تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۵/۲۹ - ۱۶:۵۸ | کد خبر : 5068

اوهام

برای خاطرات تئودوروس آنجلوپولوس که در حریق یونان سوخت ابراهیم قربان‌پور می‌سوزد و دود می‌شود و بالا می‌رود. تمام آن‌چه برایت نوشته‌اند و تمام آن‌چه برایشان نوشته‌ای. تمام یادداشت‌ها و شعرها. می‌سوزد و تمام می‌شود کلمه. کلمه‌ها چین می‌خورند لابه‌لای هم. رنگ عوض می‌کنند. لابد کمی جز و جز می‌کنند، بعضی‌هایشان لابد هنوز آن‌قدر نم […]

برای خاطرات تئودوروس آنجلوپولوس که در حریق یونان سوخت

ابراهیم قربان‌پور

می‌سوزد و دود می‌شود و بالا می‌رود. تمام آن‌چه برایت نوشته‌اند و تمام آن‌چه برایشان نوشته‌ای. تمام یادداشت‌ها و شعرها. می‌سوزد و تمام می‌شود کلمه. کلمه‌ها چین می‌خورند لابه‌لای هم. رنگ عوض می‌کنند. لابد کمی جز و جز می‌کنند، بعضی‌هایشان لابد هنوز آن‌قدر نم دارند که بوی جوهر سوخته بدهند. بعد زانوهایشان را بغل می‌کنند و در خود فرو می‌روند. روی خودشان تا می‌خورند. توی خودشان خم می‌شوند؛ آن‌قدر خم که می‌شوند یک گلوله کوچک سیاه و بعد تمام می‌شوند. مثل مردهایت. مثل مارچلوی «زنبوردار» که آن‌قدر روی خودش تا خورد که تمام شد. مثل برونو گانتس «ابدیت و یک روز» که هنوز هم در خودش گره خورده است. کلمه‌ها کاغذها را برای همیشه ترک می‌کنند و به آسمان می‌روند. روی زمین خاکستر هست، اما فقط خاکستر کاغذهاست. کلمات جای دیگری هستند. کلمات پرواز کرده‌اند. کلمات مال کاغذها نبوده‌اند. اهل این‌که تا ابد بچسبند به زنجیرهای ریز سلولز. کلماتت بلند می‌شوند و پرواز می‌کنند و اوج می‌گیرند و از آن بالا نگاهمان می‌کنند. مثل تمام آن شمایل‌های عظیمی که پروازشان می‌دادی. می‌کندی‌شان تا از بالای سرمان رد شوند…
***
دنیای ما افسانه کم دارد؛ خیلی کم. کسی دیگر برای افسانه‌ها تره خرد نمی‌کند. زور واقعیت آن‌قدر هست که دیگر کسی دنبال افسانه نگردد. کسی باور نمی‌کند کلمه‌هایت پرواز کرده‌اند. خبرها. خبرها را خوانده‌ای؟ می‌گویند خانه‌ات سوخته است. حرف از حریق عمدی است. یا میان آن‌ها که خوش‌بین‌ترند از یک آتش‌سوزی معمولی جنگل می‌گویند که باد کشانده‌اش این‌سوتر و چند ده نفر را به کام مرگ کشیده و چند ده خانه را سوزانده و خانه تو هم یک خانه بوده میان ده‌ها خانه. همین! به همین سادگی. اخبار همیشه همه چیز را همین‌طور تعریف می‌کند. اخبار نمی‌داند که آن کلمات هیچ‌وقت نمی‌توانستند تا ابد به آن کاغذها بچسبند. اخبار نمی‌داند که اگر آتش‌سوزی هم نبود، راه دیگری پیدا می‌کردند و می‌رفتند.
اخبار نمی‌داند که تو قرار است افسانه شوی. که تو قرار است فقط در فیلم‌هایت زنده باشی. که بعدها هر کس بخواهد تو را پیدا کند، باید دنبالت بگردد. که پیدا کردن تو شبیه پیدا کردن هیچ ‌کس دیگر نیست. پیدا کردن تو راه سرراستی ندارد. شبیه هکتور مان «کتاب اوهام» پل استر که آن‌قدر فقط در فیلم‌هایش زنده بود که وقتی پیدایش کردند، باید همه چیزش را می‌سوزاند. که آن‌قدر به حیات نیمه‌افسانه‌ای‌اش وفادار ماند که ترجیح داد شبیه واقعیت نشود. اخبار نمی‌داند تو یک عمر، یک عمر تمام، در مرز واقعیت و خیال زندگی کرده‌ای. اخبار می‌خواهد تو را آمار کند. تو را عدد کند. یکی از این‌قدر خانه. اخبار بی‌خبر است. اخبار نمی‌داند که حالا تو تماما به دنیای افسانه‌ها غلتیده‌ای. نمی‌داند دیگر چیزی تو را به واقعیت زنجیر نمی‌کند. اخبار بی‌خبر است مثل همیشه…
کم‌اند کسانی که آن‌قدر به خودشان وفادار می‌مانند که شبیه هیچ ‌کس دیگر نمی‌شوند. کم‌اند کسانی که شبیه خلوت خودشان‌اند. کم‌اند کسانی که این بخت را دارند تا واقعیت را، واقعیت صلب متعفن را هم شبیه خودشان می‌کنند. که کاری می‌کنند که مکان و زمان خم بردارند و خودشان را شبیه آن‌ها کنند. که واقعیت در پیرامونشان آن‌قدر انحنا پیدا می‌کند که دیگر شبیه واقعیت نیست. که واقعیت را شبیه افسانه می‌کنند. که مرز میان واقعیت و افسانه را آن‌قدر گم می‌کنند که دیگر نیست می‌شود. که وقتی هم که پیدا می‌شود، دیگر کسی به رسمیت نمی‌شناسدش. تو یکی از آن کم‌ها بودی. همیشه. اصلا همین که در دنیایی که آرمان را به دشنام بدل کرده است، از آرمان سخن بگویی، خودش دور ریختن واقعیت نیست؟ این‌که مرز را، مرز میان دو کشور را، مرزی را که تمام سازمان‌های بین‌المللی به رسمیت شناخته‌اند، نادیده بگیری. این‌که در دنیایی که سکوت ثانیه به ثانیه سخت‌تر می‌شود، از سکوت بگویی. این‌که در طلب محال باشی. این‌که بر سر محال قمار کنی…
می‌بینمت. به رسم شیطنت همیشگی فیلم‌هایت که آدم‌ها را برای چند ثانیه صامت می‌کردی و ساکن، که همه چیز را سر جایش خشک می‌کردی مگر یک چیز را و او را میان پیکره‌های بی‌حرکت می‌سراندی و می‌لغزاندی و می‌رقصاندی. می‌بینمت که این‌بار تمام جهان را بر سر جایش خشکانده‌ای. که دنیا را از حرکت بازداشته‌ای. برای چند لحظه. زمین را واداشته‌ای نچرخد. باد را که نیاید. آب را که جاری نشود. واقعیت را که خودش را تحمیل نکند. می‌بینمت که همه جهان را صامت و ساکن کرده‌ای و گذاشته‌ای که آتش در همه جای تن خانه‌ات بپیچد. که گذاشته‌ای بسوزاند. به همه چیز برسد. لای همه چیز برقصد. به صندوقچه کاغذها سر بزند. یادداشت‌ها را پیدا کند. کلمه‌ها را ببوسد. کلمه‌ها را بغل کند.‌ که کاری کند که بسوزند. که کاری کند که بسوزند و تمام شوند…

Ebrahim Ghorbanpour

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟