تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۲۹ - ۰۸:۳۵ | کد خبر : 832

به کتابهایتان ستاره بدهید

فارنهایت ۴۵۱، دمایی است که در آن کاغذ می‌سوزد. در سرزمین فارنهایت ۴۵۱ کتاب‌ها سوزانده می‌شوند، چراکه کتاب و هرچه خواندنی است، عامل اصلی انحراف است؛ انحراف از حال خوشی که قرص‌های شادی‌بخش و داروهای مسکن به بشر می‌دهند… اما در سرزمین فارنهایت ۴۵۱ انسان‌هایی هم هستند که به رهایی می‌اندیشند… آن‌ها می‌دانند برای رهایی، […]

فارنهایت ۴۵۱، دمایی است که در آن کاغذ می‌سوزد. در سرزمین فارنهایت ۴۵۱ کتاب‌ها سوزانده می‌شوند، چراکه کتاب و هرچه خواندنی است، عامل اصلی انحراف است؛ انحراف از حال خوشی که قرص‌های شادی‌بخش و داروهای مسکن به بشر می‌دهند… اما در سرزمین فارنهایت ۴۵۱ انسان‌هایی هم هستند که به رهایی می‌اندیشند… آن‌ها می‌دانند برای رهایی، باید کتاب‌ها را حفظ کنند، پس هر انسانی مسئول پاسداری از یک کتاب می‌شود؛ بهترین کتابی که دوست دارد. این مبارزان با نام کتاب نامیده می‌شوند: آقای بینوایان، آقای جنایت و مکافات، آقای دن‌کیشوت، خانم پیرمرد و دریا، خانم جنگ و صلح و…
حالا این ستون از آن شماست. اگر از شما بخواهند فقط یک کتاب را حفظ کنید، آن کتاب چیست؟ آن‌قدری که ما را علاقه‌مند به کتاب محبوب شما کند، برای باشگاه کتاب بنویسید. شما به نوشته هر کتاب بان ستاره می دهید و در پایان فصل بهترین کتاب بان با بیشترین ستاره انتخاب می شود.

ملکوت
زهرا امیرعبداللهی، از اعضای باشگاه کتاب
«ملکوت» بودن در دنیای فارنهایت البته ممکن است جلوه خوبی نداشته باشد. اصلا این‌که آدم نماینده کتابی باشد که در همان صفحه اولش جن در یک نفر حلول می‌کند و چند صفحه بعدترش دکتری هست که دست و پای یک نفر را به رضایت خودش تکه تکه قطع می‌کند صورت خوشی ندارد. اما به هر حال یک نفر باید در این دنیای جذاب نمایندگی بهرام صادقی را قبول می‌کرد و خوب همیشه هم قرار نیست همه عافیت‌طلب باشند.
داستان بهرام صادقی را در طول این چند دهه‌ای که از نوشتنش گذشته است زیاد تفسیر کرده‌اند و لابد همه آن تفسیرها هم بخش‌هایی از حقیقت را در خودشان داشته‌اند که مانده‌اند و خوانده شده‌اند، اما راستش این تفسیرهای عجیب کمی به دل من نمی‌چسبد. شاید به این خاطر که من آن نسخه قدیمی ملکوت را خوانده‌ام که داستانش چسبیده به آخر «سنگر و قمقمه‌های خالی» و هنوز انتشارات زمان تصمیم نگرفته است این دو کتاب را از هم جدا کند. به خاطر همین من احساس می‌کنم ملکوت نمی‌تواند چیزی باشد جز ادامه‌ای بر همان داستان‌های کوتاه درخشان یا اگر نه، ادامه لااقل برادر کمی رشدیافته‌ترشان. برای همین است که چندان به نظرم درست نمی‌آید که ناگهان بهرام صادقی را از آن زبان طناز و شیطنت‌آمیز درخشان بکنند و بگذارندش کنار زبان خشک و کم و بیش پرخاشگر هدایت یا بچپانندش لا به لای یک مشت تفسیر عرفانی و مذهبی و تاویل‌هایی از عهد عتیق و جدید.
ملکوتی که من می‌خوانم بیشتر کنکاش درخشانی است از یک نویسنده نابغه در دنیایی که چند سال بعد اروپایی‌ها آن را «رئالیسم جادویی» اسم گذاشتند و البته که به نظر من تلاشی بسیار موفق در تلفیق گونه گوتیک (که از بین خاطرات صادقی می‌شود فهمید که آن را دوست داشت) و طنزی سرکش! اگر هم بشود تفسیری به این دستاورد ادبی درخشان اضافه کرد، آن‌قدرها به قدر و منزلتش اضافه نمی‌کند که قدمای ما گمان کرده‌اند. ناباکوف دوست داشت به ما یاد بدهد ادبیات را طوری بخوانیم انگار که روان‌شناس‌ها و جامعه‌شناس‌ها ذهن ما را تصاحب نکرده‌اند و اگر یک نویسنده باشد که شایسته فرار کردن از روان‌شناس‌ها و جامعه‌شناس‌ها باشد، بهرام صادقی است.
نماینده کتاب ملکوت در دنیای فارنهایت وظیفه دارد به همه یادآوری کند که جهان ما همیشه آن‌قدر هم عقلانی و منطقی نیست که متفکران و نویسندگان رئالیست ادعا می‌کنند و همیشه هم لزومی ندارد با آن جدی برخورد کرد. گاهی مسائل به همان سادگی رخ می‌دهند که در ملکوت؛ به سادگی حلول کردن جن در آقای مودت در یک غروب تابستانی.

به این کتاب چند ستاره میدهید؟

با ایمیل باشگاه کتاب در ارتباط باشید

۴۰bashgahketab@gmail.com

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟