تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۹ - ۱۱:۱۳ | کد خبر : 6577

مادران غریب

تعریف می‌کند در یک مهمانی خانوادگی وقتی از کنار بچه‌های فامیل رد می‌شود، صدای دخترش را می‌شنود که بین هم‌بازی‌هایش ایستاده، دست‌هایش را در هوا تکان می‌دهد و مثل کسی که می‌خواهد از چیزی تعریف کند، می‌گوید: «من دیگه مامان دارم! این مامان واقعی خودم است! برای خود من است!»

پانیذ میلانی

گزارش نفوذی چلچراغ از چند و چون واگذاری فرزندخوانده به زنان مجرد

تعجب کرده. این را از نگاهی که به صورتم می‌اندازد، می‌فهمم. با لحنی مهربان می‌گوید: «خیلی جوان هستی، هنوز فرصت داری، شاید برای خودت شرایطش پیش بیاید.» گفتم: «شرایطش پیش نیامده، خیلی تنها هستم، دوست دارم مادر یکی از بچه‌های این‌جا باشم.» چند وقتی می‌شود که دختران مجرد هم به صف گرفتن فرزندخوانده از بهزیستی اضافه شده‌اند. اما شرایط آن‌ها بسیار متفاوت است. خانواده‌ها برای گرفتن فرزندخوانده در اولویت هستند و هم‌چنین خانم‌های مجرد تنها می‌توانند مادر دختران شوند. در کنار این مسائل، مشکلات و چالش‌هایی که مادران مجرد با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند، بسیار متفاوت‌تر از خانمی است که با همراهی همسرش تصمیم می‌گیرد مادر یکی از بچه‌های بهزیستی شود. چالش‌های مادران مجرد چیزی است که شاید همه ما از آن خبر نداشته باشیم؛ چیزی که در این گزارش سعی کرده‌ایم به گوشه‌ای از آن اشاره کنیم.

مجردها باید چه کار کنند؟
همه جا ساکت است. دست چپ، انتهای راهرو، اتاق ۱۱۰. اتاقکی کوچک که صدای همهمه آن تا وسط راهرو می‌آید. افراد زیادی در صف منتظر هستند تا ببینند می‌توانند پدر و مادر شوند یا نه. خانم و آقای جوانی منتظر کارهای دادگاهی‌شان هستند و سوال می‌پرسند. گوشه دیگر اتاق دو آقا در صف هستند که بدون همسرانشان آمده‌اند. از خانم پشت میز به نوبت چند سوال می‌کنند و می‌روند.
گوشه راست اتاق خانمی پشت میز نشسته که صفی جلوی میزش نیست. به طرفش می‌روم و سلام می‌کنم. سرش را از روی مانیتور بلند می‌کند و با ملایمت جواب سلامم را می‌دهد. نفس عمیقی می‌کشم و می‌پرسم: ببخشید، اگر خانم مجردی بخواهد فرزندخوانده بگیرد، باید چه کار کند؟

  • بچه‌های این‌جا ممکن است بچه‌های آسیب باشند. بچه‌های طلاق، کار، اعتیاد و… بعد هم دختر بالای هفت‌ هشت سال به مادران مجرد تعلق می‌گیرد.
    حرفش را قطع می‌کنم و می‌پرسم چرا؟
    -چون تقاضا خیلی زیاد است و زوج‌ها برای نوزادان زیر دو سال در اولویت هستند.
    -پسر چی؟ چرا پسربچه دو، سه ساله به ما نمی‌دهند؟
  • به خاطر مسئله محرمیت و مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید.
    دوباره نگاهی می‌اندازد و با لحن دلسوزانه‌ای می‌گوید: شاید خودت بتوانی خانواده تشکیل بدهی.
    می‌پرسم: مگر فرقی می‌کند؟
    -بالاخره ترجیح این است بچه‌های بهزیستی هم پدر داشته باشند هم مادر تا فقط یکی از والدین را.
    -خانواده‌ها چی؟ اگر خانواده‌هایشان پیدا شوند، ممکن است بچه را از من بگیرند؟
    سرش را تکانی می‌دهد و می‌گوید: معلوم نیست، اگر پیدا شوند، یک درصد ممکن است قاضی بچه را به خانواده برگرداند.
    کمی مضطرب می‌شوم.
    می‌پرسم: خب حالا باید چی کار کنم؟
    به دفتر بزرگی که پشت من بود، اشاره می‌کند و می‌گوید: اسمت رو توی اون دفتر بنویس. برای شروع کلاس‌ها صدایت می‌کنیم.
    دفتر طوسی‌رنگی با جلد ضخیم را برمی‌دارم. دفتر را که باز می‌کنم، ستون‌ها و ردیف‌های بلند پر از اسم و شماره تلفن می‌بینم. اسم خودم را کنار همان اسم‌ها می‌نویسم و بیرون می‌آیم.

کفش آهنین پایتان کنید

پیدا کردن زنان مجردی که تصمیم گرفته‌اند مادر شوند، کار آسانی نیست. آن‌ها تصمیمی گرفته‌اند که شاید تصمیم آسانی نبود.
یکی از مادران مجرد به من گفت: «روزی که تصمیم گرفتم مادر یکی از بچه‌های بهزیستی شوم، روان‌شناس دخترم به من گفت باید یک جفت کفش آهنی بپوشی و در این مسیر قدم برداری. حاضری؟ من هم گفتم حاضرم.»
درباره شرکت در کلاس‌های بهزیستی می‌پرسم. نگران هستم زمان زیادی معطل این کلاس‌ها شوم. می‌گویم کاش راهی بود تا بدون رفتن به این کلاس‌ها و منتظر شدن در صف می‌توانستم مادر شوم. می‌گوید: «تعداد شرکت‌کننده‌ها و محتوای کلاس‌ها در هر شهر متفاوت است. در کل به نظر من بهتر است در این کلاس‌ها شرکت کنید، چون محتوایی دارد که در آینده برایتان مفید است. در کل هر چقدر ما مادران مجرد با مسئولان بهزیستی یا سایر مادران مجرد متقاضی فرزندخواندگی در ارتباط باشیم، برایمان بهتر است.»
از او می‌پرسم انتخاب فرزندان بهزیستی برای فرزندپذیری چطور است؟ مثل فیلم‌ها وارد یک سالن پر از بچه می‌شویم و انتخاب می‌کنیم؟
جواب می‌دهد: «هرگز! این کار بسیار آسیب‌زننده است. برای شما یک فرزند را انتخاب می‌کنند و می‌آورند. اگر شما از آن خوشتان آمد، سایر مراحل را طی می‌کنید. اگر نه، یکی دیگر از بچه‌های بهزیستی را برای فرزندخواندگی نزد شما می‌آورند.»

پدر فرضی
سوال بعدی که برایم پیش می‌آید، شناسنامه این کودکان است. در ردیف جلوی نام پدر چه اسمی می‌نویسند؟ نام خانوادگی کودک چطور؟
می‌گوید: «شناسنامه به نام مادر صادر می‌شود و هم‌چنین در ردیف جلوی نام مادر نام مادر مجرد و جلوی ردیف نام پدر، یک نام فرضی به انتخاب شما گذاشته می‌شود. من نام پدرم را انتخاب کردم. البته کد ملی پدرم را نزدم. چون نام فرضی است.»

مادری با رنگ‌وبوی متفاوت
زنان مجردی که تصمیم می‌گیرند با قبول سرپرستی دختری از بهزیستی مادر شوند، همه چیز را جور دیگری تجربه می‌کنند، همه چیز برای آن‌ها رنگ دیگری دارد. یکی از این مادرها می‌گوید: «بچه‌های بهزیستی با بچه‌های عادی فرق دارند. ما هم با خانم‌های متأهلی که مادر می‌شوند، فرق داریم. یک زن مجرد عادت ندارد زندگی‌اش را با یک فرد دیگر تنظیم کند و در زندگی‌اش خودش حرف اول را می‌زند و برنامه‌اش را با خودش تنظیم می‌کند. اما یک زن متاهل یاد گرفته برنامه زندگی‌اش را با یک مرد تنظیم کند و این‌طوری انعطاف را یاد می‌گیرد. از طرف دیگر، ما تغییرات هورمونی و بارداری را تجربه نکردیم. زنی که بارداری را تجربه می‌کند، صبورتر می‌شود. ما حتی نوزادی یک کودک را تجربه نکردیم. هیچ‌وقت نمی‌شود یک نوزاد را با یک بچه سه، چهار ساله مقایسه کرد. مادری که نوزاد را بزرگ می‌کند، شب‌بیداری می‌کشد، صبور می‌شود و یاد می‌گیرد چطوری اوضاع را کنترل کند. اما ما هیچ‌کدام را تجربه نکرده‌ایم. روزی که دخترم وارد زندگی من شد، همه چیز تغییر کرد. اوضاع به هم ریخت و من واقعا از کنترل شرایط عاجز بودم و نمی‌دانستم باید چه ‌کار کنم.

بدون کمک‌ها هرگز نمی‌توانستم…
می‌گوید شرایط فرزندپروری در خانواده ما همه‌جوره فراهم است و بدون حمایت خانواده حتی تصورش را هم نمی‌کردم که بتوانم موفق شوم. در جواب سوال من که از او می‌پرسم اگر زنی تنهای تنها باشد و هیچ کمکی نداشته باشد، می‌تواند وارد این مسیر شود، می‌گوید: «نمی‌گویم نمی‌شود، اما بسیار سخت است. من اگر کمک حمایتی خانواده‌ام را نداشتم، هرگز نمی‌توانستم ادامه دهم. من با مادرم در یک آپارتمان زندگی می‌کنم؛ من طبقه بالا و مادرم طبقه پایین. از نظر مالی هم هیچ مشکلی ندارم. مادر من از نظر فرزندپروری فوق‌العاده فرد باتجربه‌ای بود. پنج فرزند خودش و دو تا از نوه‌ها را مادرم بزرگ کرد، ولی باز هم از ارتباط برقرار کردن با این بچه عاجز می‌شد.»
او می‌گوید دختری که اگر الان او را ببینید، به نظرتان یکی از شیرین‌ترین دختران روی زمین است، روز اولی که به خانه ما آمد، انگار یک بمب در خانه‌مان منفجر شد. این بچه‌ها با بچه‌های عادی فرق دارند. آن‌ها دل‌بستگی ایمن ندارند و روند ایجاد دل‌بستگی ایمن بین او و خانواده برای من یک سال به طور مداوم طول کشید. یک سال هر دقیقه به روان‌شناس زنگ می‌زدم. البته همان هزینه حضوری را پرداخت می‌کردم. دخترم در روزهای اول رفتارهایی فوق‌العاده پرخاش‌گرانه از خودش نشان می‌داد. رفتارهای تهاجمی غیرقابل کنترل، با سر به سمت شیشه و شکم افراد می‌رفت. شب تا صبح بیدار بود و جیغ می‌کشید. الان کاملا با بچه‌های فامیل دوست است و هم‌بازی دارد، اما روزهای اول با همه مشکل داشت و دعوا می‌کرد. دلیل این‌ها می‌دانید چیست؟ این بچه‌ها دو بار از دست دادن را تجربه کرده‌اند و به آن‌ها آسیب وارد شده. یک بار وقتی از خانواده جدا شده‌اند و یک بار وقتی از بهزیستی جدا شده‌اند. الان که یک سال از ماجرا می‌گذرد، کاملا با خانواده ما چفت شده. هنوز هم روان‌شناسش می‌گوید رختخوابش را از خودت جدا نکن تا حس ناامنی نداشته باشد.»

اگر شاغل و دست تنها هستید، بخوانید
وقتی می‌پرسم اگر زنی شاغل باشد و کمکی نداشته باشد و بخواهد دخترش را در مهدکودک بگذارد، می‌تواند از پس مشکلات این مسیر برآید؟ با تردید جوابم را می‌دهد. نمی‌خواهد ناامیدم کند، ولی می‌گوید: «نمی‌خواهم بگویم نمی‌شود، اما کار خیلی سختی است. من ساعات کاری‌ام طوری است که سه روز در هفته تا بعدازظهر هستم و یک روز در هفته تا ظهر، یعنی ساعات کاری منعطفی دارم. بااین‌حال برای دخترم حتی پرستار هم گرفتم. یعنی به یکی از دوستان نزدیکم هزینه پرستار را می‌دهم تا بیاید و با دخترم بازی کند تا از نظر بازی دخترم کمبودی نداشته باشد. تا یک سال اول باید ارتباط مداوم باشد تا بچه حس امن پیدا کند و رفتارهایش عادی شود. اگر خانواده‌ام نبودند، حمایت روحی و فیزیکی مادرم، خواهرم، دوستانم و… نبود، هیچ‌وقت نمی‌توانستم از زیر بار این فشار روحی بیرون بیایم و شرایط را کنترل کنم. من حتی کارم به روان‌پزشک و مصرف قرص اعصاب رسید که البته خداراشکر روان‌پزشکم می‌گوید اگر با همین روش و شرایط متعادل ادامه دهم، همه چیز به روال سابق برمی‌گردد، اما بدون حمایت دوستان و خانواده‌ام محال بود بتوانم ادامه بدهم.»

هرچقدر بزرگ‌تر شوند، کار ما سخت‌تر است…
فرزندان بهزیستی با سایر بچه‌ها متفاوت هستند. اما تفاوت آن‌ها چیست؟
این مادر مجرد به این سوال هم با مهربانی جواب می‌دهد. می‌گوید: «علت این همه تفاوت آسیب‌هایی است که کودکان عادی کمتر تجربه کرده‌اند. آن‌ها در سنین خیلی پایین ارزشمندترین چیزهایی که برای یک بچه در دنیا وجود دارند، یعنی پدر و مادر خود را از دست می‌دهند. این جدایی در سنین کم از یک ‌سو و جدایی دوباره از محیط بهزیستی که به آن‌ عادت کرده‌اند، از سوی دیگر، باعث می‌شود بچه‌ها هرچقدر بزرگ‌تر شوند، برای ورود به محیط جدید از خود واکنش‌های تندتری نشان دهند. این ضربه‌ها ممکن است تعدادشان به بیشتر از دو بار برسد. هر کدام از این‌ تجربه‌ها، ضربه‌های بنیادین به شخصیت کودک وارد می‌کند که خودش را در قالب رفتارهای فوق‌العاده تهاجمی و بی‌قراری نشان می‌دهد.
دختر من ماه‌های اول به طور کامل شب تا صبح نمی‌خوابید و فریادهایی می‌زد که نمی‌توانید تصور کنید از حنجره یک دختر سه ساله بیرون می‌آید.»
مادر مجردی که حالا دخترش را شیرین‌ترین دختر دنیا می‌داند، از روزهای سختی که گذرانده می‌گوید: «هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، هیچ‌وقت یک بچه نوزاد یا حتی دو، سه ساله را با یک بچه هفت، هشت ساله‌ای که می‌خواهید به فرزندی بگیرید، مقایسه نکنید. بچه نوزاد واقعا بی‌آزار است. هرچقدر سن بچه بالاتر برود و وارد زندگی ما شود، ارتباط برقرار کردن با او سخت‌تر می‌شود. من تحت نظر دو روان‌شناس بودم. روان‌شناس اول برای خودم و روان‌شناس دوم برای بچه‌ام. از نظر روحی در این یک سال آسیب‌های زیادی به من وارد شد تا توانستم شرایط را عادی کنم.»

این مامان واقعی خودم است!
تعریف می‌کند در یک مهمانی خانوادگی وقتی از کنار بچه‌های فامیل رد می‌شود، صدای دخترش را می‌شنود که بین هم‌بازی‌هایش ایستاده، دست‌هایش را در هوا تکان می‌دهد و مثل کسی که می‌خواهد از چیزی تعریف کند، می‌گوید: «من دیگه مامان دارم! این مامان واقعی خودم است! برای خود من است!»
خودش از یادآوری این خاطره خنده‌اش می‌گیرد. می‌گوید: «رویای فرزندان بهزیستی خانواده است، طوری که اگر به چند بچه بهزیستی بگویید دوست دارید مادر کدام‌یک از شما شوم، ممکن است با هم دعوایشان شود! من با این‌که تمام سعی خودم را می‌کنم بهترین اسبا‌ب‌بازی و لباس‌ها را برایش بخرم، ولی هیچ‌وقت پز اسباب‌بازی‌هایش را نمی‌دهد. همه افتخارش این است که مادری فقط برای خودش دارد.»

اگر تنها هستم، چه کنم؟
یکی دیگر از مادران مجردی که خودش روان‌شناس هم هست، برای من شرح یک زندگی روزمره مادر فرزندپذیر مجرد شاغل را تعریف می‌کند و می‌گوید چرا باید حتما دوستان و خانواده‌ حامی در این راه کمک حال باشند.
تعریفش را این‌طور شروع می‌کند: «بیایید یک روز را این‌طوری تصور کنیم. شما از سرکار می‌آیید، خسته هستید، کودک شما هم از مدرسه می‌آید، مشکل درسی دارد و شما باید با او درس کار کنید. شما خسته هستید و هیچ کمکی هم ندارید. نه دوست صمیمی نه خانواده‌ای که به شما کمک کند. باید خوش‌برخورد باشید و با فرزندتان بازی کنید. با او درس کار کنید، اما رمقی ندارید. یا این‌که دخترتان مریض شده و تب دارد. تا صبح در اورژانس بیمارستان هستید. صبح باید با چشمان پف‌کرده به سر کار بروید. می‌توانید در این شرایط بدون کمک ادامه دهید؟»

آیا من لیاقت مادر شدن دارم؟
می‌پرسم آیا حس یک زنی که مجرد است و باردار نشده و می‌خواهد مادر شود، واقعی است؟ اگر حسم واقعی نباشد، چه؟
می‌گوید: «همه زنان از درون مادر هستند. وجود آن‌ها مادر است. همه آن‌ها لیاقت و توانایی مادر شدن دارند و می‌توانند خیلی خوب از پس این مسئولیت برآیند.»

دون کمربند حمایتی هرگز
این روان‌شناس و مادر مجرد درباره لزوم حمایت‌ها می‌گوید: «فرزندی که از بهزیستی می‌آید، با یک فرزند عادی کاملا فرق دارد. حل کردن آسیب‌ها و مشکلات آن‌ها از یک طرف و وظایف مادری و حفظ کردن روحیه‌تان از یک طرف چیزهایی است که باعث می‌شود شما به یک کمربند حمایتی احتیاج داشته باشید؛ دوست یا خانواده‌ای که در ساعت نبود شما از بچه نگه‌داری کند و با او بازی کند، چراکه بچه‌ای که در بهزیستی بزرگ شده، عادت به محیط جمعی دارد و از پنج، شش سال به بعد هم مهدکودک برای بچه کلافه‌کننده است و او را خسته می‌کند. شما باید یک دوست صمیمی یا یک خانواده حامی داشته باشید تا بتوانید با آن‌ها درددل کنید و از بار روحی شما کم کنند. کنارتان باشند و هرجایی که به کمک احتیاج داشتید، به کمکتان بیایند.»

زندگی زیر سایه قضاوت‌ها
از این مادر می‌پرسم اگر مردم فکر کنند این بچه نامشروع است، یا بچه طلاق است، یا حرف توهین‌کننده‌ای به او بزنند، باید چه ‌کار کنم؟
جواب می‌دهد: «حرف مردم همیشه هست. بخواهید و نخواهید، هست. البته چون فرهنگ ما طوری نیست که کسی بچه نامشروع را نگه دارد، کسی فکر نمی‌کند این بچه نامشروع شماست. بیشترین تصوری که ممکن است پیش بیاید، این است که فکر کنند این بچه، بچه طلاق است. شما نمی‌توانید جلوی همه آن‌ها را بگیرید و هر کس با دید خودش با مسئله برخورد می‌کند. کار شما این است که از کودکتان حمایت کنید. مثلا یکی از دوستان که خودش فرزندخوانده بوده، می‌گوید یکی از بهترین خاطراتم به روزی برمی‌گردد که خانه خاله‌‌ام جمع بودیم. شوهرخاله‌ام گفت معلوم نیست این بچه از کجا آمده و کس و کارش کیست؟ که مادرم من را بغل کرد و گفت این دختر من است و هرکس هر چیزی بگوید، با من طرف است و باید با من قطع رابطه کند.
البته به نظر من این واکنش زیادی احساسی است و به نظر همین که به دخترمان یاد بدهیم که خیلی‌ها حرف می‌زنند و حرف زیاد است و نباید به همه حرف‌ها توجه کرد و در جمع‌ها هم حمایت خودمان را از او نشان دهیم، کافی است و می‌تواند تاثیر آسیب‌ها را کم کند. ما باید به دخترمان بگوییم ما انتخاب کردیم که با هم باشیم. نه من به‌زور مادر تو شده‌ام و نه تو به‌زور دختر من. هر دو اختیار داشتیم. این جمله اثر خیلی از آسیب‌ها را از بین می‌برد.»
به جز این دو مادر، مادران بسیاری در این شهر زندگی می‌کنند که انتخاب کرده‌اند مادر شوند. مثل تمام مادرانی که دخترانشان را باردار شده‌اند، آن‌ها هم مثل تمام مادران شب‌هایی را دارند که تا صبح پای دخترشان بیدار می‌مانند. آن‌ها هم مثل همه مادران وقتی از دخترشان دور هستند، نگرانش می‌شوند. آن‌ها هم مثل همه مادران، مادر هستند.

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: پانیذ میلانی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟