شیما طاهری، محمد مخبری
خالقان کافه سیار خیابانهای پایتخت از آرزوهایشان به «چلچراغ» میگویند
این روزها اگر در اینستاگرام چرخی زده باشید، یا گذرتان به سی تیر و اقدسیه افتاده باشد، حتما یک فولکس آبیرنگ توجهتان را جلب کرده. فولکس واگنی که بهدست ذکرا و فرزاد یک کافه سیار شده، در تهران میچرخد و میزبان آدمهایی میشود که شاید تا به حال پایشان به کافههای این شهر نرسیده باشد، یا به دنبال تجربهای متفاوت در فولکسی نوستالژیک میگردند. «چلچراغ » با این دو همراه شده تا سر در بیاورد که چطور حالو هوای این روزهای تهران را عوض کردهاند واصلا ایده اولیه «کافه راه » از کجا آمده
قصه این کافه از کجا شروع شد.
ایده اولیهمون برای کافه سیار، اتوبوس دوطبقه بود، اما چون جنبه دولتی داشت، موفق نشدیم اجراش کنیم. برای همین رفتیم سراغ فولکس.
چرا فولکس؟
حمل ونقل یه جامعه خودش یه فرهنگی داره، ما دنبال قدمت بودیم، مثلا خیلیها با اتوبوس دوطبقه خاطره داشتن، مدرسه رفتن، عاشقی کردن، دانشگاه رفتن ولی اتفاق مختلف رو که تجربه کردن. اما وقتی دستمون به اتوبوس دوطبقه نرسید، رفتیم سراغ یه کاراکتر دیگه. فولکس یه زمانی برای خودش لوکسی بوده، ماشینی که بیشتر آدمها باهاش خاطره دارن، از پیک موتوری بگیر تا لندکروز سوارها، قیافه بامزهش حتیتوجه بچهها رو هم جلب میکنه.
یعنی بخار قهوهتون از کنده بلند میشه؟
شیء قدیمی موندگارتر از ی شیء جدیده. وقتی ی دستی به سر و روش بکشی، خیلی برات زندهتره.
ایدهش رو از جای خاصی گرفتین؟
یه جورایی آره. مثلا تو اسکاندیناوی، کشتیهای قدیمیشون رو کنار اسکله تبدیل به کافه و رستوران کردن، توی آمریکا فودترا کها فعالن، اصلا فستیوال و پار کینگ مخصوص خودشون رو دارن. همه اینها برای ما ایده بود.
ماشین رو داشتین یا برای این کار خریدین؟
ماشین رو برای این کار خریدیم و همه کارهاش از صفر تا صد با خودمون بود. نه اینکه خودمون قلم رو دست گرفته باشیم،نه، اما نقاش پیدا کردیم، توی ماشین رو با چوب طراحی کردیم و تجهیزات گرفتیم براش.
و بالاخره ایدهتون رو عملی کردین.
ما سه، چهار سالی میشد که فقط حرفش رو میزدیم. بالاخره تصمیم گرفتیم عملیش کنیم و با وامها و قرضهایی
که گرفتیم، آوردیمش تو خیابون.
از وقتی آوردینش تو خیابون به مشکل خاصی هم برخوردین؟
چون ما از اماکن عمومی استفاده میکنیم، تحت نظارت شهرداری هستیم. ما هم مثل همه ماشینها عوارض و حق
پارک و تردد به شهرداری میدیم. اما چون ما از این ماشین پول درمیاریم و محصولات خونگیمون رو میفروشیم، باهامون مثل یه دستفروش برخورد میکنن. اونها اسم ما رو گذاشتن دستفروش تر و تمیز.
تا حالا به کدوم مناطق تهران سر زدین؟
اولین روز کاریمون رو تو خیابون سی تیر شروع کردیم، بعد موزه دکتر حسابی،میدون صنعت، منظریه، خیابون دولت،
آجودانیه، کریمخان و نیاوران از جاهایی هستن که تا حالا تونستیم بریم.
جاهایی که میرین، باید ویژگی خاصی داشته باشن؟
ما یه جایی رو میخوایم که بتونیم ازش برق بگیریم و توی بعضی از مناطق هنوز کسی رو پیدا نکردیم که
کمکمون کنه، وگرنه دلمون میخواد که همه جا سر بزنیم، حتی دوست داریم اگه شرایطش مهیا شه، با این
ماشین از مرز هم خارج شیم.
یعنی عملا کافه شده شغلتون.
نه. شغل دوم به حساب میاد و کاریه که داریم ازش پول درمیاریم. شغل اصلیمون نیست، چون نمیتونه همیشگی
باشه.
دو نفری از پس کافهداری بر میاین؟
ما تنها نیستیم، یه خانواده پشت این قضیه درگیرن، درست کردن کیکها و شربتها و ساندویچها همه و همه زحمت یه خانواده است، به خصوص با این حجم از استقبال.
انتظارش رو نداشتین؟
شاید نه به این شکل، تصور ما یه کار خانوادگی بود، ولی حالا مصممیم که حفظش کنیم، هم خونگی بودنش رو، هم حالوهوایی که به زندگیمون داده. باورتون نمیشه مثلا مادر ذ کرا حتی روغن ساندویچها رو میگیره که که
مبادا معده کسی اذیت بشه و اصلا شبها تو خونه یه وضعیه!
باریستا بودن رو قبل از این هم تجربه کرده بودین؟
حدود یه سال و نیم جایی کار کردیم و چون عضو انجمن کافی شاپ جهانی بود، یه مدرک هم بهمون دادن، و از همین راه تونستیم این کافه رو راه بندازیم و دستگاهها رو نصب کنیم.
رابطه مردم با این کافه نقلی چطور بوده؟
واقعا با آغوش باز ما رو پذیرفتن، خیلی از آدمها با یادگاری اومدن پیشمون. ما الان یه صندوق داریم پر از یادگاریهایی
که تا امروز گرفتیم. همین فولکس بالای دستگاه قهوهساز، عکس و حتی تاب هم دادن بهمون. این بخش از ماجرا که برامون خیلی لذتبخشه.
انتظارش رو نداشتید اصلا؟
خب از دیدن این همه مهربونی واقعا شوکه شدیم، بهخصوص توی شهری که مهربونی دیدن برای خیلیها
آرزو شده.
تو آینده چیزی هم به این کافه اضافه میشه؟
دوست داریم تو زمینههای فرهنگی هم جلو بریم، یه فضای بهتری اگه مهیا بشه برامون، دلمون میخواد بریم سمت کتاب و کتابخوانی.
مشتریهاتون بیشتر از کدوم قشرن؟
خوبیش اینه که انواع و اقسام مشتریها رو داریم، مثلا خانم چادری میاد، آدمهای هنری میان… خلاصه کافهمون مرز
نداره و ما دقیقا دنبال همین بیمرزی هستیم.
چه چیزی توی این بیمرزی هست؟
ببشتر کافهها یه جو خاصی دارن که شاید خیلیها نتونن یا به خودشون اجازه ندن همچین جاهایی برن،
ولی کافه ما جوریه که همه بتونن بیان. ما دوست داریم این فضا حفظ بشه، چون دلمون نمیخواد دل کسی بمونه تو بوی قهوه و بگه یه چایی میخورم و میرم.
انتظارتون از آینده این کافه چیه؟
ما فقط میخوایم توی همچین جامعه درگیر و پرمشغله، پشت هم باشیم تا خلاقیت و کارآفرینی بیشتری شکل بگیره.
هدف « کافه راه » در آینده چیه؟
ما به منطقههای مختلف که سر میزنیم،متوجه میشیم که مردم هر منطقه چقدر متفاوتاند، کجا آغوششون بازتره، کجا یه کم سردترن. من لیسانس مردمشناسی دارم و ذکرا فارغالتحصیل روزنامهنگاریه.خیلی دلمون میخواد یه کتاب در مورد مردمشناسی محلهای هم بنویسیم
شماره ۶۷۲