ناصر اردلان
معروف است که جواد مجابی درباره اردشیر محصص گفته بود: «محصص معنی ترس را نمیفهمد، حتی اگر برایش توضیح داده شود.» و این احتمالا همان کلیدی است که میتواند روزنهای به ذهن او باز کند: کلیدی که کمک میکند تا درک کنیم چرا تحصیلاتش در حقوق را رها کرد تا فقط طراحی کند، چرا از میان آن همه طراح رنگ به رنگ رولان توپور را بهعنوان الگو انتخاب کرد (برای درک میزان جنون توپور کافی است فقط یک قلم به یاد بیاوریم «مستاجر» پولانسکی حاصل اقتباس او از تجربه نوشتاری توپور است) و چرا طرحهایش هنوز از پس این همه سال تا این حد گزنده به نظر میرسند.
احمد شاملو که محصص مدتی با او در کتاب جمعه همکاری کرده بود، دربارهاش نوشته بود: «اگر قلم عبید چاقوی جراحی است، قلم اردشیر نیز چنین است؛ برای من این هر دو، ثباتان کاراکترهای جامعهاند. نشاندهندگان حماقتها، طمعها، یالانچی پهلوانیها، خودپسندیها… آدمهای او آدمهای آشنای جامعهاند. ماییم و همسایگانمان.» و محصص احتمالا باید حدس میزد کمتر کسی را یارای آن است که مستقیم به آینه زل بزند و از آن رو نگرداند؛ آن هم وقتی تصویر آن همه معوج و دفرمه و هیولاوش باشد، آن هم وقتی تصویر آنقدر شبیه حقیقت باشد.
کسی درست نمیداند عبید چطور از دنیا رفت، اما اردشیر محصص یک روز ۱۸ مهر در تنهایی یک آپارتمان در نیویورک، در غربت (همانجایی که قدما به زیستن در آن «نکبت» میگفتند) و بهخاطر بیماری پارکینسون از دنیا رفت. کسی درست نمیداند عبید اگر قرار بود عنوانی روی خودش بگذارد، چه میگفت، اما محصص گفته بود که یک واژه را برای این کار کافی میداند: «گزارشگر».
شماره ۷۱۹