عامل بازگشت نمادهای کهن و قدیمی چیست؟ چه دلایلی باعث میشود در بافت مدرن و جامعه تازه ایرانی شاهد بازی و گسترش نمادهایی با بنمایههای کهن و قدیمی بدون هیچ حرف تازهای باشیم. دلزدگی مردم و جامعه ایرانی این روزها از حرفها و حدیثهای تکراری و بیمایه بسیار مشهود است، مردم و جامعه ایرانی به محتوای سریالهای کمدی میخندند، با احادیث و روایات معنوی و دینی گریه میکنند، با نمادهای ایرانی و زرتشتی به خود اصالت میدهند، به قوانین و اصول اجتماعی با صورت و ظاهر پایبند هستند، ولی در بسیاری موارد از درونی کردن و اندیشیدن به موضوعات و مفاهیم اجتماعی و فلسفی غافل هستند. فرهنگ ایرانی مجموعهای از عناصر متضاد و متناقض شده است و هیچ گروه یا اندیشمندی در صدد بررسی و تحلیل عناصر فرهنگ عامیانه امروز ایرانی بر نیامده است. خطوط فکری و عملی ما ایرانیان هرگز مستمر و ادامهدار نبوده و در مقاطع مختلف تاریخی دچار گسست و نابودی شده است. اندیشهها، خدمات، بناها و آثار سلسلههای قبلی و مردمان گذشته با ظهور نظامهای فکری و افراد جدید بهکلی مورد تناقض و انکار و فراموشی قرار میگیرند. نسل جدید ایرانی چه نشانهها و اشتراکاتی را از نسل قبلی دارد، نشانهشناسیها و عناصر بصری نسلهای قبلی ایرانی و حتی دهههای ایرانی در حال دور شدن و غریبه شدن هستند. دهه شصتیها، هفتادیها را نمیفهمند و مردمان دهه ۴۰ از درک کودکان امروزی غافل میشوند. شیوه پرداختن به گذشته در برنامههایی نظیر برنامه «یادگاری» صدا و سیما همواره سرشار از ستایش بیدلیل، بیان شاعرانه یا سرسپردگی محض به عناصر و نشانههای یک دوره یا زمانه است، یکی صرفا نوستالژی و خاطره را مربوط به قبل از انقلاب میداند و دیگری تنها دهه ۶۰ به بعد و سریالها و محتوایش را دارای ارزش میداند. برنامهها و آدمها با ساختن چنین برنامههایی از خاطرات مردم وسیلهای برای نمایش و طرفدار جمع کردن استفاده میکنند و این وسط تنها خاطره، گذشته و آینده است که قربانی شده است. تاریخ و گذشته در حال تبدیل شدن به آرشیو و بایگانی است.
یونس یونسیان
نوستالژی همیشه خودش را با مفهوم گذشته، حسرت، بازگشت به عقب و غم غربت نشان میدهد، اما نیرویی در نوستالژی وجود دارد که «فرابشری» و رو به سوی آینده است. نوستالژی در کافه نوستال، نیرویش را از امر در حال آمدن و آینده میگیرد، نوستالژیهایی که از گذشته چراغی برای حرکت به آینده میسازند. در میان آیندهپژوهان و اندیشمندان حوزه دانش «ترانس اومانیسم» یا ترابشریت با یک ایرانی به نام فریدون اسفندیاری مواجه میشویم. «ف. م-۲۰۳۰» با نام اصلی فریدون م اسفندیاری متولد ۲۳ مهر ۱۳۰۹ بروکسل و درگذشته ۱۸ تیر ۱۳۷۹ نیویورک، نویسنده، معلم، فیلسوف، نظریهپرداز ترابشریت، مشاور و آیندهپژوه بود. فریدون با نگارش کتاب «آیا شما یک ترابشر هستید: پیشرفت و کنترل رشد فردی در یک دنیای پرتغییر» که در سال ۱۳۶۸ به چاپ رسید، به شهرت رسید. فریدون به دو دلیل نام خود را به «ف.م. ۲۰۳۰» تغییر داد. عدد نشاندهنده امید و اعتقاد او به زندگی و برگزاری یکصدمین جشن تولد خود در سال ۲۰۳۰ میلادی است و تبدیل اسم به یک «کُد» به جهت درهمشکستن شیوههای مرسوم نامگذاری است که ریشه در ذهنیت جمعی و گذشته قومیتی افراد دارد. او نامهای سنتی را بهعنوان برچسبهای هویت جمعی میداند که بیجهت ما را به یک گذشته شجرهنامهای و آبا و اجدادی وصل میکند. او یک گیاهخوار مادامالعمر بود و میگفت هیچگاه موجود زندهای را که مادری دارد، نخواهد خورد. من انسان قرن بیستویکم هستم که بهطور تصادفی در قرن بیستم فرود آمدهام. من نوستالژی عمیقی نسبت به آینده دارم.
اجاق گاز «جواهریان» در خانه مادربزرگ: وداع با خانه مادربزرگ برای من از عجیبترین تجربهها و داستانهای زندگی بود، وداعی که به غریبانهترین شکل ممکن، چیزی از خانه مادربزرگ را تا ابد با من همراه کرد. همه ما تصاویر، لحظهها، عشق و حالها، داستانها و درنهایت خاطرههای زیبا و عجیبی با خانه مادربزرگ داریم؛ خانههایی که مرموزترین تجربیات دوران کودکی تا جوانی را به ما هدیه میدهند، خانهای که بوی کهنگی و ماندگیاش را به تازهترین شکل ممکن هدیه میدهد. حوض کوچک، دیوارهای سیمانی، کاشیکاری حمام، موزاییکهای کف حیاط، گلدانهای سبز، توالت با در چوبی و فضای خاص، آشپزخانه با سبد پیاز و سیبزمینی و یخچال بزرگ با برفکهای زیاد، بوی سیگار سر ظهر پدربزرگ، نشستنش در آفتاب بیرمق ظهر زمستانی تهران، وضو گرفتن مادربزرگ و چادر نماز ترانهوارش، بوی خاک مُهر و عطر موهای حنازدهاش، اتاقهای بالاخانه و راهروی رو به پشت بام و اولین تجربه کشیدن از سیگارهای پدربزرگ و خاطراتی که امروز در محله وحیدیه تهران، هنوز برای من زنده و سرشار هستند. اگرچه خانه در یک شب تیرماه از وضعیت سکونت خارج شد، از سفری همراه با مادربزرگ و مادرم، به تهران رسیدیم و با خانهای مواجه شدیم که سرتاپا خیس و گِل بود، نشتی آب کولر و خانهای که گویا غرق شده بود. هنوز هم چیزی از خانه مادربزرگ با آن گاز چهارشعله جواهریان، در من شعله میزند، من که مثل «سیزیف» همواره خانه مادربزرگ را تا انتهای دنیا به دوش خواهم کشید. سپاس از مهدی عزیز برای ارسال عکس.
گم شدن در مرواریدها و هزارتوی گردنبند زنی با سبدی سرشار از برگ سبز چای، زنی از گذشته با نگاهی امیدوار و مژگانی رو به آینده، قوطیهای معروف فلزی «چای ایران» که برای اولین بار در روز ۳۰ آذر ۱۳۳۸ خورشیدی در کشور توزیع شد. این قوطیهای فلزی چای کمکم به ظرفها و وسایل خانه اضافه شدند و به دلیل کیفیت ساخت و چاپ طرح زیبای زن لاهیجانی در پسزمینه مزارع چای به یادگاری بسیار ارزشمند از دوران طلایی صنعت چای ایران تبدیل شدند. روزگاری که مردان بزرگی چون کاشفالسلطنهها برای خارج نشدن پول مملکت و کمک به فقر و فاقه، به دنبال چای و تولید ملی و بومیاش رفتند، روزگاری که هنوز مورد هجوم لشکر خانواده سلطنتی ارل گری، دارجیلینگ و کمپانیهای استعماری تازه قرار نگرفته بودیم، که عکس زن شمالی با عطر چای ایرانی مثل ناموس بود. با جملاتی از کاشفالسلطنه تمام میکنم. «میروم دنبال چای، انشاءالله کسان دیگری هم در فکر رفع احتیاج سایر کالاهای مملکت باشند، علیالتحقیق مبلغ ده کرور تومان برای خرید چای هرساله از ایران خارج میشود. اگر همین مبلغ در مملکت بماند، شاید جلوگیری از پریشانی و فقر و فاقه مملکت بکند.» اگر شما هم این قوطی چای را دارید، پذیرای عکسهای شما در کافه نوستال خواهم بود.
داستانهایی از بارش عشق و فیل: دفتر نقاشی فیلی اصل با فنرپیچ را باید از عجیبترین لوازمالتحریر و خاطرات دهه ۶۰ دانست، دفتر نقاشیهایی با کیفیت بالا و کاغذ مرغوب که بخشی از سبد کالای لوکس دوران درس و مدرسه به حساب میآمدند. دفترهایی که خیلی وقتها مرعوب و شیفته قد و قامتشان میشدیم و دیگر توان و جرات نوشتن و نقش زدن را از دست میدادیم، انگار در برابر فیل عظیم الجثهای قرار گرفته باشید و بخواهید نقاشی را شروع کنید. بدون هیچ تردیدی در این وضعیت فقط یک «فیل تنها و خاکستری» در خیالتان راه میرود. دفترهایی که مثل لبخندهای یک نسل، همواره تا آستانه نادانستهها پیش میرفتند. دفترهایی که میان هر دو برگشان، یک کاغذ نازک ظریف و مومی بود، که قرار بود از رنگها و ترکیب نقاشی محافظت کند، که کمی شفاف بود و خودش درنهایت وسوسهای بود برای خط کشیدن بر روی سطح نازک و شفافش، دفتر نقاشی فیلی شاید «اصل»ترین و «جوهر»ترین جنس جمعه بازار خاطرات بود، دفتری که همیشه بزرگ تر از نقاشیها و ایدههای ما بود، که درنهایت همیشه «خالی»تر از تلاش ما برای «پُر کردنش» بود. به افتخار فیل قیام کنید، به افتخار نسلهایی که فریادشان را گم کردند و کم کم تبدیل به فیلهایی ساکت با خرطومهایی بلند شدند.
پشت سر گذاشتن خاطرهها، همه عشقها و دلبستگیها، حکایت آن ظرفهای یک لیــــتری نفت ساخت کارخانه امیری به سفارش شرکت ملی نفت ایران: در میان اجناس قدیمی و عتیقه میدان امام حسین یافت شده است. پیمانههای یک لیتری قدیمی شرکت نفت که روزگاری در همه خانهها و مغازهها بود و بخش جداییناپذیر مصرف نفت هر خانوار و شاید آخرین تکه و انتهاییترین وسیله در چرخه استخراج و پالایش نفت بود. وسیلهای که درحقیقت اندازهای برای نفت ریختن در چراغهای سه فتیله، گردسوزها، علاءالدینها، بخاریهای چکهای و آبگرم کنهای نفتی بود، نام و هویت این وسیله، با یک پلاک طلایی رنگ بر سینه اش حک شده بود، ساخت کارخانه امیری و به سفارش شرکت ملی نفت ایران. و نفت در نهایت چیزی از جنس هویت این خاک است، بازمانده و عصاره موجودات هیولایی و دایناسورها، عصارهای که خودش هم در اقتصادهای جهانی مثل یک دایناسور نقش بازی میکند، هیولاهای ما قبل تاریخ که دست روزگار به نفت تبدیلشان کرد و به نرخ روز در بشکههای خوش رنگ به فروش میرسند. و این عاقبت همه هیولاهای تاریخ است، هیولاهایی که انسان، آخرین بازمانده عجیبشان روی یک کُره اسرارآمیز است. سپاس از «هاجر» عزیز برای همراهی و حضورش در کافه نوستال.
شماره ۶۸۷
خرید نسخه الکترونیک