فاضل ترکمن
یعنی وضعیت مالی بچههای «چلچراغ» کاری کرده که حتی پشت رومن پولانسکی فقید به خاک مالیده شده است! حالا ارتباط رومن پولانسکی با وضعیت مالی بچههای چلچراغ چیست؟! الان میگویم! رومن پولانسکی در هر ژانری و با هر سوژهای که اراده کند، میتواند فیلم بسازد، میخواهد فیلم عاشقانه «ماه تلخ» باشد یا فیلم ترسناک «بچهرزماری» و خلاصه هر چی اعم از درام و ملودرام و وحشت و جنایی و کمدی و تاریخی و غیره و غیره! حتی در ارتباط با موضوع فقر فیلم خوبِ «الیور توییست» را دارد! اما آیا در ارتباط با همین موضوع فقر میتواند فیلمی از وضعیت مالی بچههای چلچراغ بسازد؟! جواب کاملا روشن است! امکان ندارد! الان که دارم این محرمانه را برای شما مینویسم، مسعود رئیسی که زمانی از سنگینوزنهای چلچراغ محسوب میشد، دندههایش از شش جهت بیرون زدهاند! ابراهیم قربانپور آنقدر لاغر شده که قابلیت دارد به جای هوتن ابوالفتحی قالبش کنند. نادر قبلهای اجاره خانهاش را نداده و وسایلش وسط شهر تهران به نازلترین قیمت به فروش میرسد! سعید بختیاری موتورش را فروخته تا بتواند با پول آن قبض موبایلش را بدهد! سینا قلیچخانی تصمیم گرفته از تهران مهاجرت کند و به قلیچآباد بازگردد! حتی سردبیر خوشگل ما، امیرخان که چیزی از امیرخان بالیوود کم ندارد، دیگر نمیتواند ادکلن موردعلاقهاش را از خیابان وزرا تهیه کند و آخرین بار از عطرفروشی ایستگاه مترو دروازه دولت، یک عطر کوچولو که تستر هم بوده، تهیه کرده! در همین راستا خانم بهزادی ناهار و شام فقط کلهجوش درست میکند (مثل «بیبی» تو «قصههای مجید») و خانم محمدطاهر آنقدر از لحاظ جسمانی ضعیف شده که دیگر سوی چشمش کم شده و هنگام ویراستاری مطالب مرتضی قدیمی، روی کاغذها غش میکند! وضعیت من هم که دیگر گفتن ندارد! مخلوطی از الیور توییست و کوزت! حتی جسارت ژان والژان را ندارم که یک عدد نان بدزدم! اساسا نانواییهای ایران طوری تعبیه شده که قابلیت سرقت ندارد! خلاصه با یک همچین وضعیت غیرقابل وصفی که بهزور نصفش را تعریف کردم، فکر میکنید حتی پولانسکی توانایی ساختن فیلم «وضعیت مالی بچههای چلچراغ» را داشته باشد؟! معلوم است که نه! تازه این وسط هوتن مثل آقای «بامبل» با جعبه شیرینی میآید تو! مریم عربی مثل الیور وقتی که میگفت: «الیور غذای بیشتری میخواهد!» با صدای ملتمسانهای میگوید: «عربی شیرینی بیشتری میخواهد!» هوتن مثل آقای بامبل با عصبانیت میگوید: «اول بگو مناسبتش چیه؟!» مریم با صدای ضعیفی میگوید: «آه! ازدواج که نیست! لابد بچهای در کار است!» من هوتن را بوس میکنم که سهم شیرینی مریم را هم به من بدهد و به او تبریک میگویم! آقای طالبزاده اما همچنان اخم کرده و واکنشش به پدرشدن هوتن در حد و اندازه «ئه؟!» باقی میماند! حالا دیگر خودتان فکر کنید که آدم چقدر میتواند سیبزمینی باشد که در یک چنین بحران و وضعیتی بردارد و باز نسبت به من دشمنی بورزد؟! این ابراهیم قربانپور یک چنین خباثتی دارد! (خباثت هموزن فحشهای هفتهنامه یالثارات هم هست!) نمیدانم واقعا با ابراهیم چه میشود کرد! آقای اسماعیلی که معتقد است خدا ابراهیم را زده و دیگر نباید جوابش را داد! بنابراین بدون هیچ مقدمه دیگری، توجه شما را جلب میکنم به سخنان گهربار ابی در محرمانه این شماره
ابراهیم قربانپور/ خبرنگار خبرگزاری چل
اگر از گذشتههای دور مخاطب چلچراغ باشید، لابد متوجه شدهاید که ما در چلچراغ از تکرار و کلیشه بیزاریم. درواقع یکی از بندهای مانیفست چلچراغ برای همکاران و اعضای هیئت تحریریه در کنار بندهای اصلی «از مجله توقع مالی نداشته باش» و «از اکبر اسماعیلی انتظار نداشته باش برایت چای بیاورد» و «به سعید بختیاری پیپ تعارف نکن، چون دستت را رد نمیکند» این است که «هر هفته با هفته پیش فرق داشته باش.» ما تمام تلاشمان را میکنیم که هیچ چیزی در مجله از این شماره تا آن شماره ثابت نمانده باشد. (طرحهای مسعود رئیسی استثنا هستند، بس که همه مسترپیساند!)
یکی از مهمترین قسمتهایی که هر هفته عوض میشود و ما تعصب زیادی روی یکنواخت نماندن آن داریم، شناسنامه مجله است. اگر مجله را در یک ماه اخیر با دقت نگاه کنید، میبینید که هیچ دو شماره پشت سرهمی نیست که در آن شناسنامه ثابت مانده باشد. هفته پیش دستمان واقعا توی پوست گردو مانده بود. واقعا برای مجله زشت بود که در طول یک هفته نه کسی از آن قهر کرده باشد، نه کسی کار نانوآبدارتری پیدا کرده باشد که مجله را ول کند و نه کسی، لااقل یک نفر از بچهها، یک عکس مسئلهداری، چیزی رو کرده باشد که مجبور باشیم اسمش را از شناسنامه حذف کنیم. آخر شب دیدیم تنها راه ممکن برای پایبند ماندن به اساسنامه این است که جای یکی از بچهها را در شناسنامه عوض کنیم و چون کس دیگری داوطلب نبود، من پا پیش گذاشتم و این شد که هفته پیش اسم من را بهعنوان دبیر اندیشه در شناسنامه گذاشتند.
البته لابد متوجه شدهاید که در خود مجله صفحه اندیشه نداریم و بنابراین با خیال راحت میتوانستیم از این به بعد هر هفته دبیر اندیشه را عوض کنیم و مثلا حتی اسم سینا قلیچخانی را آنجا بزنیم بدون آنکه مجله چیزیاش بشود، اما چیزی که ما حسابش را نکرده بودیم، این بود که فاضل ترکمن به این راحتیها با دیدن قبای دبیری بر تن من کنار نیامد و از همان هفته مثل چسفیل در حال سوختن روی آتش بالا و پایین پرید تا یک جایی هم برای او در شناسنامه پیدا کنیم!
پیشنهادها برای جای فاضل زیاد بود. یکی از بچهها معتقد بود میشود پیرو همان نظریه «نشان دادن جای دوست و جای دشمن» عمل کنیم و فقط جای فاضل را با انگشت به خودش نشان بدهیم. آقای سردبیر معتقد بودند میشود بعد از نوشتن اسم همه دبیرها بنویسیم «با تشکر از فاضل ترکمن». سینا معتقد بود بعد از اسم همه دبیرها بنویسیم «الباقی مجله: فاضل ترکمن». اما من که میدانستم فاضل با این کارها راضی نمیشود، پیشنهادی دادم که کسی نتوانست ردش کند. حتی اگر به اندازه مسعود رئیسی هم از دنیای هنر فاصله داشته باشیم، با زوجهای هنری آشناییم. مثلا لیلا حاتمی و علی مصفا، نیکول کیدمن و تام کروز یا آنجلینا جولی و براد پیت. من و فاضل ترکمن هم قرار است از این هفته به بعد در مجله تشکیل یک زوج هنری بدهیم و مثل همین زوجهای بالا علاوه بر کار هنری به ساختن انسانها هم کمک کنیم. فعلا البته معلوم نیست خودمان را قرار است با چه عنوانی بگذاریم توی شناسنامه، اما این را گفتم که منتظر دیدن آخرین نسخه از شناسنامه چلچراغ باشید؛ بهزودی!
شماره ۶۷۹