تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۰۶ - ۰۶:۳۲ | کد خبر : 1461

وقتی بازیگر فیلم‌های اصغر فرهادی شدم!

فاضل ترکمن آن‌ها که ادعا می‌کنند «الگوی فیلمنامه‌نویسی اصغر فرهادی براساس آموزه‌های سید فیلد است»، تا حدودی درست می‌گویند، اما ادعای آن‌ها وقتی کم‌رنگ و جانب‌دارانه به‌نظر می‌رسد که این جمله را به‌عنوان نقطه ضعف فرهادی یادآور می‌شوند. درصورتی‌که یکی از نقاط قوت اصغر فرهادی موفقیت در پیاده کردن روش‌های سید فیلد برای نوشتن فیلمنامه […]

فاضل ترکمن

آن‌ها که ادعا می‌کنند «الگوی فیلمنامه‌نویسی اصغر فرهادی براساس آموزه‌های سید فیلد است»، تا حدودی درست می‌گویند، اما ادعای آن‌ها وقتی کم‌رنگ و جانب‌دارانه به‌نظر می‌رسد که این جمله را به‌عنوان نقطه ضعف فرهادی یادآور می‌شوند. درصورتی‌که یکی از نقاط قوت اصغر فرهادی موفقیت در پیاده کردن روش‌های سید فیلد برای نوشتن فیلمنامه است. کاری که مدعیان حتی در متوسط‌ترین سطح از عهده آن برنیامدند.
مثلا وقتی ابراهیم ابراهیمیان، کارگردانی که تعداد فیلم‌هایش هنوز دو رقمی نشده است، ادعا می‌کند که فرهادی فیلم‌ساز خوبی نیست و روش فیلم‌سازی‌ او ساده و کلیشه‌ای است در ساده‌ترین شکل ممکن می‌شود دو سوال از او پرسید: یک) پس چرا شما فیلم‌های «ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه» و «آااادت نمی‌کنیم» را براساس مولفه‌های سینمای اصغر فرهادی (و نه حتی سید فیلد!) ساختید؟! به‌طوری‌که بعضی از سکانس‌های هر دو فیلم کپی ناقصی از آثار مختلف فرهادی بود. دو) پس چرا شما نمی‌توانید از همین روش ساده و کلیشه‌ای، فیلم موفق و سرپایی بسازید؟!
روش فیلم‌سازی اصغر فرهادی مثل روش شعر گفتن سعدی است. «سهل و ممتنع». آن‌چه در چشم ساده می‌انگارد، در ذهن به عمق می‌رسد. فرهادی فیلم‌سازی است که عمیق‌ترین مسائل را با زبانی ساده روایت می‌کند. زبانی ساده اما روان و بدون لکنت. به ‌همین ‌ترتیب می‌تواند با نگاهی که دارد، به سطحی‌ترین مضامین نیز عمق ویژه‌ای ببخشد. مصداق بارز جمله قصار معروف آندره ژید که: «ای کاش عظمت در نگاه تو باشد؛ نه در آن‌چه بدان می‌نگری…» این‌جاست که تم «تجاوز» در فیلم «فروشنده» از شمارِ بی‌حساب فیلم‌هایی که با این موضوع ساخته شده‌اند و اغلب دچار سطحی‌نگری هستند، فاصله می‌گیرد. حتی از تجاوز عبور می‌کند. و از تجاوز، به «خشم»، و از خشم به «بخشش» می‌رسد.
آن‌چه در فیلم‌های اصغر فرهادی برای ما درگیری ایجاد می‌کند، تعمد او بر ایجاد سوال‌های متعدد در ذهن و قلب بیننده است. می‌گویم ذهن و قلب، چون او هم‌زمان منطق و احساس را با یکدیگر گلاویز می‌کند، تا تو را به یک تعادل فکری مشخص برساند. با خودت در می‌افتی که باید منطقی فکر کنی یا احساسی. باید در چهارچوب خشک قانون به آدم‌ها نگاه کنی و درباره‌شان تصمیم بگیری، یا در چهارچوب قلب خودت؛ این‌که خودت را جای تک‌تک کسانی بگذاری که آن‌ها را قضاوت می‌کنی و بعد فکر کنی که اگر تو در چنین موقعیت بحران‌زده‌ای بودی، چه کار می‌کردی.
اصغر فرهادی قادر است با موقعیت‌های دراماتیک و نه اگزجره، از تو بخواهد که توی دل قصه‌هایش راه پیدا کنی و به‌عنوان شاهد یا روح پنهانی ماجرا، نظاره‌گر اتفاقات کوچک و بزرگی باشی که قطعا در ایجاد آن‌ها به‌اندازه خودت نقش داشته‌ای. تو را می‌فرستد به تک‌تک لوکیشن‌های فیلم‌های خودش. تو خودت را کنار دریای «درباره الی…» می‌بینی، نه دور از دریا و پشت پرده سینما یا تلویزیون. خودت را کنار «ترمه» در «جدایی نادر از سیمین» می‌بینی، وقتی که در سکانس آخر باید میان پدر و مادرش، یکی را انتخاب کند. آن اشک‌ها و لبخندهای توام ترمه یعنی چگونه؟! یعنی همان طرح سوال. یعنی ترمه دارد از تو کمک می‌گیرد که چه کار کنم؟! که اگر تو جای من بودی، پدرت را انتخاب می‌کردی یا مادرت را؟! و هیچ پاسخی نمی‌دهد. فیلم تمام می‌شود. فیلم بدون پاسخ ترمه تمام می‌شود. چون هنوز تو پاسخی برای سوال قاضی از ترمه نداری. هر وقت تو پاسخ سوال قاضی را پیدا کنی، فیلم هم تمام می‌شود.
ویژگی منحصربه‌فرد فیلم‌های اصغر فرهادی همین است. همین که تو یکی از دست‌اندرکاران فیلم او هستی. کسی که از ابتدای ماجرا لابه‌لای شخصیت‌ها باید وول بخورد. با دقت حرف‌های تک‌تک آن‌ها را بشنود. هم حرف‌های سیمین را گوش کند و هم حرف‌های نادر را. هم باید وضعیت طبقه متوسط را ارزیابی کند و هم طبقه پایین‌تر. اصغر فرهادی به تو تمرین دموکراسی می‌دهد. بدون آن‌که معلوم شود خودش طرف افکار راضیه است یا افکار سیمین. همه چیز را نمایش می‌دهد و کاری می‌کند که حس توجه و ترحم تو نسبت به همه اقشار و طبقات توی فیلم، به یک اندازه جلب شود. آن‌وقت با در نظر گرفتن موقعیت‌های سخت و آسان هر دو قشر یا طبقه، به تو نشان می‌دهد که نمی‌توانی کسی را قضاوت کنی. کار او این است که از تو یک قاضی عادل بسازد و بدون آن‌که شباهتی به افکار راضیه داشته باشی، دلت برایش بسوزد. نمی‌گذارد هیچ‌کس را با افکارش قضاوت کنی. از تو می‌خواهد که گوش کنی. بگذاری همه حرف بزنند. همه حتی پیرمرد خاطی در «فروشنده» که به حمام خانه عماد سرک کشیده است. می‌گوید بگذار حتی این پیرمرد هم با تمام حالت مشمئزکننده‌ای که به تو می‌دهد، حرف بزند. می‌داند سخت است. برای همین واکنش‌های عماد را و خشمش را نادیده نمی‌گیرد. می‌داند سخت است. این آخری، سخت‌ترین تمرین دموکراسی است. اما باز از تو می‌خواهد که حرف‌های طرف مقابلت را بشنوی. حتی اگر مجابت نکند. حتی اگر وسط شنیدن‌ها و گفتن‌ها، به پیرمرد خاطی سیلی بزنی. شنیدنِ گفتنی‌ها را مهم‌تر می‌داند. گفتنی‌ها را نمی‌خواهد ناشنیده بگذارد که بغض شود؛ بغض که سرمنشا هر نوع جنایتی است.

شماره ۶۸۶

خرید نسخه الکترونیک

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

برچسب ها: ,
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟