تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۳۱ - ۰۹:۱۷ | کد خبر : 8947

در احوال آدمیان

اینکه در منظومه زبان فارسی، ادبیات مطبوعاتی ما چه نسبتی با ادبیات کهن دارد چیزی نیست که به این راحتی بشود درباره‌اش نظر داد. اما قدر مسلم اینکه جای خالی ادبیات کهن آن‌قدر توی ذوق می‌زند که هوشنگ ابتهاج، سایه عزیز ادبیات ایران، در دیدار کوتاهی که با چند تن از تحریریه چلچراغ داشت سفارش […]

اینکه در منظومه زبان فارسی، ادبیات مطبوعاتی ما چه نسبتی با ادبیات کهن دارد چیزی نیست که به این راحتی بشود درباره‌اش نظر داد. اما قدر مسلم اینکه جای خالی ادبیات کهن آن‌قدر توی ذوق می‌زند که هوشنگ ابتهاج، سایه عزیز ادبیات ایران، در دیدار کوتاهی که با چند تن از تحریریه چلچراغ داشت سفارش کرد چنین صفحه‌ای به مجله اضافه شود. این صفحه را به سفارش سایه ایجاد کردیم تا فراموش نکنیم که ادبیات کهن چه سهمی در امروز ما دارد.

مهرو ملالی

تاریخ بیهقی (مجلد ششم) ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی،
قرن پنجم هجری قمری

حکمای بزرگ‌تر که در قدیم بوده‌اند، چنین گفته‌اند که از وحیِ قدیم که ایزد عزَّ و جل فرستاد به پیغمبر آن روزگار آن است که مردم را گفت که ذاتِ خویش بدان، که چون ذات خویش را بدانستی، چیزها را دریافتی. و پیغمبر علیه‌السلام گفته است: مَنْ عَرَف‌َ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ ربّه، و این لفظی است کوتاه با معانی بسیار، که هرکس که خویشتن را نتواند شناخت، دیگر چیزها را چگونه تواند دانست؟ و از شمار بهایم است، بلکه نیز بَتَر از بهایم، که ایشان را تمیز نیست و وی را هست. پس چون نیکو اندیشه کرده‌ آید، در زیرِ این کلمه بزرگِ سبک و سخنِ کوتاه بسیار فایده است، که هرکس که او خویشتن را بشناخت، که او زنده است، آخر به مرگ ناچیز شود و باز به قدرتِ آفریدگار جل جلالُه ناچار از گور برخیزد، و آفریدگار خویش را بدانستی و مقرّر گشت که آفریدگار چون آفریده نباشد، او را دینِ راست و اعتقاد درست حاصل گشت. و آن‌گاه وی بداند که مرکّب است از چهار چیز که تن او بدان به پای است و هرگاه که یک چیز از آن را خلل افتاد، ترازوی راست نهاده بگشت و نقصان پیدا آمد.
در این تن سه قوّت است: یکی خرد و سخن، و جایگاهش سر به مشارکت دل، و دیگر خشم، جایگاهش دل، و سه دیگر آرزو و جایگاهش جگر و هر یکی را از این قوت‌ها محلِّ نفسی دانند، هرچند مرجع آن یک تن است. و سخن اندر آن باب دراز است که اگر به شرحِ آن مشغول شده آید، غرض گُم شود، پس به نُکت مشغول شدم تا فایده پیدا آید. اما قوّت خرد و سخن، او را در سر سه جایگاه است: یکی را تخیُّل گویند، نخستین درجه که چیزها را بتواند دید و شنید، و دیگر چیز آن است که تمیز تواند کرد و‌ نگاه داشت، پس ازین تواند دانست حق را از باطل و نیکو را از زشت و ممکن را از ناممکن، و سیوم درجه آن است که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد و نگاه داشت. پس از این بباید دانست که ازین قیاس، میانه بزرگوارتر است، که او چون حاکم است که در کارها رجوع با وی کنند و قضا و احکام به وی است. و آن نخستین چون گواه عدل و راست‌گوی است که آن‌چه شنود و بیند با حاکم بگوید، یا چون باز خواهد باز دهد. این است حال نفسِ گوینده. اما نفسِ خشم‌گیرنده، به وی است نام و ننگ جُستن و ستم ناکشیدن، و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. و اما نفسِ آرزو؛ به وی است دوستیِ طعام و ‌شراب و دیگر لذت‌ها.
پس بباید دانست نیکوتر، که نفسِ گوینده پادشاه است، مستولیِ قاهرِ غالب، باید که او را عدلی و سیاستی باشد سخت تمام و قوی نه چنان‌که ناچیز کند، و مهربانی‌ای نه چنان که به ضعف ماند. و پس خشم لشکرِ این پادشاه است، که بدیشان خلل‌ها را دریابد و ثُغور را استوار کند و دشمنان را بِرَماند و رعیّت را نگاه دارد. باید که لشکر ساخته باشد، و با ساختگی او را فرمان‌بُردار. و نفسِ آرزو رعیّتِ این پادشاه است، باید که از پادشاه و لشکر بترسند ترسیدنی تمام و طاعت دارند. و هر مرد که حالِ وی برین جمله باشد که یاد کردم و این سه قوّت را به تمامی به جای آرد چنان که برابرِ یکدیگر افتاد به وزنی راست، آن مرد را فاضل و کاملِ تمام خرد خواندن رواست. پس اگر در مردم یکی از این قُوا بر دیگری غلبه دارد، آن‌جا ناچار نقصانی آید به مقدار غلبه. و ترکیب مردم را- چون نیکو نگاه کرده‌ آید- بهایم اندران با وی یکسان است، لیک مردم را که ایزد عزَّ ذکرُه این دو نعمت که علم است و عمل عطا داده است، لاجرم از بهایم جداست و به ثواب و عقاب می‌رسد. پس اکنون به ضرورت بتوان دانست که هر کس که این درجه یافت بر وی واجب گشت که تن خویش را زیر سیاست خود دارد تا بر راهی رود هرچه ستوده‌تر، و بداند که میان نیکی و بدی فرق تا کدام جایگاه است، تا هرچه ستوده‌تر سوی آن گراید و از هرچه نکوهیده‌تر از آن دور شود و بپرهیزد.
و چون این حال گفته شد اکنون دو راه، یکی راه نیک و دیگر راه بد، پدید کرده می‌آید. و آن را نشانی‌هاست که بدان نشانی‌ها بتوان دانست نیکو و زشت. باید که بیننده تأمل کند احوالِ مردمان را، هرچه از ایشان او را نیکو می‌آید بداند که نیکوست و پس حال خویش را با آن مقابله کند، اگر بران جمله نیابد، بداند که زشت است، که مردم عیب خویش را نتواند دانست.

یکم آبان روز گرامی‌داشت پدر نثر فارسی، ابوالفضل بیهقی، گرامی باد

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟