تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۱۹ - ۰۵:۴۴ | کد خبر : 2441

وقتی دست من، دست خدا شد

اولین و آخرین یادداشت مارادونا در تاریخ مطبوعات جهان مهدی شریفی هفته گذشته خبر مهم فوتبال جهان احتمال عضویت مارادونا در یکی از کمیته‌های فیفا بود. مارادونا فیفای اینفانتینو را بر عکس فیفای بلاتر می‌داند و از پاکی‌های اینفانتینو آن‌قدر به وجد آمده و مرتب از او دعوت می‌کند که رئیس فیفا او را برای […]

اولین و آخرین یادداشت مارادونا در تاریخ مطبوعات جهان

مهدی شریفی

هفته گذشته خبر مهم فوتبال جهان احتمال عضویت مارادونا در یکی از کمیته‌های فیفا بود. مارادونا فیفای اینفانتینو را بر عکس فیفای بلاتر می‌داند و از پاکی‌های اینفانتینو آن‌قدر به وجد آمده و مرتب از او دعوت می‌کند که رئیس فیفا او را برای همکاری دعوت کرده است. به همین دلیل در این شماره، اولین و آخرین یادداشت مارادوانا را درباره گلی که به تیم ملی انگلستان در جام جهانی ۱۹۸۶ زد، منتشر می‌کنیم. این مقاله به قلم دیه‌گه آرماندو مارادونا در یکی از روزنامه‌های آرژانتینی چاپ شد که به‌تازگی ترجمه شده است:
آوریل ۱۹۸۶ زمانه بسیار کثیفی بود. به نروژ باخته بودیم و این موضوع حسابی برای ما دردسر درست کرده بود. شرایط شدیدا به هم ریخته بود. دولت قصد داشت دکتر بیلاردو (سرمربی وقت تیم ملی آرژانتین) را اخراج کند. رئیس جمهور (رائول آلفونسین) گفته بود شیوه بازی تیم ملی را دوست ندارد. رودولفو اوریلی (وزیر ورزش وقت) می‌خواست که این موضوع را به مسخره‌ترین شکل ممکن رفع و رجوع کند. اوضاع واقعا وحشتناک بود، یک افتضاح واقعی. فوتبال هرگز برای سیاستمدار‌ها جدی نبوده است، اما ناگهان مشکل تیم ملی تبدیل به یک مسئله جدی شده بود. وقتی به مکزیک (محل برگزاری جام جهانی ۱۹۸۶) رسیدیم، قرار بر این شد که جلسه‌ای ترتیب دهیم و در مورد برخی مسائل اتمام حجت کنیم. من و چند نفر دیگه یک ربع دیر به جلسه رسیدیم و مجبور شدیم به مزخرفات دانیل پاسارلا (که بازوبند کاپیتانی‌اش به من رسیده بود) گوش کنیم. مردک دیکتاتور خیلی روی فکر دیگران کار کرده بود و روی آن‌ها تاثیر گذاشته بود.
آن‌ها (دار و دسته پاسارلا) گفتند ما دیر رسیدیم، چون در حال مصرف مواد بودیم. من هم بلند شدم و فریاد زدم: «باشه پاسارلا، باشه! من مواد می‌زنم!» همه ساکت شدند. بعد ادامه دادم: «اما این‌بار نه آشغال، این‌بار نه، باور می‌کنی؟ تو همه را با این حرف‌ها به کثافت کشیدی، بچه‌ها که هیچ کاری نکردن، فهمیدی کثافت؟»
اصل ماجرا این بود که پاسارلا می‌خواست با جا کردن خودش در دل بچه‌ها دوباره کاپیتان شود. دادن بازوبند کاپیتانی تیم ملی بدجوری اعصاب او را به هم ریخته بود. البته او کاپیتان خوبی بود، من همیشه این موضوع را گفته‌ام. ولی این من بودم که جایش را گرفته بودم. «من» کاپیتان همیشگی ملت هستم.
وقتی به یک‌چهارم نهایی رسیدیم، هنوز کسی به قدرت ما باور نداشت. یکی از بازیکنان گفت تا همین‌جا هم کار بزرگی کرده‌ایم. من در جواب او حرف اوبدولیو ورلا، ستاره اروگوئه را پیش از فینال ۱۹۵۰ تکرار کردم؛ «تنها زمانی که قهرمان شده باشیم، وظیفه‌مان را کامل انجام داده‌ایم.»
۲۲ ژوئن ۱۹۸۶، روزی که تا زمانی که زنده‌ام فراموش نمی‌کنم. انگلستان را شکست دادیم، آن هم با دو گل من. جزئیات خیلی زیادی از گل دومم در ذهنم هست. وقتی بچه بودم، آرزو داشتم روزی چنین گلی برای استرلاروخا (تیم بچه‌های محل) بزنم، ولی این کار را در جام جهانی انجام دادم، برای کشورم، در فینال. می‌گویم فینال چون بازی با انگلیس برای ما از بسیاری جهات مثل فینال بود. یک فینال واقعی، چیزی بیش از فوتبال، به زانو درآوردن یک ملت بود. پیش از بازی گفته بودم که فوتبال هیچ ربطی به جنگ مالویناس ندارد، ولی وقتی در حال ورود به زمین بودیم، یاد تک‌تک بچه‌های آرژانتینی‌ای که در آن‌جا پرپر شده و روی زمین افتاده بودند، افتادم. در ذهن ما (بازیکنان آرژانتین) این بازیکنان انگلستان بودند که به‌خاطر آن کشتار و هر چه در آن‌جا گذشته بود، مقصر بودند. می‌دانم، دیوانگی است، اما در آن لحظه احساس می‌کردیم که باید از پرچم کشورمان و از همه کسانی که در مالویناس کشته شده بودند، حمایت کنیم. به همین دلیل گلی که زدم، درواقع هر دو گلی که زدم، هر یک افسون خاص خودش را داشت. گل دوم گلی بود که از بچگی آرزوی زدن چنین گلی را داشتم. هر بار که فیلم آن گل را می‌بینم، باورم نمی‌شود که این من هستم. حالا هم که به یک افسانه تبدیل شده است و چرندیات زیادی درباره آن می‌گویند! سال ۱۹۸۰ هم که در ومبلی با انگلیس بازی کردیم، حرکت مشابهی انجام دادم، اما در آخرین لحظه پس از این‌که دروازه‌بان از دروازه خارج شد، من شوت زدم و موقعیت از دست رفت. بعد از آن بازی تورکو (برادرم) به من زنگ زد و گفت: «احمق جون! نباید شوت می‌کردی، باید دریبل می‌زدی، دروازه‌بان حدس زده بود که شوت می‌زنی.» من هم به او گفتم: «عوضی کوچولو! گفتن این برای تو آسان است. کدام آدم عاقلی آن‌جا دریبل‌زنی می‌کند؟ وقتی از تلویزیون نگاه می‌کنی، متوجه نمی‌شوی که آن‌جا چه خبر است.» اما او داد زد و گفت: «نه الاغ! اگر دریبلش می‌زدی، می‌توانستی با پای راست کار را تمام کنی. حالا فهمیدی؟» جوجه آن موقع فقط هفت سالش بود!
کل ماجرا این‌طور بود؛ وسط زمین بود که شروع شد، کمی به راست، توپ را گرفتم و چرخیدم، بردسلی و دیدرو را که رد کردم، شیلتون را درون دروازه دیدم. باید چند متری جلوتر می‌رفتم. از بوچر گذشتم. خورخه والدانو آمد کنارم برای کمک، منتظر بودم یک مدافع انگلیسی کنار برود تا منطقی‌ترین کار ممکن را بکنم، یعنی به والدانو پاس بدهم تا او هم با شیلتون تک به تک شود. ولی آن مدافع کنار نرفت. جلوتر رفتم و توپ را کشیدم سمت راست و حالا من بودم و شیلتون. سال ۸۰ در ومبلی هم همان‌جا بودم، دقیقا همان‌جا. می‌خواستم مثل همان موقع کار را تمام کنم که ناگهان…! خدا! خداوند کمک کرد تا حرف تورکو (برادرم) به یادم آمد. با یک تقه شیلتون را دریبل کردم و با یک تقه دیگر… من مهم‌ترین گل عمرم را زده بودم. می‌خواهم صحنه به صحنه تمام آن حرکات را قاب بگیرم و بالای تختم نصب کنم، زیرش هم بنویسم: «بهترین لحظه‌های عمرم.»
آن گل دیگر هم خیلی حال داد! آن موقع به یک خبرنگار گفتم دست خدا بود، ولی گویا جیب یک انگلیسی را زده بودم! به خبرنگار بی‌بی‌سی هم گفتم: «صددرصد درست بود، چون داور گل را پذیرفته است. من چه کسی هستم که بخواهم صداقت داور را زیر سوال ببرم!» نمی‌دانم چطور آن موقع کسی متوجه نشد، در فیلم که کاملا واضح است؛ با تمام وجود به سمت توپ پریدم، مشت دست چپم را پشت سرم پنهان کرده بودم، حتی شیلتون هم نفهمید از کجا خورده است! فن ویک که پشت سر من بود، دستش را به نشانه خطا بالا برد، نه به این خاطر که دیده باشد چه اتفاقی افتاده، چون اصلا ندیده بود که چه اتفاقی افتاده است. من کار را تمام کردم و دویدم به طرف جایگاه، کنار پدر و پدر همسرم، اشکم درآمده بود…

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟