تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۶ - ۰۳:۳۶ | کد خبر : 2064

اینستادرام: چشم‌های درشت مشکی

مریم عربی دست‌هایم را سر می‌دهم توی موهای بور و مجعد پرنسس. با سنجاق‌سر پاپیونی کوچک موها رو از جلوی پیشانی‌اش کنار می‌زنم تا تصاویر کتاب قصه را راحت‌تر تماشا کند. برای یک لحظه از دنیای قصه‌ها بیرون می‌آید و به من لبخند می‌زند، اما طلسم قصه دوباره پرنسسش می‌کند. عطر لبخندش با بوی گل‌های […]

مریم عربی

دست‌هایم را سر می‌دهم توی موهای بور و مجعد پرنسس. با سنجاق‌سر پاپیونی کوچک موها رو از جلوی پیشانی‌اش کنار می‌زنم تا تصاویر کتاب قصه را راحت‌تر تماشا کند. برای یک لحظه از دنیای قصه‌ها بیرون می‌آید و به من لبخند می‌زند، اما طلسم قصه دوباره پرنسسش می‌کند. عطر لبخندش با بوی گل‌های توی گلدان یکی می‌شود. پرنسس از کتاب بیرون می‌آید و دخترم می‌شود با موهای پرکلاغی و چشم‌های درشت مشکی و اندام کشیده و استخوانی. به خیالم مادرم و پنج سال است که برای دخترم قصه می‌گویم. دخترم با موهای صاف مشکی روی پاهایم نشسته و خط به خط کتاب را هماهنگ با حرکت چشم‌ها و لب‌هایم دنبال می‌کند. چشم‌های مشکی درشتش روی واژه‌ها مکث می‌کند و در خیالش پرنسس قصه‌ها می‌شود؛ از همان‌ها که با دامن چین‌دار بلند می‌رقصند و عاشق می‌شوند.
***
دخترم عروسک بچگی‌هایم است که جان گرفته. لبخند که می‌زند، روی گونه‌هایش چال می‌افتد. به دنیا که می‌آید، چشم‌هایش روشن است، ولی کم‌کم تیره می‌شود. چال روی گونه‌اش اما همیشه هست؛ لبخند که می‌زند، دنیا به رویم می‌خندد. به حرف که می‌افتد، زندگی‌ام پر از ترانه شاد می‌شود. شعر خواندن که یاد می‌گیرد، همه شعرهای دنیا را به خاطرش از بر می‌کنم. پیراهن‌های رنگی گل‌دار تنش می‌کنم و لپ‌هایش گل می‌اندازد. برایش قصه می‌خوانم و پرنسس می‌شود.
***
روی مبل راحتی کرم‌رنگ نشسته‌ام و مادر شده‌ام. مهمان کوچکم با لبخندش به من می‌گوید که مادرانگی را خوب بلدم. قصه تمام شده؛ کتاب را ورق می‌زنیم و تصویرهای شاد و رنگی را تماشا می‌کنیم. چشم‌های آبی درشتش روی واژه‌ها مکث می‌کند و ذهن خیال‌باف کودکانه‌اش برای کلمه‌ها تصویر می‌سازد. یک نور سمج قشنگ افتاده روی گونه سمت چپم و گونه سمت چپش. موهای بورش زیر نور آفتاب از همیشه روشن‌تر شده. زیباست، اما گونه‌هایش چال ندارد. می‌خندد، اما دنیا به من لبخند نمی‌زند.
***
آفتاب کم‌کم می‌رود و مهمانی آرام‌‌آرام تمام می‌شود. باید لباس اتوکشیده مجلسی‌ام را با پیراهن راحتی خانه عوض کنم. بعد آشپزی کنم و خانه را از نو برق بیندازم. گل‌های توی گلدان را هم باید باز عوض کنم؛ فردا حتما عطر امروز را ندارد. دیروز یادم رفت تابلوی روی دیوار را تمیز کنم، این را هم باید بگذارم توی فهرست کارها. راستی پیراهن سفید جدیدم را هم باید اتو ‌کنم. بد نیست آماده باشم، خدا را چه دیدی، شاید فردا مهمان داشتم.

شماره ۶۹۴

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟