تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۵ - ۰۸:۴۶ | کد خبر : 485

کافه‌نشینی به سبک احمدرضا

کامبیز درمبخش قبل از انقلاب در کانون پرورش فکری کودکان و در مطبوعات با هم دوست بودیم و از دوره جوانی و دبیرستان همدیگر را می‌شناختیم. خانه‌هایمان نزدیک به هم بود و در یک محله زندگی می‌کردیم. این دوستی هم‌چنان ادامه داشت؛ تا جایی که من هر بار که می‌خواستم او را ببینم، به کانون […]

کامبیز درمبخش

قبل از انقلاب در کانون پرورش فکری کودکان و در مطبوعات با هم دوست بودیم و از دوره جوانی و دبیرستان همدیگر را می‌شناختیم. خانه‌هایمان نزدیک به هم بود و در یک محله زندگی می‌کردیم. این دوستی هم‌چنان ادامه داشت؛ تا جایی که من هر بار که می‌خواستم او را ببینم، به کانون پرورش فکری کودکان می‌رفتم و او هم برای دیدن من، به دفتر مطبوعاتی که آن زمان کار می‌کردم، می‌آمد. بعد از انقلاب اما این رابطه قطع شد. چون من به خارج از ایران رفته بودم و دیگر هیچ ارتباطی با احمدرضا نداشتم.

سال ۷۱ که به ایران برگشتم، بعد از سال‌ها او را دیدم. اما دیگر ارتبا‌طمان مثل سابق نبود. هر یک از ما چند سال بزرگ‌تر شده بودیم و گرفتاری‌های خودمان را داشتیم و کمتر همدیگر را می‌دیدیم. شاید تنها جایی که فرصت می‌شد بیشتر هم را ببینیم و با هم چایی بخوریم و درباره خودمان و کارمان صحبت کنیم، نشر ثالث بود. یادم است یک‌بار که در کافه نشسته بودیم، او به یکی از دوستانم که سن بالا و دستان ظریف و لاغری داشت، تکه‌ای انداخت و گفت: «ایشون همون آقاییه که شاهرگ دست‌هاش معلومه!»

او برای هر چیزی یک لطیفه و شوخی می‌سازد و جدا از این‌که یکی از نوابغ ادبیات و داستان‌نویسی است، گنجینه سیار جوک و لطیفه است. او در عین حال که گاهی زبانش طنز تلخی دارد، اما خیلی دقیق و نکته‌سنج است.

احمدرضا آدم خیلی خوب و دوست‌داشتنی‌ای است. همیشه می‌گوید من تنها نویسنده‌ای هستم که با باتری کار می‌کنم. او با کار، خودش را زنده نگه داشته و با دنیایی که در هر کتاب سیر می‌کند، سعی دارد مردم هم با او سهیم باشند. البته فکر می‌کنم این ویژگی آدم‌هایی است که تجربه زیاد دارند و سال‌ها کار نویسندگی انجام دادند. او یکی از معدود نویسندگانی است که من از نظر ادبی تاییدش می‌کنم و خودش و کارهایش را دوست دارم.

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟