تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۴ - ۰۴:۴۹ | کد خبر : 3395

کاناپه‌سواری یا پریدن از لبه دره به درون دریاچه مخفی؟

درباره کیسی فینتون؛ دشمن ابدی هتل‌ها محمدرضا ایدرم فرزین سوری اگر هتل‌ها در تاریخ خودشان یک دشمن جدی داشته باشند، آن شخص قطعا آقای کیسی فینتون است. حالا چرا کیسی فینتون دشمن هتل‌ها شد؟ کسی نمی‌داند. ولی به هر حال شرایط طوری پیش رفت که یک بلیت هواپیمای ارزان به مقصد ایسلند گیر آقای فینتون […]

درباره کیسی فینتون؛ دشمن ابدی هتل‌ها

محمدرضا ایدرم
فرزین سوری

اگر هتل‌ها در تاریخ خودشان یک دشمن جدی داشته باشند، آن شخص قطعا آقای کیسی فینتون است. حالا چرا کیسی فینتون دشمن هتل‌ها شد؟ کسی نمی‌داند. ولی به هر حال شرایط طوری پیش رفت که یک بلیت هواپیمای ارزان به مقصد ایسلند گیر آقای فینتون آمد. هر آدم درست و حسابی‌ای جای آقای فینتون بود قطعا تلفن را برمی‌داشت یا با اینترنت ور می‌رفت تا یک هتلی پیدا کند و یک اتاقی رزرو کند، ولی فینتون مرد عمل بود.
۱- گوگل را باز کرد و نوشت دانشگاه ایسلند.
۲- دیتابیس دانشگاه ایسلند را هک کرد و فهرست ایمیل کل دانشجوها را به‌دست آورد.
۳- و درنهایت به هزار و پانصد نفر از دانشجویان دانشگاه ایسلند به‌طور رندم ایمیل فرستاد که
«من دارم میام ایسلند. کسی هست یه کاناپه خالی داشته باشه که این چند شب روش خراب شم؟»
از آن هزار و پانصد نفر، پنجاه-صد نفر پیدا شدند که برای میزبانی از آقای فینتون اعلام آمادگی کردند. این‌طور شد که آقای فینتون به جای ماندن در یک هتلِ به قول خودش «کسل‌کننده» در یک خانه‌ی ایسلندی واقعی اقامت کرد و آن‌قدر از این حرکت خودش خوشش آمد که در همان راه برگشت، جنگش با هتل‌ها را علنی کرد. این‌طور شد که کیسی فینتون دامنه Couchsurfing.com را ثبت کرد تا دیگر برای کاناپه‌سواری لازم نباشد که به جان دیتابیس ایمیل‌های دانشگاه‌ها بیفتد. پس شبکه اجتماعی کوچ‌سرفینگ دات کام در همان سال ۲۰۰۳ راه‌ افتاد و راهی پیدا شد تا مسافرانی که از پول دادن به هتل‌چی‌ها بیزارند میزبان‌های مفتی‌شان را در سرتاسر جهان پیدا کنند. کافی است اپلیکیشن موبایل کوچ‌سرفینگ را نصب کنید و ثبت‌نام کنید و بعد از این‌که اطلاعات پروفایل خودتان را کامل کردید، دنبال یک میزبان خوب در شهر مورد نظرتان بگردید و اگر همه چیز به نظرتان منطقی آمد درخواست مهمانی بدهید و منتظر تایید میزبان‌تان بمانید. ساده، سریع و ارزان.

14333207021361

اقتصاد هدیه‌ای
بیاید یک ذره به اصل کار آقای کیسی فینتون فکر کنیم. کار آن ۱۰۰-۵۰ نفر دانشجوی ایسلندی خیلی عجیب غریب نبوده، ولی اساسا چرا آن دانشجوها باید حاضر باشند که یکی را به خانه‌هاشان راه بدهند؟ چرا باید صاحب‌خانه‌ها خانه‌ها‌شان را با غریبه‌ها به اشتراک بگذارند؟ خب قطعا ما دوست داریم با بقیه ارتباط بگیریم. حتی می‌شود گفت این یک جور سبک‌زندگی باحال و ماجراجویانه هست. یا یک جور نهضت مقاومت علیه جهانی که در دست کورپوریشن‌ها افتاده. انگار صدایی می‌شنویم که می‌گوید «دنیا جای بهتری می‌شد اگر ما صاحب‌خانه نبودیم و خانه‌ها هم صاحب‌ ما نبودند». «چقدر خوب می‌شد اگر هر وقت چیزی برای به اشتراک گذاشتن داشتیم، آن را برای کسانی که نیاز داشتند به اشتراک می‌گذاشتیم». نه که به همدیگر صدقه بدهیم، که «هدیه» بدهیم.
ما همیشه با همدیگر با سیستم بازار، داد و ستد نمی‌کنیم. همیشه همه‌چیز با منطق کالا به کالا قابل توجیه نیست. ما خیلی وقت‌ها به هم هدیه می‌دهیم. مثلا وقتی من به شما کادوی تولد می‌دهم، دقیقا این انتظار را ندارم که شما حتما بعدا یک چیزی با همان قیمت به خودم هدیه بدهید. وقتی کسی هدیه می‌دهد، در واقع انتظار برگشت ندارد. در واقع هدیه دادن همیشه یک اقدام داوطلبانه است. اگر من به شما هدیه بدهم و شما مجبور شوی که سریع یک چیزی با همان قیمت به من پس بدهید، خیلی مسخره و لوس می‌شود. زیبایی منطق هدیه دادن به این است که یک چرخه‌ای به وجود می‌آید که همیشه در آن یک عده مدیون یک عده دیگر هستند.
جالب این‌جاست که در جوامع ابتدایی خیلی از مسائل با همین اقتصاد هدیه‌ای حل می‌شد. در این حد که در یک‌سری از جوامع اندونزیایی اگر شما یک هدیه‌دهنده خفن بودید ممکن بود به درجه‌ای برسید که جامعه احساس کند که شما لیاقت دارید صاحب بخشی از زمین‌های عمومی بشوید. یعنی فرد هدیه‌دهنده فقط به پس گرفتن هدیه‌اش فکر نمی‌کند بلکه با دادن «چیزهایی که خودش نیاز ندارد» یا «بقیه بیشتر از خودش به آن چیزها نیاز دارند» یا «حس خوبی با گرفتن آن چیزها بهشان دست می‌دهد» منزلت اجتماعی خودش را هم بالاتر می‌برد.
این مدل از کارها شاید هرگز نتوانند جای اقتصاد واقعی را ‌بگیرند ولی حداقل مکمل خوبی برای رفع بعضی از نیازهای ما هستند. چراکه هدیه‌دهنده معمولا چیزی را از دست می‌دهد که چندان به آن نیاز نداشته است. با این منطق قابل درک است که چرا حس مشارکت در چنین شبکه‌ای شاید فراتر از یک میزبانی عادی باشد. حس اینکه بخشی از فضای خانه‌ات را به یک جامعه هدیه بدهی. حسی شبیه آرتیست‌ها، موزیسین‌ها و نویسنده‌هایی که آثارشان را در معرض عموم منتشر می‌کنند.

کاناپه‌سواری به درد چه کسانی می‌خورد؟
کاناپه‌سواری یا همان کوچ‌سرفینگ صرفا به مثابه تجربه سفری ارزان و زدن مشت محکمی به صنعت چند میلیاردی بورژوا پرور هتل‌داری نیست. از قضا ارزش افزوده سفرهای کاناپه‌ای خیلی وسیع است و بیشتر آدم‌های درگیرش هم برای خاطر این ارزش افزوده وارد جرگه کاناپه‌سوارها شده‌اند. از پذیرفتن میزبانی یک آلمانی برای یاد گرفتن زبان تا شنیدن از تجربه‌های غذایی یک اندونزیایی منحصربه‌فرد تا حتی هیجان درگیر شدن در یک موقعیت انسانی ناشناخته در همراهی با مهمانی که از کلمبیا آمده. البته همیشه هم این تجربیات مثبت نیستند و همانقدری که می‌توانیم در مورد تجربیات مثبت مثل رفیق شدن با یک پیرزن مهربان فنلاندی و گربه‌هایش صحبت کنیم، می‌شود در مورد تجربیات خاک‌برسری صحبت کنیم که مثلا غریبه‌ای عجیب میزبانی ما را پذیرفته تا اضطراب‌های شخصی خودش را با ما شریک بشود. یا مثلا در مورد میزبان‌هایی بگوییم که مهمان‌هایشان را وسط ناکجاآباد رها کرده‌اند و وسایلشان را کف رفته‌اند و بهشان غذاهای شفته با گوشت نپز داده‌اند.
اما بگذارید در مورد این ارزش‌های افزوده با جزییات بیشتری صحبت کنیم. در نهایت الحاق شما به جرگه کاناپه‌سواران تصمیمی است هیجان‌انگیز و در ضمن شخصی.

کاناپه‌سواری خوب است اگر درون‌گرا هستید
کی گفته درون‌گراها نمی‌توانند از سفر کردن لذت ببرند؟ از قضا کاناپه‌سواری برای آدم‌های درون‌گرا ایده‌آل است. یکی از درون‌گراها توی وبلاگش اینطوری می‌نویسد که: از قضا همیشه هم قرار نیست با میزبانتان به مهمانی‌های محلی و گشت و گذار بروید. می‌توانید به درستی آدم‌ها را از روی نظرات توی سایت انتخاب کنید. مثلا آدم‌هایی را انتخاب کنید که از حرف زدن و یک‌جا نشستن و کتاب خواندن بیشتر از بیرون رفتن لذت می‌برند. ولی باید خیلی در انتخاب میزبان‌تان دقیق باشید. ترجیحا اگر از موقعیت‌های اجتماعی اضطراب‌آور لذت نمی‌برید، میزبان‌هایی را انتخاب نکنید که توی فهرست علاقه‌مندی‌هایشان نوشته‌اند: عشق پارتی‌ و علاقه‌مند به اسکی و بانجی‌جامپینگ. واقعا می‌شود آدم‌هایی را هم پیدا کرد که باهاشان بشود ساعت‌ها در مورد تاریخ و فرهنگ و عادات غذایی صحبت کرد! یا در مورد آخرین فیلمی که دیده‌اید. حتا برای آدم‌های درون‌گرا هم کوچ‌سرفینگ می‌تواند تجربه‌ای لذت‌بخش باشد. مثلا شما از تهران هرگز فکر کرده‌اید که بوریس از تبلیسی در مورد فیلم واندرومن چه نظری دارد؟ یا در مورد پایان هری پاتر نظرش چیست؟
برخلاف تصور عمومی کاناپه‌سواری همیشه به معنی دعوت‌شدن به میهمانی‌های آن‌چنانی و فعالیت‌های بیرون‌خانه‌ای نیست. واقعیتش این است که کاناپه‌سواری بیشتر وقت‌ها یعنی لذت‌بردن از چیزهای ساده مثل غذا پختن و تلویزیون نگاه کردن توی خانه میزبان‌تان و مثلا قدم زدن در ساحل رودخانه‌ای داخل شهر یا رفتن به بازار محلی.

کاناپه‌سواری خوب است، اگر که عاشق غذا خوردن هستید
یک ژانری از آدم‌ها وجود دارند به اسم فودی‌ها. آدم‌هایی که بی‌شباهت به زائران نئوبودیست دهه ۷۰ لهاسا و بنارس و کیوتو نیستند، ولی عوض این که به جست‌وجوی نیروانا آمده باشند، دنبال مزه‌های ناب و دست‌نایافتنی هستند که فقط توی گوشه‌کنارهای مخفی دنیا بدست می‌آیند. این آدم‌ها سفر را فقط برای تجربه غذاهای تازه می‌خواهند. فرض کنید که یک نفر حاضر باشد از آلاسکا به آفریقای جنوبی سفر کند، فقط برای این‌که یک مدل خاص کباب جوجه با سس لیمو و ادویه مخصوص بخورد یا مثلا یک خانم سانتی‌مانتال پاریسی به عشق تجربه سیب‌زمین‌های فری کثیف یا فلافل بهروز بلند کند و بیاید تهران. برای این مدل آدم‌ها خراب شدن روی کاناپه مردم خیلی به‌صرفه‌تر است. تازه شاید میزبانشان را هم به غذا خوردن دعوت کنند که در نتیجه مبادله‌های این‌طوری واقعا به نفع هر دو طرف است.
از این گذشته به نظرم غذا خوردن یک مفهوم آیینی است و بسیار فردی. نمی‌شود غذاهای یک کشور را از روی فهرست پیشنهادی هتل‌ها واقعا تجربه کرد. اگر واقعا می‌خواهید غذاهای یک کشور را تجربه کنید باید بروید با آدم‌هایش همپا و همسفره شوید و بروید آن جاهایی را پیدا کنید که پیدا کردنشان مناسک تشرف دارد و عملا برای خرده‌فرهنگ‌های آن کشور تبدیل شده به آیین معنوی! خلاصه غذا خوردن را ساده نگیرید. هر چند که اگر یک فودی واقعی باشید ممکن نیست نیازی به این مدل توصیه‌ها داشته باشید!

کاناپه‌سواری خوب است، اگر از کشف آدم‌های هم‌فکر لذت می‌برید
با یک بار بالا و پایین کردن سایت کوچ‌سرفینگ می‌توانید اطلاعات جذابی در مورد هر آدم پیدا کنید. مثلا این که نقاش هستند یا گربه دوست دارند، سیگاری‌اند یا نه. به چند زبان صحبت می‌کنند؟ چه زبان‌هایی را دارند یاد می‌گیرند؟ به عکاسی و موسیقی علاقه‌دارند یا مثلا تاریخ فلسفه و ادبیات فانتزی و کارآگاهی؟ این‌طوری می‌توانید میزبانی را انتخاب کنید که از چیزهایی لذت می‌برد که شما هم ازش لذت می‌برید. بعد مثلا یکهو می‌بینید که موقعیتش پیش می‌آید که دوستان صمیمی بشوید و از خلال همین رابطه‌های انسانی خیلی عمیق‌تر به فرهنگ یک کشور پی می‌برید. بینشی به دست می‌آورید که ممکن نیست به واسطه هتل و تور لیدر و تماشای غایب‌ذهنی آثار باستانی برایتان میسر بشود.
چه لذتی از این بهتر که با یک موسیقیدان از یک کشور دیگر دوئت اجرا کنید یا مثلا مدل نقاشی یک آدمی بشوید که قرار است شما را از زاویه‌ای منحصر به فرهنگ خودش ببیند. یا با یک عده کوچک دوستان هم‌فکر از کوه‌های کشور‌های مختلف بالا بروید.
در همه جای دنیا دوست داشتن یک فایده دیگر هم دارد. یک جورهایی ارتباط دست اول گرفتن با فرهنگ‌ها واکسن حماقت و کوته‌بینی است. بیشتر آدم‌های نژادپرست و بیگانه‌هراس، بین سایر ملیت‌ها رفیق چندانی ندارند.

هشدار!
درست است که کوچ‌سرفینگ پروفایل‌محور است و شما می‌توانید به دقت نظرات همه مهمانان قبلی یک میزبان را بخوانید و با دقت میزبانتان را انتخاب کنید و همین قضیه برای انتخاب مهمان هم صدق می‌کند، ولی یک جایی از قضیه هم باید حساب کنید که قرار است ایمانی کورکورانه به خوش‌قلبی و درست‌کاری میزبان و مهمانتان داشته باشید. هر قدر هم که پروفایل یک آدم توصیفی دقیق ازش باشد، نمی‌شود مطمئن بود شخصیت واقعی‌اش چطوری است یا اصلا آن هفته خاص حال و احوالش چطور است.
ولی جدای این‌ها یک سری ترس‌ها و تنش‌ها وجود دارد که معتادان به آدرنالین از آن‌ها لذت می‌برند مثل پریدن از لبه یک دره به درون یک دریاچه مخفی. برای من به شخصه کاناپه‌سواری چنین حسی دارد. مثل پریدن توی دریاچه‌ایست که از چند و چونش نمی‌توان مطمئن بود. ممکن است میزبانتان شما را اصلا قال بگذارد و برود. ممکن است بروید آن‌جا و ببینید که میزبانتان یک دیوانه تمام عیار است که تمام مدت با خانواده‌اش در حال کتک‌کاری است.
در نهایت این موقعیت‌های تنش‌زا شما را وادار می‌کند که با آدم‌ها سروکله بزنید و اگر در ارتباط اجتماعی خیلی موفق نیستید، موقعیت‌هایی را تجربه کنید که شما را از توی لاک محافظه‌کاری بیرون بیاورد و وادارتان کند به توانایی‌های اجتماعی‌تان متوسل شوید و اگر چیزی در چنته ندارید، ایجادش کنید.

شماره ۷۱۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

  1. 2, مرداد, 1397 06:15

    […] هفته نامه چلچراغ – محمدرضا ایدرم، فرزین سوری: اگر هتل‌ها در تاریخ خودشان یک دشمن جدی داشته باشند، آن شخص قطعا آقای کیسی فینتون است. حالا چرا کیسی فینتون دشمن هتل‌ها شد؟ کسی نمی‌داند. ولی به هر حال شرایط طوری پیش رفت که یک بلیت هواپیمای ارزان به مقصد ایسلند گیر آقای فینتون آمد. هر آدم درست و حسابی‌ای جای آقای فینتون بود قطعا تلفن را برمی‌داشت یا با اینترنت ور می‌رفت تا یک هتلی پیدا کند و یک اتاقی رزرو کند، ولی فینتون مرد عمل بود.   […]

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟