تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۷/۲۵ - ۰۷:۲۸ | کد خبر : 1079

چگونه در سه سوت ناشر شویم؟! (حتی شما بی‌سواد عزیز!)

فاضل ترکمن پدرم همیشه می‌گوید: «با زن‌ها نمی‌شود کار کرد!» من اما معتقدم که «با من‌ها نمی‌شود کار کرد!» مشکل اغلب صاحب‌کارهای ایرانی نه زن بودن که من بودن آنهاست که به اغلب شرکت‌های ایرانی سرایت کرده، اما من به نمونه‌ای که با آن‌ها سروکار دارم، می‌پردازم. بقیه‌اش پیشکش! نمونه مورد نظر اینجانب «انتشارات» است […]

فاضل ترکمن

پدرم همیشه می‌گوید: «با زن‌ها نمی‌شود کار کرد!» من اما معتقدم که «با من‌ها نمی‌شود کار کرد!» مشکل اغلب صاحب‌کارهای ایرانی نه زن بودن که من بودن آنهاست که به اغلب شرکت‌های ایرانی سرایت کرده، اما من به نمونه‌ای که با آن‌ها سروکار دارم، می‌پردازم. بقیه‌اش پیشکش! نمونه مورد نظر اینجانب «انتشارات» است که در ایران به اندازه تعداد موها و زلف‌های جد و آباد ما یافت می‌شود! یعنی طبق آمار خود مسئولین ایران در ثبت انتشارات و دفتر نشر در صدر تمام کشورهاست، اما از لحاظ کیفیت بی‌خاصیت‌ترین حتی در خاورمیانه است! یعنی کتاب‌های داستان و شعری که مثلا در همین سوریه بخت‌برگشته چاپ می‌شد، صد برابر بهتر بود از کتاب‌های این مرز و بوم! همان زکریا تامر نویسنده سوری را در نظر بگیرید. با آن داستان‌های شاعرانه و طنازانه ناب. این‌جا چی؟! این‌جا دم به دقیقه فقط نشر می‌زنند! بدون آن‌که توانایی اداره آن را داشته باشند! یعنی خانجون یکی از سیاستمدارهای ایران هم الان اگر مشکل ممیزی نداشت، می‌توانست نشر بزند! چند وقت پیش اسامی مختلفی را در سایت کتاب‌خانه ملی و خانه کتاب سرچ می‌کردم تا ببینم آیا هنوز اصلا اسمی در ایران باقی مانده که با آن نشر نزده باشند؟! باور کنید نبود! به‌سختی پیدا می‌شد! حتی برای شوخی با خودم، هر چیزی روی میزم بود، سرچ می‌کردم و بود! می‌زدم خودکار، می‌گفت این نشر موجود است! می‌زدم کاغذ، می‌گفت این نشر موجود است! می‌زدم تقویم، می‌گفت این نشر موجود است! حتی زدم نعلبکی! زد موجود است! آن وقت سرانه مطالعه اصلا هیچ! چرا همه چیز را تقصیر مردم بیندازیم؟! دو تا کتاب خوب هم هیچ! چرا همه چیز را تقصیر مولف و مترجم بیندازیم؟! دو تا کتاب که بشود دست گرفت و از روی جلد و گرافیک و تایپوگرافی و جنس کاغذش حالت به هم نخورد، پیدا نمی‌شود! چرا؟! چون ننجون هر کس که می‌بینی، ناشر شده! اخیرا من با یکی از این ننجون‌ها کار کردم! یعنی کار که چه عرض کنم! ننجون منطقش فقط جیغ بود! جیغ بنفش آن هم! با نویسنده و مترجم و طراح و عکاس و مسئول فضای مجازی و همه و همه و همه آدم‌های روی زمین مشکل داشت! فقط جیغ می‌کشید! جیغ پشت جیغ! چرا؟! چون سوادی در چنته‌اش نبود! آمده با یک پول قلمبه‌ای نشری زده، بدون آن‌که بداند چطور باید آن را بگرداند! بدون آن‌که حرمت هنرمند را بشناسد. بعد یک دفتر دارد کلهم ۴۰ سانتی‌متر! توی این ۴۰ سانتی‌متر(!) برداشته انتشارات کتاب صوتی هم زده! برایتان بگویم که! اتاق تدوین و انبار و مهمان و آشپزخانه و دست‌شویی همه چیز ادغام شده بود! تازه توی دست‌شویی هم نوشته بود فلاش تانک خراب است! نکشید! خب! لامصب چرا نشر می‌زنی وقتی توانایی مالی نداری؟! که از کلی آدم خرحمالی بکشی و آخرش هم که موقع پول دادن می‌رسد، جیغ بکشی؟! مگر می‌شود با ۴۰ سانتی‌متر جا دفتر نشر زد؟! آن هم دفتر نشر صوتی! آن هم با طلبکاری و جیغ و داد! آن هم با همسایه‌ها یاری کنین تا من علاوه بر شوهرداری و دخترداری و بچه‌داری، دفتر نشر صوتی داری کنم! نمی‌شود که! مملکت چهار تا نشر درست و درمان داشته باشد که بلد باشد کار کند و پول و سرمایه داشته باشد، کافی است. همین غرب که تازه می‌گویند وحشی هم هست! با همین یک انتشارات «پنگوئن» کل جهان را تسخیر کرده! حالا ما چی؟! نمایشگاهی داریم در شهر آفتاب روبه‌روی بهشت زهرای مردگان! اما تعداد ناشران خوبمان به اندازه انگشتان یک دست نمی‌شود. حالا هی بروند در خیابان انقلاب دفتر اجاره و کرایه و رهن کنند و دفتر نشر بزنند با اسم‌های تخم‌مرغی – تخیلی! بعد هم که کم آورند، جیغ بزنند! به نظرم با این وجود تا چند سال دیگر مقرون‌به‌صرفه است که همه آحاد ملت زندگی و کاروبار خودشان را ول کنند و در عرض سه سوت دفتر نشر بزنند! تازه صوتی‌اش هم بکنند! چون خرجی ندارد! سواد هم که نمی‌خواهد! هر کس از خانه قهر کرده و می‌خواهد به شوهرش خودش را ثابت کند یا به زنش، دفتر نشر می‌زند! بدون هیچی! بدون هیچ در و پیکری! دو تا فامیل و خاله و خانباجی هم می‌گذارد سمت راست و چپش و با بقیه به صورت پراکنده همکاری می‌کند! پولشان را آخر هر ماه می‌خورد و می‌گوید اوضاع نشر خراب است! اگر خراب است، توی لامصب عاشق چشم و ابروی ملتی که نشر زدی؟! خلاصه به نظرم وزارت فرهنگ و ارشاد و خانه کتاب و کتاب‌خانه ملی باید بزرگ سردر خودش بنویسد: لطفا آدم‌های بی‌سواد و جیغ جیغو و بی‌پول و بی‌غیره! نیان دفتر نشر بزنن! یا اصلا نه! بزند: ظرفیت تکمیل! لطفا دیگه هیشکی نیاد دفتر نشر بزنه! مرسی! اَه!

شماره ۶۸۱

تهیه نسخه الکترونیک

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

برچسب ها: ,
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟