کوتاه از سریالهای «تاریخی» کرهای
ابراهیم قربانپور
«کسی که از یک تراژدی جان به در برده است، قهرمان آن نبوده است.»
بله! این حقیقت را نباید فراموش کرد که قهرمان تراژدی آنطور که ارسطو در «بوطیقا»یش نوشت، همیشه پیش از پایان تراژدی میمیرد. و این غمانگیزترین پیغام تاریخ هنر برای کسانی است که به قول نیچه جهان را احساس میکنند و آن را به چشم یک تراژدی همیشه در حال وقوع میبینند. در روایت تاریخ به شکل تراژدی همیشه زنده ماندن آمیخته به کمی شرم است. آمیخته به شرم جان به در بردن. آمیخته به شرم به اندازه قهرمان تراژدی، قهرمان نبودن. آمیخته به میانمایگی شایسته مرگ نبودن…
در روایت تراژیک تاریخ، در فتح شکوهی نیست. اما چرا داستان فاتحان این همه محبوب است؟چه وقت تاریخ تاریخ نیست؟
احتمالا هولناکترین افتتاحیه تاریخ سینمای ایران هنوز هم باید افتتاحیه «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی باشد. جایی که روی صفحه سیاه مینویسد:
«… پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت…تاریخ!»
آن علامت ! ایستاده پشت کلمه «تاریخ» انگار بیآنکه سخنی بگوید، به یکباره تمام حیثیت اندوخته روزگاران واژه تاریخ را از او میگیرد و او را ناگهان به بیاعتبارترین واژه ممکن در زبان تبدیل میکند. تمام آنچه از پی این افتتاحیه هولناک میآید، تلاش بیضایی است برای برشمردن داستان همین علامت کوچک بهسخرهگیرنده. درام مدور بیضایی روایتهای متعدد و نامنسجمی است از مرگ آخرین شاه ساسانی در هنگامه حمله اعراب مسلمان و در کشاکش این روایتهای مختلف، روایت رسمی تاریخ از مرگ یزدگرد تنها این امتیاز را به باقی روایتها دارد که در دسترستر و سادهتر از باقی روایتهاست. به این ترتیب است که بهرام بیضایی راوی نوع دیگری از تاریخ میشود که در لابهلای خطوط تاریخنگاری رسمی به تمامی گم شده است. بیضایی در «مرگ یزدگرد» چیز زیادی درباره خود تاریخ نمیگوید، بلکه این داستان را روایت میکند که آنچه تاریخ میخوانیم، چگونه به دریافت این نام رسمی مفتخر شده است. به این ترتیب بهرام بیضایی موفق میشود در لایه زیرین فیلمی درباره یک واقعه تاریخی فیلمی درباره خود تاریخ بسازد. فیلمی درباره تاریخی که کسی چیزی از آن به یاد ندارد، اما از تاریخ رسمی تاریختر است.
درحقیقت هر درام تاریخی فقط یک راه برای آن دارد که به تاریخ وفادار بماند؛ اینکه خود تاریخ را به مسئله اصلی درام تبدیل کند و خود او را در پیشگاهش حاضر کند. درام تاریخی فقط به شرطی از تاریخ سخن میگوید که آن را به پرسش گرفته باشد. به شرطی سهمی از تاریخ دارد که بتواند با پرسش کردن از او، آن را «معاصر» کند. تاریخ اگر معاصر نباشد، هیچ نیست!
مصایب معاصر بودن
یکی از معروفترین کتابهای اثرگذار بر نمایش معاصر جهان مجموعهای از مقالات یان کات است به نام «شکسپیر معاصر ما». کتابی که اثری حیاتی بر هنرمندانی مانند پیتر بروک، پیتر هال و الک گینس گذاشت و باعث سلسله خوانشهای مدرنی از نمایشنامهنویس بزرگ انگلیسی شد. مهمترین ادعای کات در این مجموعه مقالات آن است که مسائل درامهای شکسپیر، نه مسائلی مربوط به دوران رمانتیک گذشته که از قضا مسائلی بهغایت معاصر و امروزیناند. کات در مقدمه کتاب شرح میدهد که آن را نه برای خاک خوردن در گوشه کتابخانهها که برای خوانده شدن در میان مخاطبان عادی هنر نمایش و ادبیات نوشته است. البته نه مخاطبان بورژوایی که شیفته زرقوبرق رمانتیک اجراهای مرسوم شکسپیرند، بلکه آنها که لااقل یک بار نیمهشب با صدای آژیر پلیس از خواب پریدهاند. آنها که وحشت جنگ را لمس کردهاند و با احساس ناامنی بیگانه نیستند. آنها که میتوانند وحشت حاکم بر دربار ریچارد سوم را دریابند، اضطراب هملت را بفهمند و لااقل یک بار متوجه رنگ خونی که بر دستان مکبث نشسته است، شده باشند.
فقدان این جوهره دقیقا همان چیزی است که سریالهای –لااقل در مقام اسم- تاریخی کرهای را اینطور دفرمه میکند. مسئله اصلا این نیست که لباسها و دکور فلان سریال تا چه اندازه به دوره تاریخی که راوی آن است، شباهت دارد. مسئله اصلا این نیست که سیر وقایع تا چه اندازه با تاریخ حقیقی انطباق دارد و تا چه اندازه از آن دور است. مسئله دقیقا این است که چطور این سریالها موفق میشوند این مسائل جزئی و پیشپاافتاده را به پیش بکشند. مسئله این است که روایت سرمستانه این سریالها از تاریخ چیزی جز همان داروی مخدری نیست که یک اجرای کلاسیک پرزرقوبرق شکسپیر به مخاطبانش میداد. مسئله این است که این سریالهای «تاریخی» چیزی از مسئله تاریخ نمیگویند. مسئله این است که این سریالهای «تاریخی» معاصر ما نیستند. مسئله این است که چیزی که معاصر نباشد، چیزی نیست مگر افیونی برای پر کردن ساعتها…
سمت دیگر
روی دیگر روایت نیچه از جهان همیشه حرف دیگری میزند. آن روی دیگر معتقد است جهان برای آنها که به آن فکر میکنند، از قضا نهتنها تراژدی نیست، که کمدی محض است. کمدیها قهرمان ندارند. کمدیهای یونانی هیچگاه قهرمان نداشتند. شاید باید جهان را با روایت دیگرش خواند. با روایتی که در آن این سریالهای شرمآور هم دیگر آنقدرها تاسفبرانگیز نیستند. فقط خندهدارند. همین.