تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۹/۱۰ - ۲۱:۱۸ | کد خبر : 8576

یکم دهه شصت، یکم بقیه دهه‌ها

درباره سریال می‌خواهم زنده بمانم امیرحسین توکلی ۱/ این سریال با تصاویر کلیشه‌ی از دهه شصت، مانند ایست‌های بازرسی، سوال‌ و جواب‌های که درباره نسبت افراد پرسیده می‌شود، قایق‌ آرزوها، عتیقه فروشی که مناسبترین مکان برای این کلیشه‌هاست، و….شروع می‌شود، که ما را یاد فیلم های سینمایی چون نهنگ عنبر و بازی‌های به به و […]

درباره سریال می‌خواهم زنده بمانم

امیرحسین توکلی

۱/ این سریال با تصاویر کلیشه‌ی از دهه شصت، مانند ایست‌های بازرسی، سوال‌ و جواب‌های که درباره نسبت افراد پرسیده می‌شود، قایق‌ آرزوها، عتیقه فروشی که مناسبترین مکان برای این کلیشه‌هاست، و….شروع می‌شود، که ما را یاد فیلم های سینمایی چون نهنگ عنبر و بازی‌های به به و چه چه درباره نوستالژی‌های آن زمان می‌اندازد، سریال در شروع به ظاهر کند، و خسته کننده است.
۲/ در نیمه دوم قسمت اول، این سریال شما را درگیر می‌کند که به قسمت دوم پرتاب شده و بعد از آن به صورت ناخودآگاه قسمت سوم را می‌بینید، و دیگر تا زمانی که به پایان سریال نرسید، آن را رها نخواهید کرد، برای اینکه قضاوتی خوب درباره این سریال داشته باشید، سه قسمت اول آن را ببینید. اما چرا، این تغییر لحن چگونه اتفاق می‌افتد.
۳/ می خواهم زنده بمانم تنها عنوانی مجذوب کننده نیست، بلکه مناسب محتوای‌ اثر است، همایون حقی پدر هما حقی با بازی متوسط سحر دولتشاهی را به دلیل کشف چند کلیو تریاک در تریلیش دستگیر می‌کنند، او در خطر اعدام است : تلاش‌های دختر، برای نجات پدر شروع می‌شود، خیری به نام امیرشایگان با بازی خوب حامد بهداد بر راه هما قرار می‌گیرد، کسی که می‌تواند موانع را برای او بشکند و پدرش را نجات دهد، زمانی بعد متوجه می‌شویم که نادر سرمد با بازی خوب پدرام شریفی، عاشق پیشه‌ی هما درست می‌گفته است، شایگان به بزرگترین مانع آنها بدل خواهد شد ؛ اینجا تلاش شخصی برای نجات شخصی دیگر را می‌بینیم، دختر می‌خواهد پدرش زنده بماند.
۴/ کاوه با بازی پخته‌ی علی شادمان، برادر زاده همایون حقی همان کسی است که در ماشین تریاک‌ها را جاساز کرده است، در پایان قسمت اول گیر عوامل مفتاح پخش کننده مواد می‌افتد، مفتاح مانند بهترین پخش کننده‌های مواد شخصیتی استثنائی و منحصر به فرد دارد، کتاب می‌خواند و تمامی پایتخت‌های کشورهای جهان را می‌داند، نکته جالب این است که ما در تمامی این نوع آثار: شخصیت‌ها، بزرگان مافیا و پخش کنندگان راس یک باند را می‌بینیم که دارائی خصوصیت‌های این گونه هستند که نه تنها عمق به شخصیت می‌بخشد که آنها را جذاب می‌کند : در رمان سالتو مهدی افروزمش (که قرار است سریال نمایش خانگی یاغی به کارگردانی محمد کارت براساس آن ساخته شود) نیز ما می‌بینیم نادر که یکی از بزرگان صادر کننده مواد است، اطلاعات تخصصی درباره حیوانات می‌داند که از اطرافیانش به ویژه آنان که احتمال می‌رود خیانت کرده باشند می‌پرسد و هیچکس نیز جواب سولات او را نمی‌داند تا خودش بگوید. اما کاوه این طور نیست، پایتخت‌ها را نام می‌برد، و با جسارتی که نشان می‌دهد و دلایل قانعه کننده‌اش مانند اینکه ماشین جاساز برای عمویش بوده است چرا باید لو می‌داده، دو هفته وقت می‌گیرد، تا نمیرد، او نیز می‌خواهد زنده بماند، در این دو هفته عماد با بازی خیره‌کننده مهدی صباغی حواسش به کاوه هست تا فرار نکند. این دو شخصیت اصلی : کاوه و هما، یکی گره‌افکنده و عمو و خودش را به قهقرا رهنمون کرده، دیگری می‌خواهد از این وقایع جلوگیری کند.
۵/ وقایع پیچیده این سریال تنها در خانواده و اطراف نادر و هما نمی‌‎چرخد، بلکه انگار سریال تلاش می‌کند تصویری جدید از بخشی از دهه شصت بدهد، زمانی که لاشخورهای چون امیر شایگان وجود داشته‌اند، زمانی که زد و بندهای بین پاسگاه و اشخاصی مانند شایگان درد اهلی را حل و بر درد دیگران می‌افزوده، در پاسگاه مهران احمدی در نقش بهمن دشتی، پلیس ترسناک و بد است و یحیی فرخی با بازی امیر نوروزی که بازی درخشانش در نقش سرهنگ تئاتر لانچر ۵ را به یاد داریم و پس از آن در چند اثر سینمایی و سریال به ایفای نقش پرداخت، نقش پلیس خوب و کارآگاه باهوش را بازی می‌کند که تازه به پاسگاه تحت ریاست دشتی آمده و از ساز وکار آن باخبر نیست، نمی‌داند چرا باید کسی که شاید حکمش اعدام است ملاقاتی در انبار داشته باشد و هر روز سر و کله فردی که می‌پندارد وکیل است، که همان شایگان باشد در پاسگاه دیده می‌شود. در کنار کاوه، هما و نادر، یحیی فرخی نیز می‌تواند تاثیر بسزای در روند سریال بگذارد.
۶/ این سریال، داستان جنایتی در دل تاریخ، در میان یک پاسگاه، و خانه‌ها و خرابه‌های تهران است، که فضای آن، مرا یاد فیلمی چون برو بیرون به کارگردانی جوردن پیل، که حال و هوایی جنایی، معمایی در دل یک عاشقانه داشت می‌اندازد، صدالبته به نوعی دیگر.
۷/ چرا این سریال، طبق آنچه که شعار سریال است، یک عاشقانه در دل دهه‌ی شصت نام گرفته است، چون که دارائی خطوط عشقی زیادی است: هماحقی و نادر سرمد / هماحقی و امیر شایگان / کاوه و شیوا مسرور/ زهره افشار و امیر شایگان.
۸/ یکی از نویسندگان این سریال، پویا سعیدی، همانطور که در نویسندگی و کارگردانی تئاتر لانچر۵ نشان داد، استعداد خوبی در ایجاد پیچش داستانی و تعلیق دارد، در این سریال نیز، هرچه ما به جلو می‌رویم متوجه پیچیده شدن وقایع و بزرگتر شدن تعلیقات می‌شویم، تعلیق‌های که ما را تا انتها و پایان سریال خواهد کشاند، تا یکی یکی این گره‌ها گشایش شوند.
۹/ تیتراژ پایانی سریال را همایون شجریان می‌خواند، اما نقطه قابل توجه این سریال فیلمبرداری و تدوین، کارگردانی و نویسندگی آن است، به خصوص فیلمبرداری که در کنار تدوین چند جایی خیره کننده عمل می‌کند، یکی پایان قسمت اول و چند جایی دیگر، که ما متوجه می‌شویم با سریالی با روایت تند، سریع و با داستانی جدید رو به رو هستیم، هرچند اطراف اثر، جاهای از آن کلیشه و یادآور آثار ناموفق باشد، اما این سریال با روندی که می‌پیماید، به واقعه یک جنایی-عاشقانه‌ی خوب است، لااقل آنچه که در ایران کمتر دیده‌ایم.

چلچراغ ۸۲۰

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟