک بازی توپِ دیگر عوضش کردم، نیست. تجربه تماشای فیلم‌هایش هم حسی بیشتر از سریال کره‌ای‌های چند سال پیش تلویزیون ایران و فیلم‌های رزمی چینی که قهرماناش در حال پرواز با هم مبارزه می‌کنند نبوده. فیلم‌هایی با ریتمی روی اعصاب و خط داستانی قابل پیش‌بینی و قهرمانی که قربانش بروم هیچ‌کس حتی یک خش هم به او نمی‌تواند وارد کند. امیدوارم بابابزرگ‌ها بی‌تفاوتی‌ام به قهرمانشان را شماتت نکنند، اما شاید مواجهه با ابرقهرمانان سینمای مدرن و تکنیکی آمریکا دیگر مجالی برای نزدیک شدن به بروس‌لی نگذاشته. در عصری که اسپایدرمن‌های چشم آبی و مو بور و «سوپر هیرو»های تودل‌برو مخاطب را مسحور خودشان می‌کنند، دل بستن به قهرمانان سیبیلو و رنگ‌ورورفته دهه ۸۰ و ۹۰ کمی سلیقه‌ای منجمدشده نیاز دارد که نسل چهارمی‌ها فاقد آن هستند.
شاید باورتان نشود، اما وقتی قرار شد یادداشتی کوتاه در مورد بروس‌لی بنویسم، مجبور شدم صفحه‌های مختلف وب را بالا و پایین کنم تا اطلاعات بیشتری در موردش به دست بیاورم، بلکه سر بزنگاه به کمک بیاید، اما چیز دندان‌گیری جز تحسین‌های اغراق‌آمیز که نظیرش را در مورد سلبریتی‌های سینمایی و ورزش به‌وفور می‌توان دید، پیدا نکردم؛ جذابیت زندگی شخصی و ازدواج و فرزندانش، فیلم‌های اندکش، کشته شدن اتفاقی پسرش، انواع و اقسام متدهای رزمی منتسب به او و داستان‌سازی‌هایی به سبک پاپاراتزی‌ها از مرگ او و شارحانی که اصرار دارند مرگش را اسرارآمیز و او را اسطوره‌ای هم‌ردیف با هرکولِ یونان باستان بنشانند. همان داستان تکراری که شبیهش را در ماجرای جیمز دین، مایکل جکسون، مرلین مونرو، جیمی ‌هندریکس، الویس پریسلی و این آخری‌ها هیث لجر با درجات مختلف دیده‌ایم. اخبار زردی که تنها شیفتگان جزم‌اندیش و نوستالژی‌باز با کلیک کردن رویشان در وب‌سایت‌ها داغ می‌شوند.
با خودم فکر کردم شاید اشکال از گیرند‌ه‌های من باشد. به همین خاطر به سراغ دو هم‌اتاقی‌ام که از قضا هم‌سن‌وسال من و اهل کشورهای جمهوری چک و آفریقای جنوبی هستند رفتم و در مورد بروس‌لی از آن‌ها ‌پرسیدم. قسم می‌خورم در چشما‌نشان آن برق معروفی که در ایران وقتی از یک بالای ۳۰ سال این سوال را می‌پرسی، ندیدم. مومبو که اولین واکنشش پرتاب واژه دراگونِ شرقی و سپس چند حرکت ناشیانه رزمی و خنده‌ای ممتد بود و کارلا هم با بی‌تفاوتی و اخمی حق به جانب او را سرسلسله همان سینمای رزمی دمده و کاملا مردانه‌ای دانست که در آن آدم خوبه دائم در حال انتقام گرفتن از آدم بدهاست. او که به نظر می‌رسید ایرادات سفت و سخت‌تری از بروس‌لی دارد، به من اطمینان داد تا ۵۰ سال آینده دیگر حتی کسی یادش نمی‌آید بروس‌لی فوتبالیست فلان تیم بوده یا خواننده سرشناس بهمان کشور. با خودم فکر کردم حال‌وهوای دو دوست اروپایی و آفریقایی‌ام شاید واقعیت‌های ناخوشایندی را در مورد دید نسل‌های بعدی در مورد بروس‌لی برای نسل‌های قبلی داشته باشد؛ فراموشی ابدی!
جایی از هابرماس خوانده بودم که انسان‌ها، هم پدیدآورنده اسطوره‌‎‌ها هستند، هم استفاده‌کننده آن. درواقع این جمله قصار به دنبال طرح این حقیقت بود که هر انسان در طول زندگی‌اش اسطوره و همزادی ایده‌آل را به صورت سیستماتیک در ذهن و خیالاتش می‌سازد و رفته‌رفته روح اسطوره را با آموزه‌های اجتماعی و فرهنگی‌اش آمیخته می‌کند. بروس‌لی را طبق این نظریه می‌توان پاسخی به قول روان‌شناسان به نیازها و سائق‌های نسل گذشته دانست؛ قهرمانی که فقدانش در عالم واقعیت باعث خلق در دنیایی خیالی مثل سینما شده؛ آمال مردم سرخورده و ناتوان در بازپس‌گیری حقوق اجتماعی‌شان، قهرمانانی از جنس مرد در غیاب زنان و حاکمیت نگاه مردسالارانه و ابرقهرمانی که استحکام و صلابتی میتوپیایی(اسطوره‌ساز) دارد.
باید کمی واقع‌بین باشیم؛ بروس‌لی اسطوره‌ای بود که روزی خودمان آن را برای خودمان خلق کردیم. این احتمالا راهی نخواهد بود که آیندگان به نقشه‌ راهش اعتماد کنند. داستان بروس‌لی در آیند‌ه‌ای نه‌چندان دور فراموش خواهد شد.

شماره ۷۱۳

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

  1. ترازو
    4, مرداد, 1396 13:43

    از نقطه نظر عینی بروس لی آغاز یک دوره تازه برای فرهنگ آسیایی های شرقی در آمریکای شمالی بوده است. این مرد اگر در خاطره بازیها که دوام نسلی دارند فراموش شود بخاطر تاثیرش بر سینما و ورزش فراموش نخواهد شد.جیت کاندو و تکامل سبکهای ترکیبی رزمی افسانه نیست.سینمای هنگ کنگ زده تارانتینو توهم نیست. این شخص دست کم برای هنگ کنگ فراموش نخواهد شد.ما چارلی چاپلین را هنوز باخود داریم گرچه مثلا سال 1920 را تجربه نکرده ایم.تحفه ای که بروس لی برای غرب آورد از یک لحاظ ممنوعه بود .مثل میوه ممنوعه که شیرین آمد بکام آنها.مثل یوگا که یوگاناندا آورد.نکته آخر این که اگر کسی هنوز باور نمی کند که پدیده بروس لی در ایران تاثیری دورتر از در خروجی سینماها داشته سعی کند ابراهیم میرزایی را بیاد بیاورد.

  2. سعید
    28, مرداد, 1396 09:38

    بروس لی ترکیبی از چهره ،اندام و حرکات ، غرش های منحصر به فرد(تا کنون کسی نتوانسته آن را تقلید کند)مناسب برای مبارزه داشت، او همزمان یک بازیگر و مبارز عالی بود.بروس لی از علم و فن مبارزه برخوردار بود. وی بنیانگذار روش جیت کاندو و سینمای رزمی بود.سرعتی بی نظیر و قدرتی بسیار زیاد داشت و در اوج جوانی،شهرت و قدرت بدنی از دنیا رفت. او نماند تا ضعفش را ببینیم او در هیچ مبارزه ای شکست نخورد و به همین دلیل اسطوره شد. تا به حال کسی را ندیده ام که مانند “بروس لی” باشد.

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟