تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۸/۰۱ - ۱۲:۵۴ | کد خبر : 6895

فحش پیدا از کلام توچو باران ز سحاب*!

بریده‌ای اندر باب نقل و نباتی با حلاوت در استادیوم‌های فوتبال! حامد وحیدی فحش می‌داد وقتی فحش دادن مد روز بود! راستش هنوز هم فحش می‌دهد، چون از شانس بدش «فحش» تا همین امروز آلامد باقی مانده و او نیز این ظریف‌کاری را به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت شغلی‌اش پذیرفته است. حمید خیارشور از […]

بریده‌ای اندر باب نقل و نباتی با حلاوت در استادیوم‌های فوتبال!

حامد وحیدی

فحش می‌داد وقتی فحش دادن مد روز بود! راستش هنوز هم فحش می‌دهد، چون از شانس بدش «فحش» تا همین امروز آلامد باقی مانده و او نیز این ظریف‌کاری را به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت شغلی‌اش پذیرفته است. حمید خیارشور از سربازی نیامده بدون هیچ پیچیدگی وارد بازار کار شد. بازارش ورزش «فوتبال» بود و کارش «مهندسی ناسزا». حمید امضای خودش را پای کارش دارد. بااین‌حال هیچ‌کس به‌درستی نمی‌داند کار حمید را چه باید نامید؟ ارتباطش با «فحش» چگونه است و آیا شیوه عجیب او مابه‌ازاهای مشابهی در فوتبال و اساسا ورزش ایران و جهان دارد؟
کار حمید رئیس‌بردار نیست. البته نه این‌که از سوی هیچ‌کس کنترل نشود، اما تدوین استراتژی و تکنیک کاری دست خود او را می‌بوسد. مهم‌ترین کار حمید حضور در روز بازی تیم است. در دایره کاری او پرسپولیس و استقلال حضور ندارند. دست‌کم امپراتوری لیدرهای این دو غول تهرانی مجالی برای عرضه اندام برای او باقی نمی‌گذارد.
فلسفه کاری حمید خیارشور باب دندان تیم‌های کوچک و جمع‌وجور لیگ یک و دو است. ورزشگاه‌های خلوت با نظارت‌های کمتر. در روزهایی که تیم بازی دارد، او به‌ظاهر یکی از لیدرهای تیم است و مثل همکارانش با شعارهای رایج اندک هواداران تیم را تهییج می‌کند. بااین‌حال اوج خلاقیت او پیدا کردن چاکراهای تیم حریف است! کافی است هافبک چپ یا راست تیم مثلا موهایی کم‌پشت داشته باشد. کار حمید تقریبا از همان نقطه آغاز می‌شود و با تکرار ۴۵ دقیقه‌ای کلید واژه «حسن کچل، حسن کچل» کاری با آن هافبک می‌‎کند که سر عقل آمده و در نیمه دوم میزبانی شایسته برای هافبک راست حریف شود، یا سرمربی چاره‌ای جز تعویض او نداشته باشد. اگر اعصاب او پولادین هم باشد، حمید و دار و دسته‌اش از آن تکه‌پاره‎ای زنگ‌زده می‌سازند و بدون استفاده مستقیم از فحش‌های آبدار، بازیکن را به مسیری که مدنظر آن‌هاست، راهنمایی می‌کنند.
البته همیشه نیازی نیست که بازیکن کچل یا اندامی مورددار داشته باشد. گاهی یک لیز خوردن ساده در ابتدای بازی یا لو دادن توپ نیز می‌تواند برچسب «سوتیه، سوتیه» حمید و شرکا را برای بیش از ۳۰، ۴۰ دقیقه به همراه داشته باشد. مسیری که طبق قوانین نانوشته منطقی و البته تحلیل‌های روان‌شناسی، بازیکن نگون‌بخت را وادار به تکرار اشتباهات مکرر و درنهایت خروج از جریان بازی می‌کند.
اگر فکر می‌کنید همه ‌چیز به همین شکل پاستوریزه پیش می‌رود، کمی زود قضاوت کرده‌اید. حمید یاور روزهای سختی تیم نیز هست. کافی است تیم یک یا دو گل عقب بیفتد و بازی به نیم ساعت آخر کشیده شود. از دید او تماشاگرانِ عروسکی و شعارهای بی‌ثمر هیچ فایده‌ای برای برگرداندن نتیجه ندارد و اکسیری معجزه‌بخش به نام التهاب با اسم رمز «فحش‌ آبدار» است که می‌تواند جریان بازی را متشنج کند و فضا را از سکو برای برگرداندن تیم به بازی مهیا سازد.
در یکی از سناریوهای این مدل، تماشاگران مشغول تشویق برای تیم محبوبشان هستند، اما او با چالاکی هرچه تمام در فواصل ادای هجاهای کلمات، ناگهان فحشی آبدار با چاشنی شماره لباس بازیکن مدنظر را (که معمولا از میان بهترین بازیکنان تیم حریف
انتخاب
می‌شود) با صدایی غرا فریاد می‌زند. او آن‌قدر کارش را تکرار می‌کند که صدا به گوش آن که باید، می‌رسد. از اشاره بازیکن به داور نسبت به این فحاشی تا آمدن به سمت تماشاگران و ابراز واکنش دقیقا همان چیزی است که حمید در طلب تحقق آن است.
او در تمرینات تیم نیز حضور دارد، در بازگشت تیم‌ها از شهرستان در فرودگاه‌، راه‌آهن و حتی سفرهای زمینی با اتوبوس نیز خود را ولو اگر در نیمه‌های شب باشد، به تیم می‌رساند. بازیکنان با دیده تحقیر به او نگاه می‌کنند و دائم در حال تمسخر یا فرار از مواجهه با او هستند. او همیشه «دَشت» می‌خواهد؛ از بازیکن ذخیره گرفته تا مسئول روابط ‌عمومی تیم. حتما می‌پرسید دشت چه؟! خود او هم دقیقا پاسخی برای این پرسش ندارد و فقط این را می‌داند که فحش‌ها و شیوه‌های او روی سکوها عجیب معادلات برخی از دیدارها را به نفع تیم تغییر می‌دهد. مدیریت باشگاه هرگز از حاشیه‌های او اطلاع ندارد و هیچ‌کس نمی‌داند از کجا خط می‌گیرد، یا از سوی چه کسی حمایت می‌شود. حمید خیارشور چند سالی است که ازدواج کرده و یک دختر کوچک دارد. بااین‌حال کارش را دوست دارد و هنوز هم مشغول وصول «دشت‎‌هایش» از فوتبالیست‌هاست. چند وقت پیش که به صورت اتفاقی روی پل هوایی حوالی میدان آزادی دیدمش، بدون مقدمه با ترکیبی بدیع اما رکیک مرا مهمان تبحر و تخصص منحصربه‌فردش کرد تا مطمئن شوم دشنام در تار و پودش رخنه کرده است. خواستم بپرسم هنوز در کار مهندسی هستی یا نه، که از دور چند نفر به ما نزدیک شدند؛ سائق شرم حضور بر سائق فضولی‌ام غلبه کرد.

میدان انقلاب همیشه میدان انقلاب است؛ با همان مختصات ثابت و رفت‌وآمدهای همیشگی. عابران همواره به سمت یکی از چهار جهت میدان می‌روند و اگر رمق و حس‌وحالی داشته باشند، شاید خود را مهمان یک آب‌طالبی، آش‌رشته یا دست‌کم یک فلافل می‌کنند. انقلاب برای افشین اما جلوه‌ای دوگانه دارد. میدان انقلاب برای او نیز در بیشتر روزهای سال مثل الباقی خلق‌الناس است، اما در زندگی دوگانه او این آوردگاه مرکزی شهر، گاهی سلوکی دیگر برمی‌انگیزاند. صحبت از روزهایی است که تیم محبوب او در ورزشگاه آزادی بازی دارد. از همان لحظه نخستی که او سوار مینی‌بوس‌های استادیوم یا مترو می‌شود، پنداری زیست دیگرش آغاز می‌شود. سرخوشی و هیجانی بدون دلیل زیر پوست او به رعشه می‌افتد و میلی عجیب در اشتراک‌گذاری این غلیان درونی او را وارد فاز مبارزه می‌کند. مجموعه‌ای نامتناهی از شوخی‌های ممنوعه با صدای بلند، قهقهه‌های فاتحانه و رفتارهای سادومازوخیستیک مهم‌ترین مولفه‌های روزهایی است که افشین آهنگ استادیوم آزادی می‌کند. متلک‌های کلامی و الفاظ رکیک او در آغاز این سفر چند ساعته، در واقع تنها یک دست‌گرمی مقدماتی برای پروژه اصلی او در مقصد است. او در استادیوم غالبا میلی به نشستن ندارد و چه در هنگام قضای حاجت و چه روی صندلی‌اش تمایل شگرفی به ایستادن و پرتاب دشنام به عالم و آدم دارد. بازیکنان تیم محبوب او در ابتدای بازی با درود و تحیت همراه و در اواسط تا انتهای بازی رفته‌رفته از اعتبارشان کاسته و با آبدارترین الفاظ به رختکن بدرقه می‌شوند. نقطه عطف هنرنمایی او هنگامی حادث می‌شود که او احساس می‌کند داور تصمیمی اشتباه گرفته است؛ لحظه‌ای کلیدی که به صورت خودجوش و کلاسیک جمع کثیری از افشین‌های استادیوم به یاد شیر سماورهای خانگی می‌افتند. پرونده افشین با سوت پایان بازی بسته نمی‌شود و ادامه محبت‌های کلامی او در اتوبوس‌های مسیر بازگشت به نقطه اول ادامه دارد. کاتارسیس ارسطویی افشین سال‌هاست با پرده‌دری‌های کلامی و برون‌ریزی‌های او در مسیر انقلاب به آزادی بدون وقفه و با به‌روز شدن دایره لغاتِ ادبیاتش هم‌چنان ادامه دارد.

استادیوم‌های ورزشی کم حمید خیارشور و افشین ندارند. نسخه‌های تجهیزشده به ادب ظاهری که به‌ناگه تغییر کاربری داده و در یک ازخودرهاشدگی عینی با پرتاب ناسزا مغازله می‌کنند. آن‌ها اساتید بالفعل هشتگ‌‌بازی و جمله‌سازی در رثای مرگ اخلاق در شبکه‌های اجتماعی هستند، اما در ناکجاآباد استادیوم با اعتمادبه‌نفس، خود را مردان نامرئی‌ای می‌دانند که با شایستگی مزین به دریافت امان‌نامه‌ای ویژه برای ضیافت فحش و فضیحت شده‌اند. آن‌ها احتمالا همان گروه بزرگ از طرفداران ورزش (به‌خصوص فوتبال) هستند که بعد از خواندن چنین نوشته‌ای ابتدا یک گل‌واژه زیر لب نثار نویسنده کرده (با این مضمون که: کافر همه را به کیش خود پندارد، یا کی گفته همه این‌طور هستند؟!) و سپس در اینستاگرام و توییتر با لحنی آمرانه به نقد مکاوحه و محاجه با آن می‌پردازند. بی‌تردید همه به ریشه‌های جامعه‌شناختی، اقتصادی و روان‌کاوانه این ناهنجاری در میان بخش اعظمی از طرفداران فوتبال واقف هستیم، اما درگیری با نوعی «عدم پذیرش واقعیت» و البته غوطه‌ور شدن در سکرات خلسه‌وار «رهایی از قیود» در استادیوم‌های ورزشی و تمسک به «فحش‌های جانانه» بزرگ‌ترین مانع در واکاوی و معالجه این درد با درمان است. با این شیوه اگر سال‌ها نیز بگذرد، مسیر میدان انقلاب به آزادی و برعکس شاهد چیزی فراتر از محاورات دوستانه، گپ‌های خودمانی در پیام‌رسان‎ها و شوخی‌های دورهمی‌مان نخواهد بود.

  • *مصرعی برگرفته از قطعه‌ای موسوم به «در هجو روزنامه اصفهان و نامه ناهید» سروده ملک‌الشعراء بهار
برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟