تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۵ - ۰۴:۲۶ | کد خبر : 2917

نُچ سوییسی به پیشنهاد یارانه

نگاه نکن چی می‌گه، نگاه کن کی می‌گه! محمدعلی مومنی راهنمای آسان نامزد شدن در انتخابات #رادیوچل را می‌شنوید. تعدادی از شنوندگان از ما خواسته‌اند نتیجه انتخابات را پیش‌بینی کنیم. به اطلاع می‌رساند ما خرده‌کاری نمی‌کنیم که برای چند روز و چند هفته بعد را پیش‌بینی کنیم. ما عمده‌کاریم و پروژه‌های بزرگ برمی‌داریم. پس انتخابات […]

نگاه نکن چی می‌گه، نگاه کن کی می‌گه!

محمدعلی مومنی

راهنمای آسان نامزد شدن در انتخابات
#رادیوچل را می‌شنوید.
تعدادی از شنوندگان از ما خواسته‌اند نتیجه انتخابات را پیش‌بینی کنیم. به اطلاع می‌رساند ما خرده‌کاری نمی‌کنیم که برای چند روز و چند هفته بعد را پیش‌بینی کنیم. ما عمده‌کاریم و پروژه‌های بزرگ برمی‌داریم. پس انتخابات چهار سال بعد را پیش‌بینی می‌کنیم.
پیش‌بینی می‌کنم ثبت‌نام انتخابات سال ۱۴۰۰ نسبت به امسال صددرصد افزایش پیدا می‌کند. اینجانب هم از الان نامزدی خودم را اعلام می‌کنم.
وقتی مناظره‌ها و سخنرانی‌های نامزدهای انتخابات را دیدم، فهمیدم که رئیس‌جمهور شدن کاری ندارد.
یه کم ریاضی باید بلد باشی. چند تا جمله زیبا از حفظ باشی. انشا خوب بنویسی. قدرت تخیلت ملس باشد. آدم کم‌نیار باشی.
ریاضی: اگر کسی گفت ۵۰ هزار تومان یارانه می‌دهم، کم نیاورید و عدد بالاتر بدهید. اگر رقیب سرتق بود و عدد درشت‌تری گفت، شما هم درشتی کنید و عدد بدهید. وقتی قرار نیست رأی بیاورید، هر چقدر که عشقتان می‌کشد، بکشید بالا عدد را!

حافظه قوی: برای کپی کردن جمله‌هایی زیبا از کوروش، پروفسور سمیعی، پروفسور حسابی، چارلی چاپلین.
انشانویسی: در مصاحبه‌ها شاخ‌بازی درنیاورید که حرف‌های نظری و آکادمیک بزنید. موضوع می‌دهند، انشای زیبایی در این رابطه بنویسید!
تخیل: تخیل هر چقدر قوی‌تر، وعده‌ها زیباتر و جذاب‌تر. (هیچ گونه هزینه‌ای دربر ندارد!)
کم نیاور بودن: برای مناظره مفید است. قشنگ توی دوربین و توی چشم رقیب حرف‌هایی می‌زنید که فک رقیب می‌افتد.
خیلی سخت نگیرید که برنامه و استراتژی و این‌جور چیز جور کنید. بالاخره یه کاریش می‌کنیم!

پند اینا
یا آن‌چنان باش که وقتی نامزد نبودی. یا بعدا آن‌چنان بمان که وقت نامزدی بودی!

پادشاهی کیسه بوکس بود
در داستان‌ها فرت و فرت می‌خواندیم که روزی پادشاهی به شهری رفت و همه برای او هورا کشیدند و هیچ کس کمتر از گل به پادشاه نگفت.
ما هم گر و گر نتیجه می‌گرفتیم که حتما پادشاه گوگولی مگولی بوده که مردم قربونش می‌رفتن هر روز هفته!
تا این‌که روزی یک رئیس جمهور به دانشگاه رفت و آن‌جا دانشجوها او را آن‌قدر هو کردند که حس ورزشگاه آزادی به آدم دست می‌داد.
نتیجه‌ گرفتیم که حتما دانشجوها با این‌که این رئیس‌جمهور خیلی خوش‌تیپ، خوش‌سخن، خوش‌جوراب و خوش چیزهای دیگر است، دوستش ندارند.
روزی یک رئیس جمهور دیگر به دانشگاه رفت و کلا هیچ کس حرفی نزد و نتیجه‌گیری منطقی این بود که خیلی دوستش دارند. ولی بعد فهمیدیم کلا از سر دوست نداشتن حرف نزدند.
بعد از آن یک رئیس جمهور دیگر آمد که رفت در جمع کارگران خشمگین و خسته و آن‌جا ماشین رئیس جمهور کمی خط افتاد و نیازمند صافکاری شد.
ما آخرش نفهمیدیم وقتی جماعتی سکوت می‌کنند، یعنی آن مقام مسئول را دوست دارند، یا این‌که کلا حال نمی‌کنند با او؟
وقتی هرچه دلشان می‌خواهد می‌گویند و داد می‌زنند، یعنی آن مقام مسئول برود کشکش را عجالتا بسابد، یا این‌که دمش گرم که شد دو تا کلام جلویش حرف زد؟!
تا دیر نشده نتیجه‌گیری کنید. وگرنه شاید مجبور باشید سکوت کنید!

نچ سوییسی به پیشنهاد یارانه
ما پارسال کلی به مردم سوییس حسودی کردیم که این همه لارجند. می‌خواستند ۲۵۰۰ دلار یارانه به هر کس بدهند. سوییسی‌ها «نچ» کردند و گفتند «نوموخوام!» ما کلی حرص خوردیم و لجمان گرفت. برای این‌که کم نیاورده باشیم، اعلام کردیم «به ما هم می‌خواستند ۲۵۰۰ دلار یارانه بدهند، عمرا می‌گرفتیم.»
یکی گفت: «خدا از ته دلتان بشنود.» دیگری گفت: «گربه دستش به گوشت نمی‌رسه، می‌گه بو می‌ده!» یکی دیگه گفت: «یارو رو توی ده راه نمی‌دن، سراغ کدخدا رو می‌گیره.»
هی نشستیم تحلیل نوشتیم و هی مردم سوییس را نال و نفرین کردیم.
چرخ روزگار چرخید تا این‌که به ما هم یک پیشنهاد یارانه‌ای شد.
در انتخابات ریاست جمهوری نامزدها فی را هی بالا بردند.
ما در یک موقعیت تاریخی خفنی قرار گرفتیم و با خدا مناجات کردیم که «خدایا! چرا ما را به موقعیت سوییسی دچار کردی؟!»
داشتیم مناجات می‌کردیم که پیری از آن‌جا گذر می‌کرد و به پیشنهاد یارانه یک نچ سوییسی محکم گفت.
یقه نچ‌کننده را گرفتیم و علت نچ را پرسیدیم.
گفت: عزیزم! جغرافیا رو ول کن! پیشنهاددهنده رو بچسب! ما که قرار نیست چنین یارانه‌ای بگیریم. خودمون شیک و سوییسی‌وار نچ بگیم.
نتیجه گرفتم که «برای یارانه نگرفتن یا باید به جغرافیاش نگاه کنی که کجاست، یا به پیشنهاددهنده‌اش که کیه!»

یکی من رو متقاعد کنه رأی بدم!
نیمه شب باران تندی می‌بارید. در خانه را زدند. تعجب کردم که چرا زنگ نزدند؟ فکر کردم همین‌جوری بهتر است، مثل فیلم‌ها!
در را باز کردم. یکی از همسایه‌ها بود.
گفتم: مرد حسابی این وقت شب موقع رفتن در خانه مردمه؟!
گفت: باید میومدم. وقت نداریم! خواهش می‌کنم من رو متقاعد کن که برم رأی بدم!
گفتم: خب برو رأی بده دیگه!
گفت: دلم می‌خواد. اما دوست دارم یکی من رو متقاعد کنه!
گفتم: وقتی دلت می‌خواد دیگه واسه چی متقاعدت کنم؟ تنت می‌خاره؟ این وقت شب زیر این بارون من رو سر پا نگه داشتی که متقاعدت کنم؟!
گفت: آخه موقعیت خیلی حساسیه.
گفتم: عزیزم! تو از من آگاه‌تری که. نیاز به متقاعد شدن نداری که.
گفت: نه! خواهش می‌کنم من رو متقاعد کن. من توی همه انتخابات رفته‌ام بدون چک و چونه زدن رأی دادن. تا حالا هیچ‌کس من رو متقاعد نکرده. دلم متقاعد شدن می‌خواد.
در همان شب بارانی همسایه من را متقاعد کرد که او را متقاعد کنم. حالا من که زیر باران نبودم. ولی خودش آن‌قدر دوست داشت متقاعد شود که ساعت‌ها زیر باران ایستاد و آخر هم متقاعد شد!

بالاخره چی مسئله ماست؟!
آیا شما می‌دانید کلا مسئله کشور ما چیست؟!
ما که نمی‌دانیم. هر وقت تا می‌آییم بفهمیم مسئله ما چیست، یک انتخابات برگزار می‌شود، یکی از نامزدها به ما حالی می‌کند آن چیزی که ما فکر می‌کردیم مسئله ماست، مسئله ما نیست. مثلا…

مو: فکر می‌کردیم موی سر یکی از مسائل ماست. تا این‌که در یک انتخابات یک نامزد هاله‌ای پرسید: آیا مسئله ما موی جوانان است؟!
اول فکر کردیم پس مسئله موی رده‌های سنی دیگر -۲۰ و +۳۵ است.
بعد فهمیدیم بیشترین سرانه مو برای جوانان است، که آن هم مسئله ما نیست. درنهایت مسئله آرایشگاه‌ها و پیرایشگاه‌هاست.

کنسرت:
شاید فکر کنید حالا که مو مسئله ما نیست، حتما کنسرت مسئله ماست. یک انتخابات دیگر برگزار شد و یکی دیگر از نامزدها با هاله‌ای از پاسخ آمد و از ما جوری پرسید «آیا واقعا کنسرت مسئله ماست؟!» که جوابش قطعا باید این می‌شد که «نه به جان خودم! غلط می‌کنیم کنسرت مسئله ما باشد!»

دانشگاه سیاسی:
وقتی می‌رفتیم مدرسه، هی می‌گفتند: «مگه تو مدرسه نمی‌ری؟! برو به درس و مشقت برس.»
بعد که رفتیم دانشگاه، خوشحال شدیم که دیگر درس و مشق کار زشت و قبیحی است. رفتیم کمی کار سیاسی کنیم و رئیس جمهور محک بزنیم. یکی از نامزدها گفت: «واقعا مسئله ما این است که دانشگاه سیاسی باشد؟!»
ما هم فهمیدیم این جمله یک استفهام انکاری دارد که نمی‌شود دست رد به سینه‌اش زد. از آن سوال‌هاست که جواب را با خودش تقدیم حضورتان می‌کنند.

توسعه اقتصادی:
هی ناله کردیم از جیب خالی که یکی ضمن دعوت به صرف اشکنه و پرهیز از خوردن هرگونه مرغ گفت که «آیا واقعا مسئله ما توسعه اقتصادی است؟ اصلا زشت نیست این حرف‌ها؟!»
از خودمان کلی خجالت کشیدیم که این‌قدر دنبال چیزهایی می‌رویم که مایه سرافکندگی است. گفتم پس برویم دنبال توسعه سیاسی.

توسعه سیاسی:
گفتیم این یکی توسعه دیگر نیاز به پول و پله ندارد و همین‌جوری خالی خالی هم قابل اجراست.
نامزدی از ره رسید و گفت: «دوران اشکنه به سر آمد. آیا واقعا مسئله ما توسعه سیاسی است؟! اقتصاد را بچسبید!»
چرا هر وقت ما دنبال یک چیزی می‌رویم، دقیقا مسئله ما یک چیز دیگر است که دنبالش نیستیم؟! بگویید کلا مسئله ما چیست که ما هم برویم رد همان!

نامزدو خواب می‌بره، نمایشگاهو آب می‌بره!
این روزها آدم حتی دست خودش نیست که چه‌جور فعالیتی داشته باشد. می‌خواهید کار فرهنگی کنید، می‌بینید ناچارید فعالیت ورزشی کنید.
رفته بودم به نمایشگاه کتاب که کار فرهنگی کنم، اما آب که نمایشگاه را برداشت، مجبور شدیم شناکنان از نمایشگاه خارج شویم که بیشتر به سرانه ورزشی کشور کمک شد.
به نظر شما ماجرا چیست؟

۱. تست آب
نمایشگاه تازه ساخته شده، قرار بود مثل خودرو تست آب شود. حالا نتیجه مهم نیست. مهم خود تست آب بود!

۲. نمایشگاه آب و تجهیزات آب
چون مردم به این موضوع علاقه ندارند، ولی عاشق کتاب‌اند، پلتیک بود!

۳. ادغام
با توجه به نیاز کشور به صرفه‌جویی در منابع نمایشگاه کتاب با نمایشگاه آب ادغام شد. ضمن این‌که آب و کتاب با هم جناس دارند و هم‌قافیه هم می‌توانند باشند!

۴- رونق گردشگری
کشور ما نقاط کشف نشده‌ای برای گردشگری دارد. ما فکر می‌کردیم شهر آفتاب فقط محل برگزاری نمایشگاه است. نگو ونیزی است برای خودش.

۵- برای نمایشگاه واقعی شدن
این‌جا نمایشگاه کتاب است. فروشگاه کتاب نیست. برای تماشاست. هی کتاب خریدید. حالا که آبش گرفت، بایستید و تماشا کنید!

پروفسور در WC
امروز فهمیدم هر جایی فرهنگ خاص خودش رو داره. حتی بافت فرهنگی این توالت با اون توالت فرق می‌کنه.
مثلا بافت فرهنگی توالت نمایشگاه کتاب با توالت پارک و خیابون.
شیر و بساط توالت نمایشگاه یه کم پیچیده بود. پیرمردی (کمی هم خمیده) کلافه شده بود و نمی‌دونه چطوری باید دستاشو بشوره.
گفتم: حاج‌آقا شیرش چشمیه. این‌جوری…
ناگهان یکی از توالت در اومد و داشت زیپش رو بالا می‌کشید که نگاهش به پیرمرد افتاد. با شتاب اومد جلو گفت: اُووو، پروفسور…
پروفسور هم به انگلیسی گفت: تنکیو.
این‌که یه پروفسور خارجی ندونه شیر آب چطوری روشن می‌شه، اون‌قدر ضایع نبود که من به پروفسور خارجی گفتم: حاج‌آقا!

پند: بفهم کجا توالت رفتی!

سقلمه جهانگیری
جایزه بهترین طنز هفته را می‌دهیم به اسحاق جهانگیری که درباره مدیریت آقا احمدی‌نژاد گفت: خالص اشتغالزایی از سال ۸۴ تا ۹۱ صفر بود. البته این هم یک نوع مدیریت است که باید اصولش نوشته شود!

شماره ۷۰۶

برچسب ها: ,
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟