تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۲۲ - ۰۷:۲۳ | کد خبر : 1915

سیر دراز قبل در بعد

ابراهیم قربانپور جمعه ۱۰ دی ۱۳۹۵ خانم مترجمی پیدا شده که در طول پنج سال توانسته نزدیک صد جلد کتاب در حوزه‌های مختلف ترجمه کند. از کارل مارکس و لنین گرفته تا چرچیل و روزولت. از افلاطون تا نویسنده‌های پست‌مدرن فرانسوی. از بودا تا مسیح (ع). از کتاب‌های تئوریک هنری گرفته تا رمان‌های عامه‌پسند زنانه. […]

ابراهیم قربانپور

جمعه ۱۰ دی ۱۳۹۵
خانم مترجمی پیدا شده که در طول پنج سال توانسته نزدیک صد جلد کتاب در حوزه‌های مختلف ترجمه کند. از کارل مارکس و لنین گرفته تا چرچیل و روزولت. از افلاطون تا نویسنده‌های پست‌مدرن فرانسوی. از بودا تا مسیح (ع). از کتاب‌های تئوریک هنری گرفته تا رمان‌های عامه‌پسند زنانه. عزیزی حساب کرده بود که ایشان برای ترجمه هر کتاب به‌طور میانگین به ۱۷ روز نیاز داشته است. ویژگی مشترک همه کتاب‌های ترجمه ایشان این است که قبلا کس دیگری هم آن‌ها را به فارسی برگردانده و البته در حال حاضر هم در بازار نایاب است.
مرحوم محمد قاضی برای ترجمه کتاب «دن کیشوت» چهار سال تمام وقت گذاشته بود. یکی از مترجمان پرکار سال‌های پیش از انقلاب از او سوال کرده بود خواندن «دن‌ کیشوت» برای یک ایرانی چقدر طول می‌کشد؟ قاضی جواب داده بود نزدیک یک ماه یا کمتر. مترجم پرکار که نزدیک چند ده جلد رمان قطور را به فارسی برگردانده، یا به قول خودش ترجمه و اقتباس کرده، جواب داده بود: «اوه! من کتابی را یک ماهه ترجمه کرده‌ام که خواندنش چهار سال طول می‌کشد. شما چرا توی همه چیز برعکسید؟»

جمعه ۱۸ دی ۱۳۹۴
همسایه روبه‌رویی واحد ما بازنشسته ارتش است با درجه سرهنگی. از همان‌ها که زمان پهلوی دوم دوره پرواز دیده‌اند و بعد جنگ را سر و سامان داده‌اند. همسایه دیگرمان، آقای ف، کارمند نیروی انتظامی است. از همان‌ها که بعد از دیپلم راهش را به سمت پلیس کج کرده که تا آخر عمر یک آب باریکه تضمینی داشته باشد و حالا هم عمده کارش تمبر چسباندن پشت نامه‌هایی است که قرار است برای یک جایی بفرستند، یا تنظیم درست شکایت و… کار آقای ف حتما به جای خودش محترم و مفید است، اما مسئله این است که دائم دلش می‌خواهد خودش را همکار جناب سرهنگ معرفی کند و از او بابت کارهایش گواهی بگیرد. جمله مورد علاقه‌اش در هر بحث و گفت‌وگو این است: «این چیزها را ما نظامی‌ها درست می‌فهمیم. درست است جناب سرهنگ؟»
پریشب در جلسه سالانه همسایه‌ها برای تعیین مبلغ شارژ ماهانه بحث کشید به امنیت واحد و امنیت ساختمان و از آن‌جا به امنیت محله و شهر و کشور و جهان. آقای ف. که خودش را متولی امنیت لااقل یک نصفه از جهان می‌داند، درآمد که «بعد از این‌که هم‌سن‌وسال‌های جناب سرهنگ امنیت کشور را در برابر خارجی‌ها تامین کردند، سپردندش دست امثال ما.» بعد برای شوخی گفت: «ما کار را از آن‌جا که شما ول کردید، تحویل گرفتیم قربان. آخرین کار شما در ارتش چی بود؟»
جناب سرهنگ که چندان میانه خوبی با شوخی ندارد، به طعنه جواب داد: «تمیز کردن مستراح.»

چهارشنبه ۳۱ دسامبر ۲۰۰۳
شوهرخاله من حاصل پیوند یک خانواده روحانی و یک خانواده نظامی است و تا جایی که از شواهد امر برمی‌آید، از هر دو هم به اندازه کافی ارث برده است. یعنی همان‌قدر که ملی است، همان‌قدر هم مذهبی است. همان‌قدر که نگران امت اسلامی است، بابت ملت ایران هم نگران است. همان‌قدر که دلش نگران ادا نشدن درست «ض» والضالین نماز است، همان‌قدر هم نگران از بین رفتن زبان فارسی است. همان‌قدر که از حرف زدن و بحث و جدل خوشش می‌آید، از حکم دادن لایتغیر هم لذت می‌برد.
شب سال نوی مسیحی خانه‌اش مهمان بودیم. داشت درباره این می‌گفت که این مسیحی‌ها چه آغاز سال مزخرفی انتخاب کرده‌‌اند و چه کار مسخره‌ای می‌کنند که سالشان را از وسط زمستان آغاز می‌کنند. بعدش درآمد که «نوروز ما قطعا بهترین شروع ممکن در جهان است. آغاز بهار. فصل زنده شدن. مطمئن هستم که در آینده سراسر جهان نوروز ما را به‌عنوان آغاز سال انتخاب خواهد کرد.»
خواهر من که درست به آداب گوش دادن به حرف‌های یک محصول ازدواج یک خانواده روحانی و یک خانواده نظامی وارد نبود، گفت: «اما در نیم‌کره جنوبی وقتی نوروز ماست، پاییز دارد شروع می‌شود.»
شوهرخاله‌ام یک قلپ چای خورد و گفت: «به چیزهایی که در کتاب‌های درسی می‌نویسند، اعتماد نکنید. پای استدلالیون چوبین بود. عرض می‌کردم…»

پنج‌شنبه ۹ دی ۱۳۹۵
بالاخره مردم و مسئولان در کشور ما یک نقطه کاملا مشترک پیدا کردند که همه می‌توانند بر سر آن توافق کنند. همه «ناراضی» هستند. همه بابت حقوق‌های نجومی ناراضی‌اند، از همه بیشتر خود رئیس دولت. همه بابت زمین‌خواری‌های شهرداری ناراضی‌اند، به‌خصوص شخص آقای شهردار. همه نگران بحران بی‌کاری‌اند، خاصه خود حاکمین. خلاصه این‌که همه ناراضی هستند. اوضاع بدی شده است. هیچ‌کس نمی‌آید گردن بگیرد که از بابت این‌که در کشور فساد و فقر بیداد می‌کند، خیلی خوشحال است.

سه‌شنبه، ۲۴ دسامبر ۲۰۱۳
یکی از فرایضی که این چند ساله بر هر ایرانی اصیلی واجب شده است تا نشان دهد چقدر آزاداندیش است، تبریک گفتن میلاد مسیح (ع) به دوستان و آشنایان ارمنی است. (خود فریضه داشتن یک آشنا یا دوست ارمنی لااقل ۲۰ سالی هست که بر هر ایرانی واجب شده است.) ارمنی‌ها تابع کلیسای کاتولیک نیستند و از نظر آن‌ها میلاد مسیح نه ۲۵ دسامبر، یعنی پنج روز مانده به سال نو، بلکه ششم ژانویه یعنی شش روز بعد از شروع سال است.
دوستی ارمنی داریم که هر سال ۲۵ دسامبر گوشی‌اش پر می‌شود از تبریک میلاد مسیح. آن هم از دوستانی که بعضی‌هایشان را حتی به‌خاطر هم نمی‌آورد. یک سال شماره یکی را در گوشی‌اش نشانم داد و گفت: «این یک بار شماره من را اشتباهی گرفت. از لهجه‌ام حدس زد ارمنی‌ام. حالا هر سال میلاد مسیح را به من تبریک می‌گوید.»
تلاش‌های دوست ما برای تبیین این نکته که مسیح ارمنی‌ها ۲۵ دسامبر به دنیا نیامده، به جایی نرسید. چند سالی است که روز ۲۴ دسامبر برای همه شماره‌های ذخیره‌شده در گوشی‌اش پیام می‌فرستد: «لطفا ۱۰ روز دیگر میلاد مسیح را به من تبریک بگویید. با تشکر.»

شماره ۶۹۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟