تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۵ - ۰۵:۵۹ | کد خبر : 3442

هنر طراحی جلد برای جهان‌های تخیلی

محمدرضا ایدرم دهه ۷۰-۶۰، دوران سای‌فای‌هایعلمی‌تخیلی‌های موجِ نو بود. همان دهه‌ای که یکهو سای‌فای‌نویس‌ها از علمی‌بازی خسته شدند و به یک طریق تازه‌ای علمی‌تخیلی‌ نوشتند. سای‌فای‌هایی نوشته شدند که برایشان جزئیات خسته‌کننده تکنیکی الزاما اهمیتی نداشت و هدفشان از علمی‌تخیلی نوشتن یک اتفاق علمی نبود و علمی‌تخیلی را برای تشریح آرزوهای علمی‌شان نمی‌خواستند و فقط […]

محمدرضا ایدرم

دهه ۷۰-۶۰، دوران سای‌فای‌هایعلمی‌تخیلی‌های موجِ نو بود. همان دهه‌ای که یکهو سای‌فای‌نویس‌ها از علمی‌بازی خسته شدند و به یک طریق تازه‌ای علمی‌تخیلی‌ نوشتند. سای‌فای‌هایی نوشته شدند که برایشان جزئیات خسته‌کننده تکنیکی الزاما اهمیتی نداشت و هدفشان از علمی‌تخیلی نوشتن یک اتفاق علمی نبود و علمی‌تخیلی را برای تشریح آرزوهای علمی‌شان نمی‌خواستند و فقط می‌خواستند چون به یک جهان تازه نیاز داشتند. در آن دوران سای‌فای‌ها تجربی‌تر از همیشه به نظر می‌رسیدند ولی در عوض درها باز شده بودند و مدام صداهایی تازه‌ و ظرفیت‌هایی تازه‌ ظهور می‌کردند. وقتی امثال ویلیام باروز، مایکل مورکاک، آلفرد بستر، جی‌جی بالارد،‌هارلن الیسون و ساموئل دیلینی، چهره‌های ژانر شدند، فیلیپ کی‌دیک حتی موج نو هم نبود. یک چیز دیگری بود و کار خودش را می‌کرد علمی‌تخیلی از همیشه ادبیات‌تر شد و کار به جایی رسید که صرفنظرکردن از این نوع ادبی محال به نظر رسید. داستان‌هایی که با زبانی پرداخته‌ نوشته می‌شدند و ظرافت‌ها و اصالت‌های ویژه داشتند و حتی به سنت‌های ژانرشان بی‌توجه بودند و صرفا با خوش‌سلیقگی، مصالحشان را از دنیاهای مختلف می‌گرفتند و قصه تعریف می‌کردند.
در آن دهه یکی از بهترین اتفاق‌های ممکن این بود که آقایی به اسم دیوید پلهامDavid Pelham مدیر هنری انتشارات پنگوئن باشد تا کسی جلدِ آن کتاب‌های تازه را طراحی کند که بداند چطور باید مفهومِ بلوغِ معنوی ژانر را به مخاطبین القا کرد. جلدهایی با نوشته‌های سفید، پس‌زمینه‌های سیاه و رنگ‌آمیزی‌هایی با رنگ‌های اصلی. تصاویری سمبلیک که وقتی روی کتاب‌ها می‌آمدند، شأن و شخصیتشان را نشان می‌دادند و نماینده ظرافت معنوی نوشته‌های درونشان می‌شدند.
به اعتقاد برخی بهترین طراحی‌های‌های پلهام جلد‌هایی بود که برای کتاب‌های بالارد طراحی می‌کرد. آن جلدها در همفکر با خود بالارد طراحی می‌شدند و همه‌شان تصاویر ماندگاری‌اند که شاعرانگی‌ بالاردی درشان مشهود است. ولی با این وجود جلدی که همگان پلهام را با آن به یاد می‌آوردند، جلدیست که برای کتاب پرتغال کوکی‌ زده بود. جلدی که پلهام می‌گفت خیلی دم‌دستی کار کرده بود و نتوانسته بود که زیاد سرش وقت بگذارد:
هر بار که اون تصویر رو می‌بینم، فقط اشتباهاتی که توشن جلو چشممه، چون نرسیده بودم که ریزه‌کاری‌های آخر رو روش انجام بدم. ولی کی می‌دونه شاید همون گوشه‌های تیز پرداخت‌نشده‌ش، جذابش کرده.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟