اینستادرام
مریم عربی
حتما تا حالا دیگر از خواب بیدار شده و زیر کتری را روشن کرده تا به جای صبحانه، سرپایی یک لیوان چای تلخ پررنگ بخورد و از خانه بزند بیرون. ۱۰ سال هر کاری کردم که به صبحانه خوردن عادتش بدهم، نشد که نشد. صبحها مثل برج زهرمار از خواب بیدار میشود و جز چای تلخ ازدهانافتاده، هیچچیز از گلویش پایین نمیرود.
حتما تا حالا پیراهنهای اتوکشیدهاش توی کمد ته کشیده. نیمهخواب و نیمهبیدار تنها پیراهن تمیزش را پهن کرده روی تخت و سرسری آن را اتو زده تا کار سه چهار روزش را راه بیندازد. کوه لباسهای چرک و چروک را هم چپانده روی صندلی عقب ماشین تا ببرد خشکشویی و زحمت اتو کردن را از سر خودش باز کند. از همان اول از اینجور کارها بیزار بود. ولش میکردی، با لباس چروک و شلوار زانوانداخته، مهمانی و عروسی هم میرفت. عین خیالش نبود بقیه دربارهاش چی فکر میکنند. الان هم همین است؛ توی دنیای خودش سیر میکند؛ دنیای چایهای تلخ و پیراهنهای چروک و شلوارهای زانوانداخته.
حتما تا حالا روی میز و کمدها چند سانتیمتر خاک نشسته و لیوان چای تلخ اول صبحش، یک رد گرد خیس روی میز انداخته؛ کنار عروسک پارچهای محبوب دخترک. ۱۰ روز است که بهانه خرگوش عروسکیاش را میگیرد. توی خواب هم عروسک را از خودش جدا نمیکرد. حتما عمدا آن را روی میز توی اتاق خواب ما جا گذاشته که مجبورم کند برگردم خانه. شش ساله است، اما یک وقتهایی اندازه یک زن ۶۰ ساله سیاست دارد.
حتما الان پردههای کلفت و قهوهایرنگ اتاق خواب را کنار زده و جلوی پنجره ایستاده و آفتاب میگیرد تا ماشین اداره بیاید دنبالش. حتما قبل رفتن زل زده به عروسک پارچهای دخترک و دلش برای بغل کردن و بوسیدنش لک زده. بعد موبایلش را برداشته، لیست تماسهایش را بالا و پایین کرده تا رسیده به اسم من. انگشتش را روی دکمه تماس فشار داده، اما سریع قطع کرده. ترجیح داده بایستد پای پنجره و حالا که تا آمدن ماشین اداره چند دقیقهای وقت دارد، چای تلخ دومش را هم بخورد.
شاید تا حالا با همان شلوار زانوانداخته و پیراهن نیمهچروک از خانه زده باشد بیرون. شاید یادش رفته زیر کتری را خاموش کند و تا غروب که برگردد خانه، زندگیمان دود بشود و برود هوا. شاید حواسش نباشد که باید قبل رفتن توی ظرف گربه لاغرمردنی دخترک غذا بریزد. شاید بد نباشد که برگردیم خانه. دخترک بدجوری بهانه عروسکش را میگیرد.