با فرهاد توحیدی، فیلمنامه نویس و مدرسی که در جشنواره فیلم فجر تقدیر میشود
کامبیز حضرتی
عکس: میلاد بهشتی
امسال و در سیوپنجمین دوره از جشنواره فیلم فجر بزرگداشتی برای فرهاد توحیدی برگزار میشود. توحیدی که خود سابقه برگزاری جشنواره را بهعنوان دبیر در جشن خانه سینما و جشنواره فیلم سبز دارد حالا بهعنوان پیشکسوت فیلمنامهنویسی در سینمای ایران مورد تقدیر قرار میگیرد. توحیدی سال گذشته با فیلمنامه «امکان مینا» ساخته کمال تبریزی، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامه شد. پیش از این نیز چند بار نامزد دریافت بهترین فیلمنامه در دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر بود و دو فیلم پرفروش طی دو سال گذشته روی پرده داشت. توحیدی معتقد است آدم ساختارگرایی است و معیار شخصیاش در فیلمنامه نیز همین ساختار است. آخرین فیلمنامهای که از او روی پرده سینما رفت، آخرین ساخته کمال تبریزی «امکان مینا» بود. فیلمی سیاسی که داستان سالهای نخست انقلاب را روایت میکرد. گرچه این فیلمنامه مورد اقبال داوران جشنواره بود و شایستگی کاندید شدن برای بهترین فیلمنامه، اما فیلم تبریزی در رقابت فروش با اثر مشابه خود «سیانور» جا ماند. آنچه میخوانید، گپی کوتاه با فیلمنامهنویس نامزد جشنواره فیلم فجر و مدرس فیلمنامهنویسی است.
فیلمنامهنویسی نیازمند آموزش است یا استعداد ذاتی میخواهد؟
هیچ مدرسهای هنرمند تربیت نمیکند. بلکه تکنسین پرورش میدهند. یک تکنسین اصول و روشهای کلی را میدانند. من هم در کلاسهایم آموزش کلی و اصول تکنیک فیلمنامهنویسی را دنبال میکنم. اینکه اساسا شخصی نویسنده است شرط لازم است که فرد باید داشته باشد. وقتی شما شم فیلمنامهنویسی داشته باشید میتوانید با پرورش نویسنده بهتری شوید و پیشرفت کنید. هیچ کس در هیچ کلاسی شرط لازم را نمیتواند تدریس کند. فرد یا آن استعداد را دارد و یا ندارد. من به طورمعمول در دانشکده سینما و تئاتر، موسسه کارنامه و خانه فیلم بامداد کلاس برگزار میکنم. در فرصتهایی نظیر جشنوارهها نیز به دعوت دوستان کارگاههایی را برگزار میکنم. هنرجویان فرصت دارند از این کلاسها برای آشنایی بیشتر با فیلمنامهنویسی استفاده کنند.
به نظر شما فیلمنامهنویسی بحران سینماست؟
پیش از اینکه بگویم بحران فیلمنامهنویسی داریم، بحران تهیهکننده داریم. یعنی اگر تهیهکننده بصیر، آگاه و مسلط به کارش داشته باشیم، اجازه کارکردن فیلمنامههای ضعیف رخ نمیدهد. بنابراین برخی از آثار فیلمنامههای خوبی دارند، اما در جریان ساخت تبدیل به آثار متوسط یا پایین متوسط میشوند. بحران تهیهکنندگی سینمای ایران را از هر نظر تهدید میکند. وضعیت فیلمنامهنویسی ما قابل مقایسه با دو دهه پیش نیست. تمرکز بر روی فیلمنامه، آموزشهای فیلمنامهنویسی و مهمتر از همه ادبیات سینمایی که در حوزه فیلمنامه منتشر شده اصلی ترین دلایل رشد فیلمنامهنویس است و به مرور تاثیرات خود را بر جریان سینمای کشور گذاشته است. به نظر من فیلمنامهنویسی ایران در ۱۰ سال آینده با منظرهای تازهای روبهرو خواهد شد، زیرا نسلی در حال شکل گیری است که خیلی جدی به کارشان فکر میکنند. تصور میکنم سینمای ایران روزهای بهتری را در پیش رو خواهد داشت.
اگر از موضوع بحران فیلمنامه، با توجه به بحران تهیهکننده بگذریم، از بحران ژانر در سینمای ایران به راحتی نمیشود گذشت.
متاسفانه سینمای ایران ژانرهای سینمایی محدودی دارد. وقتی ژانرها محدود باشند طبیعتا فیلمهای سینمایی دایره موضوعی محدودی خواهند داشت. در حال حاضر ملودرام و کمدی بسیار مورد استفاده قرار میگیرند، اما به انواع ژانر با این قابلیت که هرکدام میتوانند فضای تازهای را ایجاد کنند، بیتوجهی نشان داده میشود و کسی سراغشان نمیرود. بضاعت سینمای ایران در زمینه مسائل مالی باعث شده است که ژانر سیاسی کمتر مورد استفاده فیلمسازان قرار بگیرد. و همین مسئله بر روی آثار سینمایی تاثیر منفی گذاشته است. تهیهکنندگان در ژانرهای جدید ریسک نمیکنند و سراغ موضوعاتی میروند که امتحان خودشان را پس داده و احتمالا در گیشه موفق میشوند. کسانی هم که در این حوزه ریسک میکنند ممکن است این ریسک، ریسک اول و آخرشان باشد. به همین دلیل میزان خطرپذیری بسیار پایین است. متاسفانه کسانی که سرمایه هنگفت دولتی در اختیار دارند، به حوزههای تازه ورود پیدا نمیکنند و این سرمایهها به سراغ سینمای سفارشی سوق داده میشود. آنها سفارش خودشان را از قبل گرفتهاند و تجربههای از پیش جواب داده را تکرار میکنند.
اما شما نمونهای از یک فیلمنامه در ژانر سیاسی دارید که در جشنواره قبل نامزد دریافت جایزه هم شد، «امکان مینا» به دلیل همین احساس کمبود فیلمنامه سیاسی در سینمای ایران نوشته شد؟
من زمانی وارد پروژه «امکان مینا» شدم که دوستان خلاصه داستان را داشتند، یعنی فیلمنامه از ابتدا به پیشنهاد من انجام نشده بود. من به حوزه سیاست علاقه دارم. کارهای شخصی زیادی در ژانر سیاسی و علمی تخیلی دارم که هیچ کدام به سرانجام نرسیده و همه معطل مانده است. یا بضاعت ساخت آن وجود ندارد و یا تهیهکنندهای حاضر به خطر کردن در این حوزهها نمیشود. البته وجود کمال تبریزی و منوچهر محمدی توفیق پیدا کردم روی یک موضوع تازه کار کنم. اما در سینمای ایران از این توفیقات کمتر دست میدهد. منوچهر محمدی تهیهکنندهای است که همیشه درباره آثاری که انجام میدهد نظر دارد و در دفترش به انتظار نمینشیند تا فیلمنامهای به دستش برسد. او فیلمنامهای را سفارش میدهد و در روند خلاقه فیلمنامه مشارکت میکند و بعد با کارگردان درگیر میشود. وقتی محمدی پروژهای را شروع میکند بر اساس اتفاقات فکر شدهای است که کار را مهم میکند. متاسفانه
موفقیت فیلم «سیانور» در نمایش نسبت به «امکان مینا» با وجود این که هر دو به خلأ و کمبود موجود در سینمای ایران پرداخته بودند، به چه دلیل بود؟
اگر تیم سازنده یک کار تیمی درست داشته باشند، بیتردید فیلم خوب از کار در میآید. نمونهاش فیلم «سیانور» بهروز شعیبی است. شعیبی بسیار جوان است و سالهای منجر به انقلاب را ندیده، اما فیلم قابل قبولی را ارائه داده. البته «سیانور» متکی به فیلمنامه مسعود احمدیان است که پر از اطلاعات و پژوهشهای قابل دفاع است. مجموعه تلاش در این فیلم، کار را به فیلمی دیدنی تبدیل کرده. این نکته را هم باید در نظر گرفت که سازنده فیلم سیاسی تا چه اندازه فیلمسازی جدی است و الا جوان بودن و سابقه ملاک اصلی داوری درباره فیلم نیست.
عشق و سیاست در چنین فیلمنامههایی به هم پیوسته است؟
شخصا طرفدار این هستم که درامهای سیاسی را به مانیفست سیاسی و مقاله تبدیل نکنم. زندگی مهمترین عامل است و سیاست چشمانداز این جریان اصلی است. فیلمهای مهم تاریخ سینما نیز همین درس را به من میدهد. فیلمهایی مانند «دکتر ژیواگو» درباره انقلاب اکتبر است، اما عشق داستان اصلی را روایت میکند. فیلم «خانه ارواح» درباره شیلی قبل و بعد از آلنده است. فیلم بسیار با سیاست گره خورده، اما مبنای داستان، داستان زندگی خانوادهای است که عشق در آن نقش پررنگی بازی میکند. به نظرم در فیلمهای بزرگ تاریخ سینما سیاست اصل موضوع نیست. بلکه بهعنوان بستر داستان از ان استفاده میشود.
پس معتقدید که سیاست در کنار یک داستان عاشقانه میتواند برای مخاطب جذاب باشد؟
در سالهای اخیر فیلمهای زیادی در حوزه سیاست ساخته شده است که کمتر نظیر آن را شاهد بودیم. فیلمی مانند «تمام مردان ریئس جمهور» را ببینید که به مسئله واترگیت میپردازد. این فیلم صرفا بر موضوع و کشف سرنخهای دو خبرنگار شجاع آمریکایی متمرکز است. این خبرنگارها با پیگیری توانستهاند یک پرونده را افشا کنند و باعث یک پیچ بزرگ در تاریخ سیاست آمریکا شوند و نیکسون را با ان همه دبدبه از سریر قدرت پایین بیاورند. با این همه به نظر میرسد این فیلم، آن طراوت و شادابی را ندارد. در داستانهای سیاسی پیرنگهای عشق، فرار و… دیده میشود و مخاطب انرژی بسیار زیاد و متراکمی را دریافت میکند. مردم با زبان سینما آشنا هستند، وقتی یکی از این پیرنگها مورد استفاده قرار میگیرد در آنها انتظاراتی برانگیخته و باعث میشود که با فیلم ارتباط بیشتری برقرار کنند. هر چقدر که فیلمساز از معیارهای سینمایی دور شود و فیلم را از انبوه فکتها انباشته کند، مثل «جی اف کی» الیور استون، هرچند مخاطب را بمباران اطلاعاتی میکند و تلاش میکند به همه بقبولاند از واقعیات حرف بزنند، اما درنهایت کارکرد فیلم را به مقاله تنزل میدهد. بهتر است داستان سیاسی با پیرنگ آمیخته شود تا آن پیرنگ به خودی خود داستان را جذاب کند. در این سالها فیلمهای زیادی درباره اتفاقات مربوط به انتخابات آمریکا ساخته شدهاند. فیلمهایی که از «سگ را بجنبان» آغاز شدند و تا به امروز ادامه دارند و در تمام آنها داستانهای عاشقانه با جنبه معمایی یک واقعه پیوند خورده است و از آن بهعنوان منبع جذابیت استفاده میکنند. بدین ترتیب سیاست بر روی پیرنگ فیلم سوار میشود و مردم آن را تعقیب میکنند.
نمونههای ایرانی فیلمهای سیاسی هرچند اندک، اما همگی مورد اقبال قرار نمیگیرند چراکه اکثر این فیلمها سفارشی هستند.
سفارشی کاری به ژانر سیاسی لطمههای زیادی زده است. در کشور خودمان با بایدها و نبایدهای سیاسی روبهرو هستیم. دولتی که اقتصاد را کنترل میکند و پول فرهنگ را میدهد. پس سینمای ملی رابطهای که در هرکجای دیگر با مردم برقرار میکند اینجا برقرار نمیکند. یعنی رابطه عرضه و تقاضا به معنای دقیق کلمه، که سینماگر سفارشش را از مردم بگیرد و برای آنها صرفا فیلم بسازد، وجود ندارد. دولت پول میدهد تا فیلم مطلوب خودش را بسازد. طبیعتا مردم ما باهوش هستند و میفهمند کدام کار سفارشی است و کدام کار نیست. آنها هم قضاوت میکنند و هم تنبیه میکنند و به دیدن فیلم نمیروند. ما کنترل فرهنگ را در بعضی از جوامع دیدهایم و ایران هم استثنا از آن کشورها نیست.
شماره ۶۹۴
خرید نسخه الکترونیک مجله