تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۱۹ - ۰۴:۱۸ | کد خبر : 1303

همیشه مادربزرگ

فریدون عموزاده خلیلی برای خانم میرهادی بزرگ او را یک شب بارانی پیدا کردم در یک شب بارانی که آسمان گرومپ، گرومپ میترکید،درختها،شرق شرق شب را شلاق میزدند و باران شر شر شر دنیا را خیس میکرد… در آن شب بارانی که همه حیوانهای بی پناه عالم، گربه، سگ، مرغ، کلاغ، الاغ و گاو در […]

فریدون عموزاده خلیلی

برای خانم میرهادی بزرگ

او را یک شب بارانی پیدا کردم
در یک شب بارانی که آسمان گرومپ، گرومپ میترکید،درختها،شرق شرق شب را شلاق میزدند و باران شر شر شر دنیا را خیس میکرد…
در آن شب بارانی که همه حیوانهای بی پناه عالم، گربه، سگ، مرغ، کلاغ، الاغ و گاو در خانه اش را کوبیدند
تق،تق،تق
و او انقدر مهربان بود که همه آنها را در خانه اش که به اندازه یک غربیل بود،درست به اندازه یک غربیل جا داد.
او آنقدر مهربان بود که حتی فردای آن روز که آسمان پشیمان شد و آرام گرفت و آفتاب در آمد، باز حیوانهای بی پناه را از خانه اش بیرون نکرد چون ،جیک جیک میکردند برایش،تخم کوچیک می کردند برایش،چون که قار قار میکردند برایش و همه را بیدار میکردند برایش…
او را،آن پیرزن مهربان را،همان شب بود که پیدا کردم ، تمام این سالها که از کودکی هایم سفر کردم و به نوجوانی،جوانی و حالا میانسالی رسیدم همیشه، واقعا نمیدانم چرا همیشه فکر میکردم که آن پیرزن که مهربانترین پیرزن تمام عمرم بود چقدر شبیه اوست، شبیه خانم توران میرهادی..

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

  1. 21, اردیبهشت, 1396 03:14

    […] همیشه مادربزرگ | مجله 40 چراغ […]

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟