تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۳/۲۲ - ۱۰:۴۶ | کد خبر : 4744

بوی گند تمدن

نکاتی بسیار کوتاه از تاریخ و آمریکا و ترامپ و زورگویی شکیب شیخی «سیمای قرن بیستم را، چنان‌که گویی رویدادها تنها در این کار بوده‌اند که شتاب‌زده پیش‌گویی قدیمی لنین را تحقق ببخشند، تا کنون جنگ‌ها و انقلاب‌ها تعیین کرده‌اند.» این‌ها جملاتی نیست که یک مارکسیست یا طرفدار لنین گفته باشد. این‌ها جملات آغازین «انقلاب» […]

نکاتی بسیار کوتاه از تاریخ و آمریکا و ترامپ و زورگویی

شکیب شیخی

«سیمای قرن بیستم را، چنان‌که گویی رویدادها تنها در این کار بوده‌اند که شتاب‌زده پیش‌گویی قدیمی لنین را تحقق ببخشند، تا کنون جنگ‌ها و انقلاب‌ها تعیین کرده‌اند.»
این‌ها جملاتی نیست که یک مارکسیست یا طرفدار لنین گفته باشد. این‌ها جملات آغازین «انقلاب» نوشته هانا آرنت است و حتی نیت دفاع یا تعریف و تمجید از لنین هم پشت آن نیست. خلاصه داستان از این قرار است که لنین می‌گفت وضعیت امپریالیستی در جهان تنها دو راه را پیش روی این قرن قرار داده؛ یا جنگ بین‌المللی یا انقلاب. در همان سال‌ها رزا لوگزامبورگ هم ادعا کرد که جنگ‌افروزی در نفس نظام سرمایه‌داری‌ است، چون‌ می‌تواند واکنشی مناسب به بحران‌های حتمی این نظام باشد و کشورها را از بحران اقتصاد نجات دهد. جنگ جهانی دوم هم در فاصله‌ای کمتر از ۳۰ سال آغاز شد، آن هم توسط آلمان و ایتالیا؛ دو قدرت امپریالیستی اروپا که هر دو تجربه یک انقلاب سرکوب‌شده را از سر گذرانده بودند.
ایالات متحده آمریکا که اواخر دهه ۲۰ وارد بحران اقتصادی عظیمی شده بود، سعی داشت با تعدیل ساختار رفاهی داخل که توسط روزولت در سال‌های پایانی زندگی‌اش پیشنهاد شد، اندکی از فشار داخلی کم کند. به موازات این اقدامات جایگاه خاصی را هم در جنگ جهانی دوم اشغال کرد. این یادداشت به صورت بسیار خلاصه به سال‌های پس از جنگ دوم جهانی می‌پردازد. پس از این تاریخ ایالات متحده چه کرد؟ چرا ترامپ امروز چنین می‌کند؟ منطق این رویکرد به سیاست بین‌الملل در کجا نهفته است؟

فاتح مطلق
همه شنیده‌اید که ایالات متحده به دلیل دوری جغرافیایی از محل اصلی جنگ، یعنی اروپا و شرق و جنوب شرق آسیا، نسبت به باقی کشورهای درگیر در جنگ دوم جهانی آسیب کمتری متحمل شده است. اما شاید این را نشنیده باشید که این جنگ چه سود اقتصادی هنگفتی برای این کشور به همراه داشت.
بحران اقتصادی آمریکا این کشور را ملزم کرده بود تا با خارج کردن سرمایه‌ از کشورش بازارهای جدید سودآوری پیدا کند و با پدید آمدن منافذ جدید انباشت سرمایه خود را از بحران نجات دهد. یکی از مثال‌های ساده این خروج سرمایه خریدن کمپانی اُپل آلمان بود که این شرکت را تبدیل به یکی از زیرشاخه‌های اتومبیل‌سازی آمریکایی می‌کرد. اُپل در سال‌های جنگ چه می‌کرد؟ تولید اسلحه. داستان بسیار ساده است. آمریکا از یک سو در کنار فرانسه و انگلستان و بر ضد آلمان می‌جنگید و از دیگر سو آمریکایی‌ها در آلمان سلاح تولید می‌کردند و سود به جیب می‌زدند.
تنها ترس آمریکا در این بین قدرت‌گیری و نفوذ شوروی بود. شوروی که به‌تنهایی یک جبهه از جنگ را تشکیل می‌داد، پس از شکست دادن آلمان و عقب نشاندن ارتش آلمان تا شهر برلین، بخش اعظم اروپای شرقی را به دامنه نفوذ خود تبدیل کرده بود و اگر پایگاهی دیگر هم به دست می‌آورد، کار بسیار بالا می‌گرفت. این پایگاه جدید کجا می‌توانست باشد؟ ژاپن. شوروی اگر موفق به ورود به ژاپن می‌شد، هم از شرق و هم از غرب خود را گسترش داده بود و به بیخ گوش آمریکا می‌رسید. نیروهای شوروی در مناطق شمالی ژاپن مستقر بودند و قرار بود که با آمریکا هم‌زمان وارد این کشور شوند تا هیچ‌یک برتری قاطعی در این کشور پیدا نکنند. این «قرار» با توافق هر دو طرف صورت گرفته بود، اما این نه اولین بار و نه آخرین ‌بار بود که آمریکا از زیر توافقی که کرده بود، شانه خالی می‌کرد. چند روز پیش از موعد مقرر شهرهای هیروشیما و ناگازاکی بمباران اتمی شدند و قصه را خودتان شنیده‌اید. تنها ذکر این نکته این‌جا مهم است که امروزه سالیان سال است که هیچ‌یک از نشریات آمریکایی هم حتی این بمباران را با «پایان دادن به جنگ» توجیه نمی‌کنند، اما جناح راست افراطی ایران هنوز علاقه دارد تا ذهن مردم را با این افسانه‌های جنگ سردی پُر کند.

سلطان صاحب قران
این نام را شنیده‌اید: جان مینارد کِینز؛ اقتصاددان معروفی که احتمالا امروزه توسط همان جناح راست افراطی ایران به‌عنوان یک اقتصاددان چپ‌گرا معرفی می‌شود. کینز مهم‌ترین شخصی بود که می‌خواست سیستمی جهانی طراحی کند برای تبدیل ارزهای مختلف به یکدیگر. آن موقع مثل امروز نبود که بگوییم هر دلار ۷۰۰۰ تومان و هر یورو یک‌ودودهمِ دلار است. سال‌ انتهایی جنگ جهانی دوم بود که توافقی به نام «برتون وودز» برای طراحی و پیاده‌سازی این سیستم صورت گرفت و تقریبا ۱۰سال بعد این سیستم در جهان به راه‌ انداخته شد.
توافق «برتون وودز» به زبان بسیار ساده چه بود؟ پول‌ها با توجه به ارزش طلا به یکدیگر قابل تبدیل خواهند بود و دلار به‌عنوان ارز ذخیره مبنای ارزش‌گذاری باقی پول‌ها بر اساس طلا خواهد بود. دلار آمریکا دیگر واحد پول یک کشور نبود، بلکه بدل شده بود به میانجی فهمیدن ارزش باقی پول‌ها. این معامله وحشتناکی بود که ایالات متحده در اوج جنگ به کشورهای دیگر تحمیل کرد. سال‌های طلایی دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی تا حد زیادی از این معامله سود می‌برد. سال‌های طلایی می‌دانید چه شکلی داشتند؟ زندگی «اِمریکن دریم» که در آن خانه‌های ویلایی در خیابان‌های تمیز قرار دارند و هر خانواده متشکل از سه تا چهار نفر است: مرد محترم و سفیدپوستی که احتمالا یا از جنگ کُره برگشته یا سابقه جنگ جهانی دارد، خانم خانه‌دار، سفیدپوست و زیبایی که موهای پیچ‌خورده را زیر کلاهی ظریف پنهان کرده و کت و دامنی شیک و پوشیده به تن دارد، یک یا دو بچه زیبا و شاداب که در خیابان تمیز جلوی خانه از ماشین‌های بزرگ بستنی می‌خرند و قطعا سفیدپوست هم هستند.
از داستان اصلی پرت نشویم. دلار آمریکا به چنان سطح بالایی از ارزش رسید که توافق برتون وودز در سال‌های انتهایی دهه ۶۰ وارد مشکلات اساسی شد و در ابتدای دهه ۷۰ به‌طور کامل کنار گذاشته شد و به جایش سیستمی جایگزین معرفی کردند. باج‌گیری ایالات متحده در این سال‌ها از تمام جهان در حالی صورت می‌گرفت که هزار توافق بین‌المللی برای حفظ صلح و آرامش و بهداشت و… را به امضا می‌رساند.

بَربَریت
نیمه دوم قرن بیستم دو چهره دارد؛ جنگ سرد و توحش آمریکایی. جنگ سرد که به غیر از مسئله بحران موشکی کوبا بیشتر شبیه به کل‌کل دو قدرت بزرگ در دنیا بود و البته صف‌بندی‌های ریز و درشت در کشورهای پیرامونی. توحش آمریکایی اما چهره جالب‌تری داشت. از کودتا علیه دولت مصدق در همین ایران خودمان بگیرید و در ادامه در مورد حمله به لائوس و کامبوج هم جست‌وجویی کنید.
اصطلاحی در آن زمان بسیار استفاده می‌شد که هنوز هم کاربرد خود را از دست نداده: Back to the stone age یعنی «برگرداندن به عصر حجر». این کاری بود که آمریکا می‌خواست با لائوس و کامبوج و ویتنام بکند. کشورهایی که در ابتدای امر هم حتی خیلی پیشرفته نبودند، حالا باید شدیدترین حمله‌های تاریخ بشر را تحمل می‌کردند. میزان حملات هوایی صورت‌گرفته به لائوس و کامبوج برای تخریب کشوری در ابعاد خود آمریکا کافی بود، اما هم قدرت‌نمایی و میلیتاریسم بین‌المللی می‌طلبید این اتفاقات بیفتد و هم باید اسلحه تولیدشده و در انبارها مانده زودتر مصرف می‌شد تا هم بازارهای بین‌المللی خواهان سلاح بیشتری شوند و هم چرخه تولید از کار نیفتد.
با جست‌وجویی بسیار ساده درخواهید یافت که هیچ کشور و دولتی در طول تاریخ این میزان جنگ و درگیری و خون‌ریزی ایجاد نکرده که ایالات متحده تنها در فاصله نیم قرن یعنی از جنگ کُره تا جنگ‌های عراق و افغانستان. آمریکا تصویری توامان از خیرخواهی و قدرت‌نمایی در جهان را در روی کار ارائه می‌داد و در پشت پرده هم در حال چاپیدن تمامی منابع ثروت بود. از دوران پیش از ریگان به یک شکل و در دوران پس از ریگان تا اوباما هم به شکلی دیگر.

مشت پولادین بازار
چند وقتی است که باب شده و این جمله را بسیار می‌شنوید: «برخلاف نظر آدام اسمیت، بازار دست پنهان ندارد، بلکه مشتی پولادین دارد که به وقت نیاز به کمکش می‌شتابد.» الحق که جمله درستی هم از آب درآمده. همین امروز که شما از اعمال و رفتار فردی چون دونالد ترامپ تعجب می‌کنید و برایتان سوال پیش می‌آید که آیا واقعا توافق‌های بین‌المللی کشک و کاغذپاره هستند که هر کس دلش خواست آن‌ها را به دور بریزد، این مشت پولادین بازار است که به کمکش می‌شتابد.
توافق برجام که به کنار گذاشته شد، بلافاصله شنیدید که حجم معاملات اروپا با آمریکا چندین برابر معاملات اروپا با ایران است؛ تجارت کشور چین با آمریکا فلان‌قدر بیشتر از تجارت این کشور با ایران است و روسیه هم نمی‌خواهد وارد نزاع اقتصادی با این کشور شود. کشورهایی که از این حیطه بیرون بمانند هم سرنوشت مشخصی دارند؛ جنگ.
مسئله این نیست که ترامپ چقدر «خل وضع» است، یا حتی چقدر «مرد عمل». اساسا بند کردن به ویژگی‌های فردی یک شخص بیشتر به کار افرادی می‌آید که کوچک‌ترین علاقه‌ای نه به تاریخ دارند و نه به سیاست و نه به‌طبع به سرنوشتشان. آن‌چه مهم است، این نکته است که ترامپ در وهله اول نیازمند بازسازی روابط اقتصادی بین‌المللی آمریکا برای کنترل مشکلات اقتصادی داخلی است و فشار نظامی بهترین محرک او در این زمینه. نسخه «بازار آزاد» و «تجارت آزاد بین‌الملل» و «حذف یارانه و تعرفه گمرک» را که سال‌ها بود توسط اقتصاددانان فرنگ‌رفته ایرانی به خورد جامعه داده شد، همین دولت آمریکا و اقتصاددان‌هایش در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی برای جهان پیچیدند، اما امروز ترامپ به ساده‌ترین شکل در مورد تعرفه‌گذاری بر واردات اقلامی نظیر آلومینیوم از اروپا صحبت می‌کند.
این میزان خروج آزادانه ترامپ از هرگونه توافق و هم‌فکری بین‌المللی ما را به سمت این سوال می‌کشاند: در این دنیا این ‌همه دیوانه و عاقل و نابغه و کودن و سالم و فاسد داریم، چرا همه‌شان به اندازه ترامپ نمی‌توانند اثربخش باشند؟ امکانات و شرایطشان با ترامپ چه فرقی دارد؟ رئیس جمهور ایالات متحده بودن چه معنایی دارد؟ قلدر و مبصر کلاس بودن چطور؟

Shakib Sheikhi

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟